مطلب ارسالی کاربران
توتال فوتبال چگونه شكل گرفت و به اوج رسيد
اغلب ميشنويم كه فوتبال مبني بر پاسكاري كوتاه و متعدد براي رسيدن به دروازه حريف از اواسط دهه 70 ميلادي و اولين بار توسط رينوس ميشل با همكاري يوهان كرويف فقيد در آژاكس شكل گرفت. اما در اين مقاله قصد داريم به خاستگاه ابتدايي اين نوع فوتبال از ابتدا تا كنون بپردازيم. البته تفاوتهاي بسياري بين تيمهايي كه اين فلسفه را پياده كردند، وجود دارد. تفاوت نه تنها در هدف پاسكاري كوتاه و متعدد بلكه در نوع به كارگيري آن توسط تيمها كه در طول تاريخ تكامل يافته و به جد ميتوان گفت پپ گوارديولا در دوران 4 ساله حضورش در نيوكمپ آن را تكميل كرده است.
جاناتان ويلسون در بخشي از كتاب «ميراث بارسلونا» مينويسد:«سبك فوتبال مالكانه و بر مبناي پاسكاري از اولين بازي ملي تاريخ فوتبال در سال 1872 بين انگليس و اسكاتلند شكل گرفت. اسكاتلنديها به دليل تجربه و قواي بدني ضعيفتر، تصميم ميگيرند كه با تمركز روي پاسكاري، توپ را از دسترس انگليسيها دور نگه دارند. اين حربه نتيجه داد و اسكاتلند به تساوي 0-0 رسيد. اين سبك در فوتبال اسكاتلند مورد توجه قرار گرفت و توسط روبرت اسميت مك كول بين سالهاي 1894 تا 1901 در اسكاتلند توسعه پيدا كرد و پيتر مك ويليام آن را با خود به تاتنهام برد.(مك ويليام دو دوره هدايت تاتنهام را بر عهده داشته است بين سالهاي 1912 تا 1927 سپس 1938 تا 1942) مك ويليام در دومين مقطع حضورش در تاتنهام 3 بازيكن داشت كه خودشان دوران مربيگري موفقيتآميزي داشتند؛ آرتور روو، بيل نيكلسون و ويك باكينگام. از اين بين باكينگام بود كه بيشترين تاثير را روي فوتبال دنيا داشت. او در سال 1959 راهي آژاكس شد، فاتح ليگ شد و در سال 1962 به انگليس برگشت و هدايت شفيلدونزدي را برعهده گرفت و دو سال بعد به آمستردام برگشت. دومين مقطع حضور او در آژاكس تنها يك فصل طول كشيد و با جدال براي فرار از سقوط به پايان رسيد اما در آن دوره، او كرويف را براي اولين بار به كار گرفت. باكينگام دو پسر داشت كه تقريبا همسن كرويف بودند؛ بنابراين كرويف نوجوان بيشتر وقتش را در خانه باكينگام سپري ميكرد، جايي كه مادرش به عنوان خدمتكار آنجا كار ميكرد. كرويف گفته بود كه در واقع باكينگام بود كه به او انگليسي را ياد داد. آژاكس از پيش باشگاهي با اصول پاسكاري و حركت بود كه توسط جك رينولدز، يك وينگر سابق اهل منچستر كه بين سالهاي 1915 و 1947 در 3 مقطع براي 27 سال در اين باشگاه مربيگري كرد، وارد شده بود. باكينگام تيمش را روي اين ميراث بنا كرد و پايهاي براي جانشينش، رينوس ميشل و ورود توتال فوتبال ساخت. باكينگام 3 فصل سخت را در فولام سپري كرد و دوره كوتاهي با اتنيكوس در آتن داشت، پيش از اينكه در فصل 70-1969 به عنوان سرمربي بارسا منصوب شود. در آنجا هم او اصولي كه از مك ويليام آموخته بود- شكل مدرني از بازي بر مبناي پاسكاري كه يك قرن قبل توسط كوئينزپارك رنجرز ابداع شده بود- را وارد كرد. او در سال 1971 كوپا دل خِنِراليسمو را برد اما در آن زمان او گرفتار درد پشت بود و تصميم گرفت به انگليس برگردد. براي جانشيني او، بارسلونا به سراغ مردي رفت كه جانشين او در آژاكس شده بود؛ رينوس ميشل! رينوس ميشل با تيمي كه حول يوهان كرويف شكل گرفته بود و با فوتبالي بر مبناي مالكيت و پرسينگ شديد بود در طول 6 سال 4 قهرماني در ليگ، 3 جام حذفي و يك جام اروپايي به دست آورد.»
يكي ديگر از مهمترين تيمهايي كه امروزه كمتر از آن صحبت ميشود ريورپلاته آرژانتين است. تيم ريورپلاته با تمام ستارگانش همانقدر در گسترش فوتبال مالكانه و هجومي موثر بود كه آژاكس و رينوش ميشل. لاماكينا به اسپانيايي(La Máquina) و در انگليسي «The Machine» لقبي بود كه ريورپلاته بين سالهاي 1941 تا 1947 از سوي بوروكوتو، ژورناليست اروگوئهاي مجله ال گرافيكو كسب كرد. اين لقب اولين بار در 12 ژوئن 1942 و پس از پيروزي 6-2 ريورپلاته برابر چاكاريتا جونيورز به پاس عملكرد فوقالعاده خط حمله اين تيم، پويايي، تحرك بالا و جابهجايي بازيكنان به آنها داده شد. هنوز هم به اعتقاد برخي هلند در جام جهاني 1974 كه نايب قهرمان اين جام شد از ريورپلاته الگوبرداري كرده بود. استخوانبندي اين ماشين را «خوان كارلوس مونيوز» «خوزه مانوئل مورنو» «آدولفو پِدرنِرا» «كارلوس پئوچله» «فليكس لوستاو» و «آنخل لابرونا» تشكيل ميدادند. مشهورترين آنها لابرونا بود كه تاكنون نيز بهترين گلزن تاريخ سوپركلاسيكو(بين بوكاجونيورز و ريورپلاته) شناخته ميشود.
در حالي كه در اروپا جنگ در گرفته بود، اين تيم آرژانتيني بين اين سالها 4 عنوان قهرماني داخلي را به دست آورد، دو بار دوم شد و فوتبال زيبايي را به نمايش گذاشت، نوعي از توتال فوتبال 3 دهه پيش از جا افتادن آن در اروپا! ارنستو لازاتي، ستاره بوكاجونيورز در دهه 1940 يك بار گفت:«من با قصد كامل ضربه زدن به آنها و استواري مقابل لاماكينا بازي ميكنم اما به عنوان يك هوادار فوتبال، ترجيح ميدهم روي سكوها بنشينم و بازي آنها را تماشا كنم.» خط حمله مشهور «لاماكينا» در ژوئن سال 1941 شروع به درخشيدن كرد. آدولفو پدرنرا جايگزين روبرتو دي الساندادرو در فوروارد مركزي شد و با بازنشستگي پدرنرا در نوامبر 1946 به پايان رسيد. جايگزين او آلفردو دياستفانو جوان بود. اگرچه لاماكينا يكي از به ياد ماندنيترين خط حملات تاريخ فوتبال بود اما مونيوز، مورنو، پدرنرا، لابرونا و لوستاو تنها 18 بازي ليگ را با هم انجام دادند در حالي كه مونو ديامبروسي و آلبرتو گايو نيز در اين خط حمله نقش متناوب داشتند. بزرگترين ويژگي لاماكينا سرعت و تحرك آن بود. 5 بازيكن خط حمله همگي بسيار با استعداد بودند و طبق استانداردهاي روز استقامت فيزيكي خوبي داشتند. آنها موقعيت ثابتي نداشتند و مرتبا پستهايشان را در زمين عوض ميكردند به همين دليل هلند در دهه 1970 را مقلد اين تيم آرژانتيني ميدانند.
ريورپلاته با رهبري «خوزه ماريا مينيا» با داشتن رايجترين تركيب خود در فاز دفاعي هم با وجود «ريكاردو واچين» و «فريرا» بسيار مستحكم بود. در خط مياني دو هافبك دفاعي با فداكاري و ويژن بسيار زياد، متشكل از «برونو رودُلفي» و «خوزه راموس» بود. آنها به «كاررو» مورنو، نيروي خلاق تيم كه در جلوي اين خط هافبك قرار گرفته بود و تمام سمت راست را پوشش ميداد، ميپيوستند و مدام جابهجا ميشدند. آدولفو پدرنرا، سنتر فوروارد به عقبتر بازميگشت و مدافعان مركزي حريف كه قرار بود او را مهار كنند دچار سردرگمي ميشدند و اين گونه آدولفو فضاي زيادي را براي ديگر مهاجمان فراهم ميكرد.(همانطور كه هيدگكويتي در دهه بعد در مجارستان اين كار را انجام ميداد.) فرشته با استعداد و فرصتطلبي به نام «آنخل لابرونا» هم از اين فضا نهايت استفاده را ميبرد و اين سيستم امكاني براي او فراهم كرد تا يكي از گلزنان برتر تاريخ فوتبال آرژانتين شود. لابرونا توسط دو وينگر كه به بازي عرض ميدادند يعني «خوان كارلوس مونيوز» و «فليكس لوستاو» تكميل ميشد و البته مورنو و پدرنرا نيز كه پيشتر به خط مياني رفته بودند به خط حمله ميپيوستند.
با اين حال در دهه 1950 تعدادي از بازيكنان آرژانتين كشور را ترك كردند از جمله آلفردو دي استفانو، عمر سيوري، ماسكيو و آنجليو كه در اروپا بسيار خوب عمل كردند و بزرگترينهاي آن زمان هم محسوب ميشوند. اما هواداران قديمي فوتبال آرژانتين(و در واقع خود دياستفانو) با استدلال ميگويند كه اين بازيكنان دهه 1940 حتي بهتر از كساني بودند كه در دهه 1950 موفق به يافتن موفقيت در اروپا شدند. با اين حال از زماني كه اروپا در جنگ بود و در آن زمان تقريبا هيچ مسابقات بينالمللي برگزار نميشد، جام جهاني برگزار شد اما آرژانتين تصميم به شركت نكردن در رقابتهاي جام جهاني 1950 گرفت. از همين رو اين بازيكنان فوقالعاده در معرض ديد هواداران فوتبال قرار نگرفتند.
ديگر خاستگاه فوتبال مالكانه شوروي سابق بود. ملوانان انگليسي براي اولين بار فوتبال را به اين كشور سردسير بردند اما 3 دهه طول كشيد تا اولين باشگاه فوتبال به طور رسمي در اين كشور شكل بگيرد.(سرگذشت دينامو مسكو و البته نحوه شكلگيري آن، خود يكي از داستانهاي طولاني و جذاب فوتبال به شمار ميرود اما مورد بحث ما نيست.) فوتبال شوروي حدود يك دهه به انزوا كشيده شد و همين باعث شده بود كه فوتبال آنها و البته بازيكنان و مربيان شاغل در شوروي به سيستم W-M يا 2-3-2-3 هربرت چاپمن انگليسي كه به سراسر فوتبال اروپا صادر شده بود، آشنايي چنداني نداشته باشند. آنها تا قبل از ورود يك تيم باسكي به كشورشان اعتقاد داشتند كه بهترين نوع فوتبال را بازي ميكنند و به نوعي دچار غروري كاذب شده بودند اما وقتي يك تيم از منطقه باسك اسپانيا به عنوان بخشي از تور جهانياش براي آگاهي دادن در مورد جنگهاي داخلي اسپانيا پاي به شوروي گذاشت اين تصورات ناگهان فرو ريختند.
قدرتمندترين تيمهاي اين كشور در مقابل تيم باسك شكست ميخوردند؛ لكوموتيو 1-5، دينامو 1-2 و تيم منتخب شوراي مركزي دينامو 4-7 شكست خوردند. تيم اسپارتاك مسكو كه هدايت آن را نيكلاي استاروستين بر عهده داشت، تصميم گرفت براي جلوگيري از شكست و به نوعي حفظ آبروي فوتبال شوروي، تيمش را دقايقي با آرايش تيم باسكي به ميدان مسابقه روانه كند. اسپارتاك 6-2 توانست برابر تيم باسكي به پيروزي برسد اما شكستهاي بعدي دينامو كيف، دينامو موسكو فاصله فوتبال شوروي با فوتبال تكامل يافتهتر ديگر كشورهاي اروپا در آن زمان را نشان داد. از اين رو روسها نيز تصميم گرفتند فوتبالشان را بر مبناي يك ايده مشخص بازسازي كنند. بوريس آركاديف، سرمربي دينامو مسكو تصميم به اين بازسازي سازمان يافته گرفت. ميتوان گفت او به نوعي مجبور به تغيير سيستم شد چراكه رييس باشگاه دينامو مسكو رييس KGB بود و از نتايج به دست آمده توسط آركاديف رضايت چنداني نداشت. بوريس بازيكنان خود را در رختكن جمع كرد و از برنامههاي خود براي توسعه فوتبال در شوروي و بهبود سبك بازي تيم سخن گفت.
تغييرات صورت گرفته توسط آركاديف در هفتههاي ابتدايي 3 شكست براي دينا موسكو را در پي داشت اما با گذشت زمان و با جا افتادن بازيكنان تيم در سيستم او، فوتبال شوروي هم دوره جديدي را تجربه كرد. بازيكنان آركاديف اجازه داشتند در طول بازي به نقاط مختلف زمين بروند، در هر آن موقعيت خود را تغيير بدهند، پاسكاريهاي كوتاه و متعدد انجام بدهند تا به سرعت بازي خود افزوده و به دروازه حريف نزديك شوند. سبك او تحت عنوان نام «پاسووچكا» شهرت يافت.
با اوجگيري جنگ جهاني دوم، ليگ روسيه منحل شد و آركاديف از دينامو رفت اما آنها به بازي كردن با سبكي كه او در اين باشگاه جا انداخته بود، ادامه دادند. شهرت پاسووچكا وقتي از مرزهاي روسيه فراتر رفت كه تيم دينامو چند ماه پس از پايان جنگ براي يك تور حسننيت راهي انگليس شد. ابتدا همه نگران درگيريهاي احتمالي بين بازيكنان به دليل خصومتهاي باقي مانده از جنگ بودند اما بعد از اولين ديدار دينامو مقابل چلسي كه با تساوي 3-3 به پايان رسيد، همه نگاهها به سمت سبك بازي جديد و منحصر به فرد تيم روسي جلب شد. آنها در ديدار بعدي كارديف را 10-1 بردند سپس نوبت آرسنال بود كه 4-3 مقابل آنها زانو بزند و در نهايت با رنجرز 2-2 به تساوي رسيدند. تغييرات سريع تاكتيكي در فوتبال بين دهه 1950 تا 1960 باعث شد تا «پاسووچكا» به فراموشي سپرده شود اما سيستمي كه براساس آموزههاي سوسياليستي و ترجيح جمع به فرد شكل گرفت، بعدها پايهگذار انقلاب تاكتيكي بزرگي در فوتبال شد.
با تمام اين توصيفات توتال فوتبال با سبك و سياق امروزي براي اولين بار در دهه 1970 ابداع شد. اين سبك كه اغلب در تيم ملي هلند و باشگاه آژاكس آمستردام ديده ميشد، ريشهاي عميقتر در تيم ملي اتريش در دهه 1940 و مجارستان در دهه 1950 داشت. آژاكس پيش از اين از طريق مربي انگليسي خود «جك رينولدز» كه در 3 دوره از دهه 1910 تا 1940 باشگاه را اداره ميكرد در معرض ديد قرار گرفت. با اين حال اين رينوس ميشل بود كه در جام جهاني 1974 با توجه به وسواس خود در به كارگيري اين سبك، قلب هواداران فوتبال در سراسر جهان را برد. اين سبك بر دو اصل مهم استوار است؛ فضا، انعطاف و سياليت موقعيتها.
فضا يك مولفه اصلي است زيرا هدف اين است كه هنگام حمله، زمين را به بيشترين حد ممكن و هنگام دفاع به كمترين حد ممكن تقسيم كنيد. براي اين كار، آژاكس تقريبا ديوانهوار از جلو حريف را با نفرات پر تعداد به رهبري يوهان نيسكنز پرس ميكرد تا براي موفقيت در اهداف، تيم از خط دفاعي كه بالا آمده براي فشردهسازي بيشتر زمين استفاده كرده و فضاي بازي را براي ترنزيشن حريف كوچك كند. سيستمي كه بيشترين ارتباط را با توتال فوتبال دارد 3-3-4 است كه با حركت ليبرو به خط مياني براي مطابقت با خط هافبك 4 نفره در برابر حريف به 3-4-3 تبديل ميشود. تيم ملي هلند و آژاكس برخلاف ساير تيمهايي كه به سوييچهاي افقي مشغول بودند در سراسر قسمتهاي مختلف زمين سوييچهاي موقعيتي عمدهاي دارند كه به بازيكنان امكان ميدهد به حريف فشار بياورند و الگوهاي گيجكنندهاي را در سراسر زمين ايجاد كنند. اين حالت از تغييرات بالايي برخوردار بود زيرا بازيكنان از هر دو جناح با حفظ ساختار تيم به جاي يكديگر حركت ميكردند. بنابراين يك مدافع مياني ميتواند به عنوان يك وينگر يا يك مدافع به عنوان يك مهاجم بازي كند زيرا آنها به جاي يكديگر حركت ميكنند. با پرس و اطمينان از بالا آمدن بازيكنان، همه بازيكنان ميتوانند دفاع و حمله كنند و با توجه به روان بودن اين سبك، شكل دفاعي تيم را به خطر نمياندازد.
بارسلونا و تيم ملي اسپانيا بين سالهاي 2008 تا 2012 يك الگو از فوتبال را با الهام از توتال فوتبال به اجرا درآوردند.
Juego de Posición يا «سبك بازي موقعيتمحور» آنها اساسا تمايل به يك محصول مشابه از توتال فوتبال- با تكيه بر اهرم فضا، پرس از جلو و مالكيت مطلق- برخلاف زيباييشناسي توتال فوتبال داشت. بارسلونا با تكيه بر همين سبك، ششگانه تاريخي را در فصل اول حضور گوارديولا روي نيمكت خود كسب كرد و با قهرماني در چمپيونزليگ 2011 برابر منچستريونايتد سر الكس فرگوسن به اوج خود رسيد. اسپانيا نيز با كسب دو يورو و يك جام جهاني به نوعي مديون توتال فوتبالي است كه ميشل در تيم ملي هلند به اجرا درآورده بود.
عجيب نيست كه فاتحان اسپانيايي از 2008 تا 2012 گاهي اوقات به صورت تجسمي يك سيستم 0-6-4 در زمين را به تصوير ميكشيدند. جاي تعجب نيست كه اين سبك، كه تخصص را تا حد منطقي خود گسترش ميدهد، در نهايت به سبكي تقريبا رو شده براي حريفان در جام جهاني 2014 و حتي در جام جهاني 2018 بدل شد. به همين دليل در اين سبك ما تنها الگويي از توتال فوتبال واقعي ميبينيم نه آنچه به طور كامل و منظم توسط شاگردان ميشل به اجرا درميآمد. ميتوان استدلال كرد كه ادامه دادن شكل تاكتيكي بر نقشهاي گسسته منجر به اين اتفاق شده است. با اين حال پافشاري در استفاده از اين سيستم توسط پپ گوارديولا در بايرن مونيخ باعث شد كه بازيكناني مانند فيليپ لام و توماس مولر كه قادر به بازي در مجموعهاي گسترده از پستها هستند، ويژگيهاي يك فوتباليست مناسب توتال فوتبال را كاملا در بر بگيرند. اگر بازيكناني با چنين سازگاري هنوز هم ميتوانند شكوفا شوند بايد دلايل ديگري وجود داشته باشد كه ترجيح مداوم براي يك سرسختي تاكتيكي عمومي در فوتبال را توضيح دهند. يكي از اين موارد اين است كه نمايندگان توتال فوتبال زماني سلطنت ميكردند كه سرعت در فوتبال فاكتور خيلي مهمي به شمار نميآمد و آمادگي جسماني كه توسط ميشل در تيمهايش به كار رفته بود اين امتياز را به آنان ميداد تا در برابر حريفان از نظر جسماني برتري داشته باشند.
سبك توتال فوتبال در طول تاريخ دستخوش تغييرات زيادي شده اما توسط رينوس ميشل به اوج خود رسيده و توسط گوارديولا دوباره زنده شده است. به نوعي گوارديولا نوه «TotaalVoetbal» است و تلفيقي از سبك سازگار و بازي عمودي هلند است در سال 1974 قلب ميليونها نفر را به دست آورد. گوارديولا نيز مانند يوهان كرويف و حتي مارسلو بيلسا از استقرار بازيكنان در موقعيتهاي به ظاهر ناآشنا ترس ندارد. در واقع او ظاهرا با ميل خود بازيكناني همچون لام، خاوي مارتينز، فابيان دلف و ليونل مسي را براي پستهايي كه در ذهن خود داشته، تغيير داده بود با اين حال اين تغييرات مطابق با درجه هوش بازيكنان نيز بود. جاي تعجب نيست كه لام توسط مربي كاتالاني به عنوان «باهوشترين بازيكني كه هدايت كرده» مورد ستايش قرار گرفته است. رويكردهاي اين مربيان- و موارد ديگري كه وجود دارد- بيانگر خودكامگي ذهن تاكتيكي مملو از شور به فوتبال و پيچيدگي است كه البته به خودي خود استقلال شگفتانگيز توتال فوتبال اصلي را تاييد نميكند. اگرچه وجود توتال فوتبال واقعي همانند شكل و فرم خود باعث ايجاد انگيزه و الهام شود اما همانند گذشته نيست با اين حال اين فلسفه به تعبير ديگر بيشترين پيچيدگي و البته زيبايي را در خود جاي داده است؛ سبكي كه با گذشت چندين دهه از ظهور آن هنوز هم ميان هواداران فوتبال محبوبترين است و از آن ياد ميشود.