خودش میگوید دوست دارم به تمام دوران فوتبالم اشاره شود. به فلسفهام در بازی و نه فقط یک برش از آن
...
آن برش اما به قدری با اهمیت است که تعریفی از آغاز دوران فوتبال مدرن است. دوران نقل و انتقالات سوزان تابستانی. دورانی که بازار نقل و انتقالات برای گروهی حتی از خود بازی هم جذابیت بیشتری پیدا میکند. دوران تجلی داستانهای رمانتیک، عشقهای آشکار و خیانتهای پنهانی، لبخند موذیانه ی مدیران مافیایی و اشکهای طرفداران پشت در اتاقهای شیشهای مدیران. لوییز فیگو در آستانهی اولین الکلاسیکوی فصل 2022/23 در تراس خانهاش در مادرید، از انتقال بزرگ، بدترین شب زندگی خود که واقعا هم بدترین نبود و نزدیکی به درهای آنفیلد میگوید:
|

خوکچهی هندی. جدیدترین مستنند نتفلیکس با عنوان "ماجرای فیگو؛ انتقالی که دنیای فوتبال را تغییر داد"، راوی بالا و پایین پیوستن فیگو به مادرید است. انتقال فیگو در تابستان 2000 تمام انگارههای مربوط به آغاز قرن جدید را عینیت میبخشد. قرن پول، قرن مدرنیته، قرن خیانت، قرن اعداد و ارقام و صفرها و .... همان افسانههایی که سالهای سال دربارهی آغاز سال 2000 در میان مردم جهان رایج بود. پیوستن بهترین بازیکن جهان فوتبال از بارسلونا به رئال مادرید. از کجا شروع کنیم آقای فیگو؟ بهترین لحظات یا بدترینها؟
-"خوشبختانه بهترینها زیادند..."
-و بدترین؟ لابد شکست در فینال یورو 2004 برابر یونان؟
نه. ما در آن تورنمنت چیزی را تجربه کردیم که تاکنون تصورش را نداشتیم. یک اتفاق تکرارنشدنی در فوتبال پرتغال. تا به حال اینقدر شادی و حمایت را اطراف تیم ملی ندیده بودیم. بدون باخت به فینال رسیدیم احترام تمام جهان را به سوی خود جلب کردیم. ما، الهامبخش نسلهای بعدی پرتغال بودیم. در فینال 2004 شما انتظار داشتید که ما در خانه برنده باشیم اما باختیم و 12 سال بعد در پاریس وقتی همه منتظر قهرمانی فرانسهی میزبان بودند، این ما بدون بودیم که با وجود غیبت بهترین بازیکنمان (رونالدو) قهرمان یورو شدیم.... میبینی؟ آنقدرها هم بد نیست.

فیگو سپس به سراغ داستان اصلی میرود. کلیدواژهای به نام عدم قطعیت. اینکه اگر بهترین بازیکن جهان، از باشگاه خود به باشگاه دشمن برود چه رخ خواهد داد؟ داستان سر خوک...
"کسی که تصمیم نهایی را میگیرد خود من هستم."
اما فیگو اعتراف میکند که همه چیز هم در اختیار خودش نبوده. در مستند ماجرای فیگو، فیگو تقریباً قربانی داستانی است که فلورنتینو پرز، نامزد ریاست جمهوری مادرید، خوزه ویگا ایجنت فیگو، و پائولو فوتره، واسطه این انتقال سرنخهای آن هستند. سرنوشت تنها در دستان فیگو نیست. ویگا، قراردادی را با بند جریمهی 30 میلیون پاوندی امضا کرده و فیگو برای فرار از عواقب آن مجبور به تن دادن به این انتقال است:
-"فقط با انتقال به مادرید میتوانستم همه چیز را درست کنم. ویگا میگوید که فقط به خاطر ناتوانی در گفتن "نه" این قرارداد را امضا کرده."
-چرا به او نگفتی گم شو؟
-من آرام هستم. خصوصا دربارهی اطرافیانم. حواسم به آنها هست و البته میدانم که حرف آخر را خودم خواهم زد. یک سال بعد او را کنار گذاشتم.

زندگی فیگو تغییر میکند. حضور در دنیایی جدید. سوپراستارها. سرازیر شدن پول و دوستان جدید. فیگو از هم تیمیهای جدید در مادرید میگوید....
"میپنداشتم که آنها دوستان من هستند اما اینطور نبود. بسیار پیچیده است. شاید فکر میکنم که میدانم اطرافم چه خبر بوده در حالیکه واقعا نمیدانم! آنها به خاطر شرایط من (خیانت به بارسلونا) مراقب رابطه شان با من بودند. در چنین شرایطی شما رنج میبرید. زیرا میدانید کسانی که اطرافتان هستند دوستتان ندارند.
بله، من در بارسلونا همه چیز داشتم اما اینطور نبود که به یک تیم پایینتر بروم. این چالش تازه بود. احساس ارزشمندی به عنوان یک قطعهی مهم از یک پازل پر زرق و برق. همه مرا دوست ندارند؟ حتی خود خدا را هم همه دوست ندارند. چه برسد به من! حالا سختترین کار بازگشت به نوکمپ بود. از وقوع یک درگیری فیزیکی تمام عیار میترسیدم اما با خودم گفتم برو و فوتبالت را بازی کن. در فوتبال دلیلی برای ترسیدن وجود ندارد..."

فیگو، وارد زمین میشود. حتی با وجود پرتاب سر خوک...
"من با فشارها کنار میآیم. این بخشی از شخصیت من است. چیزی که همیشه مرا هوشیار نگه میدارد. چیزی در خونم. میل به برنده شدن، برنده شدن و برنده شدن.... "
در پایان فصل رئال مادرید با فیگو قهرمان لالیگا میشود. در فصل بعد، زیدان وارد باشگاه میشود. قهرمانی اروپا، بکام، رونالدو... یک کهکشان حقیقی... اتفاقاتی که جرقهآن پیروزی پرز در انتخابات ریاست باشگاه است و ریاستی که مرهون درخشش انتقال لوییز فیگو. حضور کنار بهترینهای جهان که فیگو از آن به نیکی یاد میکند.
" منیتی وجو نداشت. هر کس میدانست که به تنهایی بهترین نیست و نباید بقیه را کنار بزند..."
دوران فیگو در مادرید به پایان میرسد علیرغم پیشنهاد لیورپول، مدیران آنفیلد روند انتقال را جدی نمیگیرند و موراتی به سراغ فیگو میآید. از مادرید به میلان بازنشستگی و ورود به عرصههای مدیریتی... سرانجام لوییز فیگو دربارهی آینده میگوید:
"ریاست؟ نمی دانم؛ من برنامه ریزی نمی کنم من هرگز زندگی ام را برنامه ریزی نکرده ام. این سرنوشت است. همه چیز اتفاق می افتد و سپس شما تصمیم می گیرید."