انشا علم بهتره یا ثروت .....
قاصدک های که یواشکی در گوشش خبرها رو میگفتیم بعد فوتش میکردیم تا خبر رو برسونه
عموی سوباسا که اصالتا برزیلی بود و نام خانوادگیش با سوباسا فرق میکرد ولی عموی سوباسا بود
دو قولو های افسانه ای که هیچ شباهتی با هم نداشتن یکی اسیایی بود یکی اروپایی
اسفناجی که دوست نداشتیم بخوریم ولی به زور میخوردیم تا مثل ملوان زبل قوی بشیم
از موجود خیالی و ترسناکی به نام هاپو میترسیدیم
نقاشی هامون یک سقف سه گوش داشت با دو پنجره یک لامپ و یک در با یک خط وسطش
دهه فجر که میشد کل مدرسه از کاغذ رنگی و مقاله ، نقاشی
مسابقات فوتبال ، تئاتر پر میشد دو زنگ آخر صف میبستیم
و آخر با شیرینی و شربت میرفتیم خونه هامون
ماه رمضان که میشد موقع سحری ، من مامور بیدار کردن همسایه ها بودم میرفتم در میزدم و برای سحری همسایه ها رو بیدار میکردم وقتی وقت افطاری میرسید کل محل بوی غذا میگرفت
تابستون ها حوض خونه ی مادربزرگ رو پر آب میکردیم بعد میپردیم داخلش تا غروب آب تنی میکردم حوضش
سونا نداشت جکوزی نداشت ولی لذتش ده برابر استخر های امروزی بود
کارتون شوالیه عدالت که پخش میشد شمشیر پلاستیگی رو داخل شلوارم میذاشتم بعد روی بالشت که حکم اسب رو داشت میشستم و میتاختم
آخرین شب تعطیلات عید که میشد تازه میرفتیم سر پیک نوروزی مون که همیشه بوی خیلی خوبی داشت
تابستون ها وقت شکار سنجاقک و جیرجیرک بود سنجاقک ها ی سیاه و قرمز ، اون زمان هر کی میتونست سنجاقک رو زنده بگیره در حد بهترین شکارچی جهان معروف میشد
درس های حسنک کجایی ، تصمیم کبری ، دهقان فداکار ، پتروس فداکار ، روباه و خروس ، زاغ و روباه.
مدرسه اهنگ بوی ماه مهر
مدرسه و ترس دیر رسیدن
مدرسه و مشق های ننوشته
مدرسه و شیفت بعد از ظهری
مدرسه و خوردن نارنگی در کلاس که وقتی پوست میکردیم کل کلاس بوی نارنگی میگرفت
مدرسه و نم نم بارون و پوشیدن چکمه و کلاه ی لبه دار که فقط دو چشممون معلوم بود و همیشه بوی تف میداد
شب یلدا که میشد زیر کرسی خونه ی مادر بزرگ جمع میشدیم روی کرسی خوراکی میذاشتیم حرف میزدیم میخندیدم بازی میکردیم
حیف که دیگر آن دوران به اتمام رسید