یاشار بستما بچه بودیم یه رفیق داشتیم اسمش احمد بود.ما همیشه پشت خونه اونا فوتبال بازی میکردیم .مواقعی که خودش بود و با ما بازی میکرد مادرش چیزی نمیگفت ولی وقتی نبود می اومد گیر میداد و میگفت جمعش کنید برید.مامان این دروازه بانه منو یاد مادر احمد انداخت.