آقا من یه برادر تنی دارم یه رفیق دارم که حکم برادرم داره
.
امشب اتفاقی برام افتاد که خیلی خوشحالم کرد، یه ماشین خراب شده بود زدم بغل دیدم هم محلی هستیم، زن و بچشو رسوندم تا محل خودشم موند دور ماشینش
.
تو راه یکی از پسرا گفت پس داداشت کجاست؟ گفتمش داداشم خونس، گفت عجیبه پیشت نیست، گفتمش داداشم و من که اصلا با هم نمیگردیم کجاش عجیبه؟ گفت بابا من که شما رو 24 ساعت میبینم تو محل کنار همین
گفتمش کیو میگی؟ شاید اشتباه شناختی، گفت بابا محمد مهدیو میگم مگر برادرت نیست؟ اونجا فهمیدم که رفیقمو میگه
گفتمش نه رفیقیم، گفت بابا الکی نگو همه تو محل میگن تو داداش بزرگه محمد مهدی هستی
.
خلاصه اون لحظه عشق کردم به رفاقتی که دارم که بقیه فکر میکنن برادر تنی هستیم
.
جالبه رفاقتمون جوریه که هر روز با هم دعوا میکنیم و اکثر اوقات قهریم
ولی مثلا با اینکه قهریم شامو رو یه سفره میخوریم ولی باهم حرف نمیزنیم
.
مثلا باهم قهریم ولی نیازش دارم زنگ میزنم مادرشو میگم محمدو بفرست دنبالم فلان جا گیرم، اونم میاد کارو راه میندازه بدون اینکه اصلا حرف برنیم باهم
.
یبارم یادمه سر یه جریان کاری بدجور دعوامون شد و خیلی همو کتک زدیم جوری که سر و صورتمون خونی شد و لباسامون پاره، زنگ زد کلانتری که مثلا ازم شکایت کنه، یه افسر اومد که مال محله خودمون بود و میشناختمون وقتی دیدمون گفت شمایید؟ جمع کنید بساطتون رو بابا، محلمون نذاشت سوار شد رفت همون شب باز سفره انداختیم شامو باهم خوردیم.
.
تو دنیا داشتن رفیق واقعی بزرگترین نعمته، اینو واقعا حس کردم
.
اگر ساعت 2 شب دلت گرفت احتمالا هیچکدوم از اعضای خونوادت محلت نزارن یا اصلا ممکنه خواب باشن، ولی رفیق واقعی ساعت 2 شبم بیدار میشه تو غمات واقعا اینو حس کردم
.
سرمایه یک ادم اطرافیانش هست
.
تو سایته و احتمالا این متنو بخونه، خیلی دوست دارم برادر