*** معرفی کارکترهای بازی و قدرت آن ها ***
از خودم به خاطر گرافیک ناموثی تشکر می کنم
از علیرضا پناهلو هم به خاطر ویراستاری ادبی سنگین قدردانی می کنم
برای مشاهده نقشه های بازی کلیک کنید
برای مشاهده تریلر معرفی شخصیت ها کلیک کنید
...
1) دارکزنگارد
قلمرو: مارکارث / نژاد: شاهزاده دئدریک / جبهه: شر / رنگ سلاح: قرمز / قدرت: 5 ستاره
دارکزنگارد، یکی از هفده شاهزاده دئدریک، آنتاگونیست مشهور و اصلی فانتزیست؛ که قبلتر با نام وایتزنگارد شناخته میشد. او، ارباب نظم و قانون استدلال استنتاجی در جهان فانتزی بود. وایتزنگارد، به طور کامل، بر جزئیات جهانهای مردگان و زندگان واقف بود و قوائم تمام اتفاقاتی که تاکنون، در این دو جهان رخ دادهاند را، پیش از لحظه وقوع، به شکل دقیق پیشبینی میکرد. بنابراین، چنین مینمود که وایتزنگارد، اعتقادی سخت و محکم، به مفهوم جبرگرایی دارد و فردیت و فردگرایی را، توهمی بیش، نمیداند. به عقیده بسیاری، میان شاهزادههای دئدریک او تنها شاهزادهای بود که از آرمان واقعی و حقیقی خود مطلع بود.
در گذشته، وایتزنگارد و شوالیههای نظمش، بر سراسر قلمرو زیرین، نظم مطلق را برقرار کردهبودند. تبختر نظم، در گوشهگوشه قلمرو زیرین، تنها امری بود که وایتزنگارد، در مقام شاهزادگی به دنبالش بود. روز به روز بر عمق اقتدار امپراتوری نظم او در دنیای زیرین افزوده میشد و چنان شکوه و جلوهای یافت که دیگر شاهزادهها، از وی و قدرت بیاندازهاش، به وهم و ترس و وحشت افتادند. وایتزنگارد، حالا به یک تهدید مسلم، بدل گشتهبود. شاهزادههای دیگر کاری دست به کاری زدند که پیش از آنها، هرگز انجام نشدهبود: اتحاد برعلیه وایتزنگارد. حتی ده شاهزاده هم در کنار، جرات و جسارت مواجهه با وایتزنگارد را نداشتند؛ اما پس از آن اتحاد 16 نفره، موفق شدند وایتزنگارد را نفرین کنند تا او، دقیقا، در نقطه مقابل باورها و آرمانهایش بایستد. پس از آن نفرین ژرف بود که به جای برقراری نظم و منطق در جهان، رو به دیوانگی و هرج و مرج آورد. اینطور بود که نامش، از وایتزنگارد به دارکزنگارد تغییر یافت.
اما بارقههای کمجان قدرت و نظمطلبی، هنوز در چشمهای تاریکش دیده میشد. پس، دارکزنگارد، به کمک قدرت آشتیناپذیر خود، تصمیم گرفت با نفرین 16 شاهزاده مبارزه کند و در نتیجه این پیکار، او، هر هزار سال یکبار، به فرم و شکل اصلی خویش، بازمیگردد. اما همین فرم نیز، چندان دوام و قوامی ندارد و پس از صد سال، دوباره تبدیل به دارکزنگارد میشود. هر هزار سال، در این بازهی صدساله، او تلاش بر این میکند تا چرخه نفرین را با احضار سربازان وفادارش، شوالیههای نظم باطل نماید اما او، هر بار، شکست میخورد.
اما آیا به واقع، نفرین شاهزادهها بود که او را به این حد و مرتبه از تنزل رسانید؟ شاید، او با درک وجود معیوب خود و پارادوکس منطقی درونش، دارکزنگارد دیوانه را از پس وایتزنگارد، بیرون نهاد و نفرین شاهزادهها، جرقهای بیش برای دگردیسی نبودند. پارادوکسی که جان دارکزنگارد را میسوزاند، اعتقادش به جبرگرایی بود. صحت و درستی این باور، یک معنای دیگر هم داشت: اینکه وایتزنگارد بزرگ نیز ناقص است. پس در اینصورت، جبرگرائی او نیز، ناقص میماند. اما او، به هیچ وجا نمیتوانست علم خود را رد کند؛ زیرا با اینکار، وجود خود را نیز، رد میکرد. تعارضی بس دشوار، بر وسعت افکار و امیال او، مستولی و چیره شدهبود. به همین دلیل هنوز مشخص نیست که دیگر شاهزادگان با نفرینشان او را به سمت دیوانگی سوق دادند یا پیش از نفرین، خود، باعث بروز جنونش، به شکل اختلالی وسواسی_جبری گشتهبود. که اتفاقاً این موضوع، نیاز مبرم او به کامل بودن هم توضیح می دهد.
در یکی از این دورههای صدساله بود که دارکزنگارد، نخستین کشیش اژدهای جهان، به نام میراک را فرخواند. میراک تحت تعالیم دارکزنگارد، به قدرتی ماورایی دستیافت اما این قدرت، برای او، هزینهای گزاف داشت: او مبدل به یک آندد گشت و در قلمرو مردگان شاهزادههای دئدریک، گیر افتاد. میراک در دنیای مردگان، دریافت که راه رهایی از نفرینی که گریبانگیر دارکزنگارد شدهبود، جنگافروزی، سیلاب هرجومرج و نابودیِ جهان است تا پس از آن، دارکزنگارد، دوباره بتواند با شخصیت پیشینش، نظم و منطق را در جهان پسانابودی برقرار سازد. تفاخر نظمی که در گذشته برقرار بود، همچنان مایهی تحریک ناخودآگاه دارکزنگارد بود. پس او نیز با اعتماد به گفتههای مرشدش میراک و تناسخ او به عنوان یک آندد در این دنیا، تصمیم گرفت اسکایریم را با تمام افراد و جادوها و قدرتهایی که روبهروی او قرار میگیرند، با خاک، یکسان کند.
2) گیان اوسپار
قلمرو: ویندهِلم / نژاد: انسان / جبهه: خیر/ رنگ سلاح: آبی/ قدرت: 5 ستاره
گیان اوسپار، ملقب به جنگجوی الهی، پروتاگونیست اصلی فانتزی است. مردم، او را تبلور تهور میدیدند و حضورش، همواره مایهء گرمی بود و اطمینان. او طی هجوم سخت مرونز دیگان به پایتخت، به عنوان جانشین امپراتور فقید، یعنی پیشداد هفتم انتخاب شد. پیشداد هفتم، آخرین حامل و وارث گردنبند پادشاهی بود: گردنبندی که توان و قابلیت احضار آکوتاش را داشت؛ پرندهی عظیمالجثه و قویهیکلی با سر عقاب و بدنی به شکل گرگ. البته احضار آکوتاش توسط گردنبند، مستلزم یک شرط بسیار مهم بود: حامل گردبند، بایستی خودش را برای احضار پرنده، فدا، و قربانی میکرد.
در اثنای هرج و مرج و آشوبی که پس از ترور امپراتور، در پایتخت، زبانه میکشید، مرونز دیگان، رهبر اورکها، فرصت را غنیمت شمرد و پایتخت را محاصره کرد. محاصره و غلبهای که ترس و وحشت را، سخت به جان ساکنین پایتخت انداخت. از طرفی دیگر، اعضای فرقه متیکداون که تنها به مرونز دیگان وفادار بودند و بل حتی، او را به نام خدای نابودی و تغییرات نیز، میپرستیدند، به هنگام ترور پادشاه، توانستند گردنبند پادشاهی را بربایند، تا دیگر هیچ مانع و وقفهای بر سر راه سرورشان، برای ورود به شهر نباشد. مادامی که ترس، جان و روح مردم را میتراشید، شورای امپراتوری، به ریاست سولدران خردمند، جادوگر اعظم دربار، جلسهای را برای انتخاب جانشین موقت و دفع خطر مرونز، تدارک دیدند و برگزار کردند. تکپسر پیشداد تنها هفت سال داشت و این موضوع، او را از گزینههای مدنظر کنار میزد.
پس از سه روز بحث و منازعه و جدل، سرانجام، به اتفاق رسیدند تا، گیان آوسپار، مورد وثوقترین و مطمئنترین احتمال را، برای جانشینی انتخاب کنند. گیان آوسپار، بلافاصله بر تخت نشست و فرماندهی جنگ را بر عهده گرفت. طبق نقشهها و برنامههایاش، او، ابتدا با خیانت و تطمیع یکی از اعضای اصلی فرقه مذکور، به حلقه متیکداونیها نفوذ یافت و با کشتن رهبر فرقه، گردنبند پادشاهان را، بازپسگرفت. دیگان که از این خبر، خشمش فزونی یافتهبود و غیرقابلمهار شدهبود، با لشکر عظیمش، دیوارها را شکست و به داخل پایتخت، یورش برد. آنها، دریغ از اندک رحمی، هر که به پیش میرسید را به قتل میرساندند. خاک پایتخت، از زمین برخاستهبود و با خون و ترس، ترکیب شدهبود. لشکر گیان آوسپار یارای مقابله با دیگان را نداشت. پس گیان، دست به فداکاری بزرگی زد. او، نگاهی به دریای مواج سقوط پایتخت و مردهها و توحش اورکها افکند و تصمیم گرفت اکوتاش را احضار کند. او گردنبند پادشاهان را داشت. تنها راهحل ممکن، همین بود. فدای جان خویش برای ابقای پادشاهی. مرونز دیگان شکست خورد و این خطر هولناک از مقر امپراتوری دور گشت. اگرچه مردم نجات یافتند اما بسیاری معتقد بودند که مرونز دیگان، علیرغم شکست فضاحتبارش، باز به هدف خود که نابودی و تغییر بود، رسیده زیرا هم تغییرات مهمی در اسکایریم رخ داد و هم امپراتوری، چند تکه شد، و هم پورتالهای جهنمی در سرتاسر جهان باز شدند که نتیجه آن، ظهور و صعود دارکزنگارد در اسکایریم بود.
روح گیان آوسپار نیز که پس از جذب گردبند پادشاهان به عالم ملکوت رفتهبود، پس از هزار سال و بروز خطر مهیب دیگری به نام دارکزنگارد، به خواست و اذن اَسورای(خدای فانتزی)، پاک و منزه، دوباره به اسکایریم برمیگردد تا به مقابله با دارکزنگارد بایستد. پس از بازگشتش، مردم لقب جنگجوی الهی را بر او مینهند و سوگند یاد میکنند که با رهبری و پیشدادی او، تا آخرین قطره خونشان، علیه دارکزنگارد و نابودی کاملش دست از جنگیدن بر ندارند.
3) مِرونز دِیگان
قلمرو: مورتال / نژاد: ارک / جبهه: شر / رنگ سلاح: سبز / قدرت: 5 ستاره
مرونز دیگان، رهبر اورکها و خداوندگار فرقهی متیکداون، ملقب به ارباب نابودی و تغییر، به علت خشونتهای بیحدوحصر خود و کثرت خرابیهایی که با لشکریانش در جهان به بار آوردهبود، در قلمرو زیرین، نزد شاهزادههای دئدریک به مقام و منزلی رفیع، دستیافتهبود و به عنوان اولین موجودی که به این افتخار نائل میگردد، توانست لقب دئدریک افتخاری را از آن خود بکند.
مرونز دیگان، تجسم خشم و وحشت بود. به نظر میآمد که در تمایل برای نابودی، هیچکس به ارتفاع جاهطلبیهای او نمیرسد. گامهای محکمش که زمین را میتکاندند، در شهرها و دالانها و کورهراهها، جز خبر از نابودی و ویرانی به مقصد نمیدادند. مرونز دیگان، کابوس بود. خونی که جاری میشد. همانی که در قصههای مادران، نیکیها و روشنیها را به زیر میکشید. مرونز دیگان، دشمن تمام نژادهای فانیست و بارها برای فتح دنیای فیزیکی، تلاش خود را به کار گرفتهاست. مثل تیغه تبری که بر قلبی فرود میآید، سودای تسخیر اسکایریم را داشت. برخی از فرقههای پیرو او، ادعا میکنند که دلیل استواری او بر توطئهسازی و پیریزیهای فراوان برای غلبه بر جهان فیزیکی، باور اوست مبنی بر لزوم حکومتش بر جهان فیزیکی و الحاق آن جهان به قلمرو زیرین
خرابیها و تباهیهای مرونز دیگان چنان شدت و عظمت یافتهبودند که شاهزادگان برای حفظ تعادل در جهان، او را مجبور به پیروی از یکسری قوانین و مقررات کردند و او قسم خورد که بر تکتک آن مقررات، پایبند بماند.یکی از این قوانین، مصونیت کامل حاملان گردنبند پادشاهان و مردمانشدن از حمله دئدریکها بود. این دئدریک افتخاری، بدنامترین و گستردهترین و زیانبارترین نمایش قدرتش را در دوران امپراتوری پیشداد هفتم، وارث گردنبند پادشاهان رقم زد. لحظهای که فکر او، تنها و تنها درگیر تسلط و چیرگی بر تمام اسکایریم و الحاق آن به قلمرو زیرین بود. اما به خاطر قسمی که در معیت شاهزادگان یاد کردهبود، نمیتوانست مستقیما لشکرش را به سمت اسکایریم گسیل نماید. پس، بایستی پیشداد هفتم حذف و گردنبند از او گرفته میشد. قرعهی این وظیفه برعهدهی فرقهی متیک داون افتاد که آنها موفق شدند، امر ترور امپراتور را در عین قدرتجوئی مرونز، به سرانجام برسانند. پس از آن بود که آتشفشان لشکر مرونز دیگان، فوران کرد و او با تهاجمات و حملات پیدرپی خود، شهر به شهر مردم بیگناه را قتلعام و ساختمانها را با خاک یکسان نمود.
در این میان بود که پورتالها و دروازههای جهنمی قلمرو زیرین به جهان اسکایریم گشودهشدند و موجودات ترسناک جهنمی به حومه شهرها هجوم بردند تا ارتش اصلی بتواند پایتخت امپراتوری، ویندهلم را تصرف کند. اما این یورش همهجانبه قرار بود، توسط یک نفر، یک قهرمان، گیان آوسپار، تنها امید امپراتوری خنثی شود و خاتمه یابد. بعد از بازپسگیری گردنبند و سقوط فرقه متیکداون و انسداد پورتالهای جهنمی توسط گیان آوسپار، مرونز دیگان که تمام نقشههای خود را بربادرفته میدید، به منتهای مرز جنون رسید و دستور حمله همهجانبه به ویندهلم را صادر کرد و خود نیز شخصا فرماندهی این حمله را بر عهده گرفت. دست آخر در آنجا بود که گیانآوسپار با ایثار و از خودگذشتگی، آکوتاش را احضار نمود و مرونز دیگان را به قلمرو زیرین فراری داد.
در قلمرو زیرین، مرونز دیگان، مقهور و مغلوب و تحقیرشده، به دلیل عدم پایبندی به عهدش با شاهزادگان مورد غضب آنها قرار گرفت و زندانی شد. شاهزادگان نسبت به او خشم میورزیدند، چرا که قانون عدم تهاجم به حاملان گردنبند، نه فقط برای مرونز دیگان، بل برای تمام شاهزادههای دئدریک توسط اَسورای تصویب و تعیین شدهبود و قانونشکنی مرونز، اعتبار برادران دئدریکش را نزد اسورای خدشهدار کردهبود.آخرین جملاتی که مرونز دیگان بر زبان جاری ساخت، آنهم بعد از آنکه ماموران قلمرو زیرین او را به گوشه زندان پرتاب کردند، این بود:
"زمانی که دوباره پا بر اسکایریم بگذارم و روی آن قدم بزنم، وفاداران به من پاداش خواهندگرفت؛ برتر و بالاتر و بیشتر از فانیان دیگر و ترسوهایی که بر سر راهم بیفتند، چه عامدانه و چه غیرعامدانه، با بیرحمی تمام، تا ابد بر بند شکنجهها رانده خواهندشد. قدرتمندان زیر پای من خواهندلرزید و تقاضای مغفرت و بخشش خواهندکرد."
پس از هزار سال تحمل قهر و تحقیر و بند، انگار سرنوشت بار دیگر به او روی خوش نشانداد تا تجلی قدرتش را همگان ببینند. دارکزنگارد نفرینشده، در تلاش بر یافتن هر متحدی، مرونز دیگان را از قلمرو زیرین آزاد نمود و با او قول و عهد بست که به شرط خدمت، اسکایریم را در اختیارش قرار خواهدداد. ارباب تخریب و تغییر نیز با قلبی آکنده از نفرت و کینه، با تمایل فراوان پیشنهاد دارکزنگارد را پذیرفت و قسم خورد که در مسیر نابودی جهان و انتقام از گیان آوسپار، با کشتن و بهبردگیکشاندن روحش، به او کمک بکند و گفتههای هزار سال پیشش را به عرصه و مرحله ظهور و تحقق برساند.
4) سولدران
قلمرو: وایتران / نژاد: الف / جبهه: خیر / رنگ سلاح: خاکستری (بی رنگ) / قدرت: 4 ستاره
سولدران، جادوگر اعظم اسکایریم، خالق سازمان پسیجیک و موسس دانشگاه جادوگران در وایتران است. پسیجیک، یک سازمان باستانی است که ابتدا در جزیره آرتائوم به دست سولدران تاسیس شد و سپس به دانشگاه جادوگران توسعه یافت. بعدها پس از تهاجم مرونز دیگان، این گروه به همراه همه کتاب ها و استادان و دانشجویانش، به وایتران منتقل شدند. سولدران و سازمان پسیجیک فراز و نشیب های بسیاری داشتند؛ برخی پادشاهان از آن ها راهنمایی می جستند و برخی به دیده شک و تردید به آن ها نگاه می کردند. سولدران در دوره امپراتوری پیشداد سوم، جهت مقابله با نفوذ فزاینده فرقه جادوگری مانیمارکو در اسکایریم، دانشگاه جادوگران را بنا نهاد. او و پیروانش در نهایت موفق به شکست ارتش مانیمارکو شد و پیشداد سوم به پاس قدردانی از زحماتش، علاوه به اعطای لقب جادوگر اعظم دربار، به گسترش دانشگاه جادوگران نیز کمک شایانی کرد.
پدر و مادر سولدران رعایا و کارگران ساده ای در اسکایریم بودند اما پدرش مخفیانه و بر خلاف قوانین لرد گیرناس، خواندن و نوشتن را هم خودش آموخت و به هم به پسرش یاد داد. به لرد گیرناس توصیه شده بود که مردم با سواد منفور طبعیت هستند و در نهایت برای خود و اربابانشان خطرناک خواهند شد. به همین دلیل همه کتابفروشان، معلمان و شاعران به پایتخت منتقل شده بودند. با این وجود، عملیات قاچاق کتاب در مقیاس کوچک به شکل زیر زمینی در جریان بود. اما زمانی که سولدران تنها هشت سال سن داشت، همه قاچاقچیان، از جمله پدرش، دستگیر و زندانی شدند. گفته می شد مادر سولدران، زنی جاهل و متعصب، از ترس پدرش به قاچاقیان خیانت کرده بود. محاکمه قاچاقیان نمایشی بود و به سرعت صورت گرفت. جنازه پدر سولدران هفته ها در یکی از گرم ترین تابستان ها شهر آویزان مانده بود.
سولدران جهت ادای احترام به پدرش و حفظ سنت او، سه ماه پس از این واقعه در سن 8 سالگی از شهر فرار کرد و تا نزدیکی جزیره آرتائوم خود را رساند. کاروانی رهگذر، این پسر بچه الف را که تقریباً مرده بود در کنار جاده یافت و پس از بازیابی سلامتش، به او لباس، غذا و جایی برای خواب در ازای پادویی کردن داد. رئیس کاروان، با وجود خجالتی بودن سولدران، متوجه هوش و ذکاوت او و علاقه اش به کسب دانش شد. پس تصمیم گرفت او را نزد استاد اعظم جزیره ببرد. استاد نیز پتانسیل زیادی در سولدران دید و در نهایت او را به شاگردی پذیرفت.
از اینجا به بعد او با سرعت پله های تلقی را طی کرد و در نهایت به درجه جادوگر اعظم دربار و مدیریت دانشگاه جادوگران وایتران رسید. در زمان بحران مرونز دیگان، سولدران بود که سپر جادویی بزرگی را در ویندهلم ساخت و هجوم لشکریان دشمن را تا حد زیادی به تاخیر انداخت. همچنین مراسم احضار اکوتاش را هم او انجام داد. سولدران قسم خورده که تا ابد برای حفظ امپراتوری اسکایریم بجنگد و با ظهور دارکزنگارد، گیان اوسپار مطمئن است که سولدران یاری اش خواهد کرد.
5) میراک
قلمرو: فالکریث / نژاد: آندِد / جبهه: شر / رنگ سلاح: سبز / قدرت: 4 ستاره
اطلاعات بسیار اندکی درمورد گذشته میراک وجود دارد؛ چرا که سایهء تاریک رمز و وهم، همیشه بر تارک وجودش سنگینی داشتهاست. در عصر و برههای که اژدهایان بر مردمان فانی، حکومت میکردند، میراک، به عنوان کشیش اژدها در جزیره سولستیم خدمت مینمود و روزگار میگذرانید. لحظهلحظهی زندگی میراک، با اندیشههایاش در باب دستیابی به علمی لایتناهی عجین شدهبود. او، جاهطلب بود و به فراگیری دانش، عشق میورزید. در همین راه، صاحب کتاب تاریکی شد که در نهایت او را به خدمت و بندگی شاهزاده دئدریک، هرمئوس مورا، ارباب دانش و سرنوشت رساند.
هرمئوس مورا به میراک، قدرت بزرگی بخشید: فریادی که میتوانست اژدهایان را در برابر ارادهاش به زانو درآورد. در این اثنا و نقطه از تاریخ بود که نخستین درگنبورن، به معنای اژدهازاد، در جهان خلق گشت. پس از تبدیل به یک درگنبورن، میراک تصمیم گرفت علیه ارباب اژدهایش قیام کند و به پا خیزد اما شورش او به خاطر خیانت یکی از نزدیکترین دوستان کشیشش، میسر نشد و در نبردی افسانهای شکست خورد. آغاز خزان سیاه زندگانی میراک از این لحظه بود. هرمئوس مورا، پس از شکست سنگین میراک با تلپورت او به سرزمینی دیگر مانع مرگ وی شد. اما سرنوشتی شومتر از مرگ در انتظار او بود. در قلمرو کابوسناک و دهشتآمیز آپوکریفا، به مدت هزار سال، زندانی و محبوس شد و بالاجبار منبع تغذیه هرمئوس مورا شد. میل میراک برای تسخیر قدرت و استیلا بر اربابان اژدهایش و رهایی از چنگال تیز آنها، خطایی بود که او را از کشیش اژدها به بردهای ابدی برای شاهزاده دئدریک تغییر داد.
تلاش بیفرجام و بیثمر میراک برای آزادی، تنها به له شدن او زیر پاشنه موجوداتی توانمندتر از خودش منجر شد. او در تلاش برای دستیابی به بیش از آنچه که واقعا بود و استحقاقش را داشت، ارزشش را به عنوان یک انسان از دست داد و هرگز به خاطر اعمالش که در جهت وصول آزادی و سرنگونی و کلهپائی حاکمان ستمگر بودند، مورد تحسین و تمجید قرار نگرفت.
پس از هزاران سال شکنجه و حبس در زندان مخوف آپوکریفا، دارکزنگارد او را فرخواند تا فرصتی برای اعطای دوباره آزادی نصیبش کند. هرمئوس مورا علیرغم میل باطنی، هرگز جرات مخالفت با پادشاه شاهزاده ها را نداشت و در نتیجه میراک را رها نمود. دارکزنگارد به میراک قول سپرد که در صورت شکست نفرین 16 شاهزاده، او برای همیشه از بند اربابان خواهد رست. اما سرنوشت و تاریکی طاقتفرسایی که همزاد میراک بود، باز هم رهایش نکرد. در جستوجوی پاسخی برای معضل و نفرین ارباب جدیدش، دارکزنگارد، با گیان آوسپار، برگزیده امپراتوری مواجه شد و در نبردی سخت و نزدیک، مقابل او به زانو درآمد تا گیان آوسپار تمام طرحها و نقشههایش را برای بازگشت به جهان بالا و آزادی، ویران سازد.
حال میراک با استمداد از اربابش از جهان مردگان به عنوان یک آندد احضار، و ظاهر شدهاست تا با نابودی اسکایریم، یکبار برای همیشه به آن آزادی که تمام عمر، به دنبالش بود برسد.
6) چیف گروثار
قلمرو: وینترهولد / نژاد: جاینت / جبهه: خیر / رنگ سلاح: سبز / قدرت: 4 ستاره
چیف گروثار، غول ستبر، قویهیکل و درشتاندامی که او را با عنوان رئیس قبایل متحد جاینتهای اسکایریم و لقب غول افسانهای میشناسند.جاینتها، نژادی بومی از انساننماهای غولآسا در اسکایریماند و از هزاران سال پیش، در این سرزمین پهناور به شکل عشایری میزیستند.
آنها، طبع و خلقی منیع، پیکری فخیم و جثهای بزرگ دارند و به خاطر همین ویژگیهای ظاهری خود، میان مردمان اسکایریم، شناختهشدهاند.جاینتها به طور معمول در کنار ماموتهایشان دیده میشوند و تغذیهشان نیز، از شیر همین ماموتها و شکار دیگر حیوانات است.در مورد منشا خلقت و پدیداری آنها، از یک فاجعهی بسیار خطیر و سترگ، سخن میگویند که پنداری، طی آن فاجعه، گروه عظیمی از بومیان، دچار تغییر و دگرگونی گشته و جاینتها پا بر عرصه وجود گذاشتهاند.چنین تصور میشود که این موجودات بلندبالا، از مدتها قبل، بزرگتر و تناورتر از انسانها و الفهای عادی بودند؛ اما بعد از فاجعه مذکور، گروهی از آنها، توان ذهنی خود را حفظکردند و کوچکتر شدند و برخی دیگر، هوشمندیشان با تزاید ابعاد و جثهشان و تبدل به جاینت، کاهش یافت.
قد جاینتها تا سهونیم الی چهارمتر نیز میرسد و تنها از نظر ظاهری شبیه به انسانها و اصطلاحا، "انساننما" میباشند. اندامهایی بسیار عضلانی، قدرتمند و بزرگ دارند و پوستشان، ضخیم و صورتشان، چروک است. زخمهایی تزئینی، روی سینههای مشبک و ستبرشان، به صورت آیینی و نمادهای قبیلهای نقش بستهاند و موهای اغلب، دراز آنها با مهرههایی آذینی، بافتهشدهاند.جاینتهای ماده بنا به دلایلی نامشخص، به ندرت رویت میگردند. به علت گلهداری ماموتها، غذای آنها، عمدتا شامل شیر و پنیر است ولی بسیاری نیز، به شکار مشغولاند و بارها دهان به دهان چرخیده که شبانه، گرگها، گوزنها و حیوانات را به سیخ میکشند و با ولع، میخورند. میتوان گفت جاینتها تا حدودی باهوشاند، زیرا توانائی و قابلیت پیروی از مذاهب، تشکیل قبیله، گفتوگو با یک زبان عمیق و غمانگیز(دانش ترجمه این زبان در هیچکجا به جز وایتران یافت نمیشود)، آهنگری، ساخت زره، قلعه و دیگر ادوات نظامی و رام نمودن ماموتها را از خود نشان دادهاند. حتی بعضی از آنها میتوانند زبانهای بیگانه را نیز بیاموزند. به نظر میرسد که درکی از مفاهیم بدوی تجارت نیز داشتهباشند. همانطور که شواهد و قرائن میگویند، در مواردی حیوانات و آهن و فلزات را از دیگر نژادها خریداری کردهاند. جاینتهای عموما عشایریاند و زیستشان به شکل قبیلهایست و توسط یک چیف(پدرسالاری) یا ماتریاچ(مادرسالاری) رهبری میشوند.
چیف، قوانین مهم غیرقابلبحث و غیرقابلانکاری تبیین میکند و تمامی قبایل را برای اموری چون حمله یا دفاع، سازماندهی مینماید.در این دوره فانتزی نیز، به علت هجوم ناگهانی مرونز دیگان و همچنین خبر ظهور دارکزنگارد، به ناچار به شمال شرق اسکایریم کوچکرده و آنجا ساکناند.
چیف گروثار، همان جاینتی که ذکر و کلامش در ابتدای معرفی آمد، شخصیست بسیار محافظهکار. او، کمترین علاقهای به لشکرکشی یا گسترش قلمرو جاینتها ندارد؛ تا زمانیکه هیچکسی کاری به کار او نداشتهباشد و خشمش را برانگیخته نکند، در صلح و سکوت باقی میماند. بقیه جاینتها نیز، به تبعیت از تصمیم چیف گروثار، در صلح، روزگار میگذرانند، و به غیر از غارتهای تکوتوک و خودجوش، در ویندهلم و داوناستار، مشکل و تضارب قابل توجهی برای همسایههاشان به وجود نمیآورند.
با این وجود، چیف گروثار و کل قبایل جاینتها از خطر احتمالی دارکزنگارد و متحدانش آگاهاند و درک میکنند که آنها قصد آنها نابودی سرزمین اسکایریم، که انقراض جاینتها نیز، ذیل این نابودی میشود است. پس، چیف گروثار، اخیرا در نشست و صحبتی که با سولدران خردمند داشت، به توافقی مهم برای تشکیل اتحاد مشترک علیه تهدید نوظهور غرب رسید و متعهد گشت که در کنار گیان آوسپار و سولدران، در مقابل حرکت مخرب و تباهیآور دارکزنگارد، بایستد.
7) سالوکنیر
قلمرو: سالیتود / نژاد: اژدها / جبهه: آزاد / رنگ سلاح: سبز / قدرت: 4 ستاره
در طول و درازای عصر مِرِثیک، سالوکنیر بزرگ که روایت شکوهش وقتی بر فراز آسمان پرواز میکند و از حلقش، آتش میافروزد، شهره عام و خاص بود، با عنوان رهبر اژدهایان و فرقه اژدها بر گردههای قدرت ایستادهبود و تمام وسعت سرزمین اسکایریم را حکمرانی مینمود. سالوکنیر، همچنین در داستانهای کهن، به خاطر اینکه میتوانست روح مردگان را ببلعد مشهور است. این بلع، موجب حصول قدرتی مضاعف در او میشد. سالوکنیر، خود را نخستین زاده آکوتاش میداند. بنا به گفته پارثورنارکس، همتایان اژدهای سالوکنیر، او را برترین و قابلتحسینترین مخلوق آکوتاش، در نظر میگرفتند.
با لطف حکومت خیرخواهانه کشیشان اژدها، شرایط میان اژدهایان و دیگر نژادها در اسکایریم، آمیخته به مسالمات و صداقت بود. با اینحال، هنگامی که فرقه اژدها به اسکایریم رسید، کشیشهای اژدها رفتاری ظالمانه و ددمنشانه نسبت به مردمان ابراز و ایراد کردند و به طور فزایندهای مورد هجوم انتقاد دیگر نژادها قرار گرفتند. تلاش مردم برای مقاومت در برابر کشیشها با خشم و انتقامگیری وحشیانهای توسط اژدهایان، منجر، و در نهایتِ آن، "جنگ بزرگ اژدها" آغاز شد. ستوان ارشد سالوکنیر در این جنگ، پارثورنارکس ققنوس بود که میگویند، جنایات غیرقابل توصیف و بخششی را علیه بشریت، مرتکب شدهاست. اما در ادامه، پارثورنارکس و اژدهایان دیگر، به احتمال بالا و قوی به دستور آکوتاش، به پا خواستند و به شجاعترین و بیباکترین برگزیدهها، نحوه استفاده از زبان ثوم را آموختند تا در برابر ارباب اژدهایشان بایستند و که یکی از افرادی که این زبان را فراگرفت، میراک، کشیش اژدهای افسانهبود.
نبرد میان اژدهایان و زبانهای باستانی، محور نبرد بزرگ اژدهایان بود. در اوج و کشاکش نبرد، سالوکنیر قصد عزیمت به گلوگاه جهان (Throat of The World) کرد تا با سه قهرمان منتخب نژاد انسان، یعنی اولین زبانآموزان و رهبران شورش، رودررو مبارزه نماید. این سه قهرمان مزبور، پیش از صعود به قله کوه گلوگاه جهان، از میراک افسانهای، کمک و حمایت خواستند اما میراک، روی از ایشان برگردانید و درخواستشان را نپذیرفت. البته که آنها نیازی به میراک نداشتند. آن سه قهرمان، با موفقیت یک ثوم جدید و منحصر به فرد ایجاد کردند و از طریق آن ثوم بود که سالوکنیر فلج شد و ناتوان از پرواز. سپس، طی اتفاقی تصادفی، سالوکنیر را در مسیر زمان حرکت دادند، تا جایی که به تاریخ معاصر فانتزی در اسکایریم رسید.
پیشگوئیِ بازگشت اجتنابناپذیر سالوکنیر به اسکایریم را بر روی دیوار سالوکنیر، واقع در Sky Heaven Temple حککرده و نوشتهاند که شگفتی مرموزی از دنیای باستان در دورهی اول است و آکاویریها آن را ساختهاند. وجود آن در کتاب درگنبورن نیز بازگو شدهاست. میراک، پیش از سفر سالوکنیر در زمان، از پیشگوئی فوق اطلاع داشت و میدانست، او خواهدآمد و برای حکمفرمایی بر جهان، تمام تلاش خود را به کار خواهدگرفت. پیشگوئی به وقوع پیوست و او، دقیقا به وقت هجوم مرونز دیگان به امپراتوری، ظاهر گشت. او، از هرج و مرج حاکم بر اسکایریم بر اثر جنگ، غایت استفاده را برد و قلمرو سالیتود را در شمال غرب اسکایریم تصرف کرد.
با اینکه سالوکنیر فعلی حتی سایهای هم از قدرت باستانی پیشینش نیست اما هنوز، در میان قدرتمندترین موجودات اسکایریم جایگاهی ثابت دارد و اکنون میخواهد با تصرف همه مناطق و یافتن مکان دفن اژدهای باستانی، علاوه بر بازپسگیری قدرت پرواز، لشکری از اژدهایان تحت فرمان خود، تعبیه و بر جهان حکمرانی کند.
8) ملکه سِرِینا
قلمرو: داوناستار / نژاد: ومپایر / جبهه: آزاد / رنگ سلاح: قرمز / قدرت: 5 ستاره
گفته میشود که شمار انواع متمایز ومپایرها به صد گونه میرسد که تنها در خلیج جنوبی فالکریث، 9 گونه ومپایر وجود خود را در آنجا تثبیت کردهاند و هر کدامشان حائز تواناییها و قدرتهای خاصی میباشند. نقاط ضعف و قوت هر ومپایری، وابستگی تنگاتنگی به سن او دارند و در یک وارسی وسیعتر، تمامی ومپایرها، به نوعی یک آندد هستند. طبق افسانهها، نخستین ومپایر، فرزند شاهزاده دئدریک، مولاگبال بود و به همین علت، کلیهی ومپایرها از فرزندان او محسوب میشوند و در نهایت، راهی به سوی نشان وی مییابند. ومپایرها را عموما به عنوان آفت جهان در نظر میگیرند؛ آنها همچنین، قدرتمندترین آنددها در سرزمین اسکایریماند که به یک تشنگی صعب، شدید و آشتیناپذیر به خون گرفتار گشتهاند. این باعث میشود که ومپایرها برای اولین قتلشان معمولا، خانواده، آشنایی نزدیک یا دوستی را در نظر داشتهباشند. اغلب ومپایرها به شدت رنگپریدهاند و چشمهای هوشیار و بیقرار که در مواقع تشنگی میلرزند، از دیگر ویژگیهای ظاهری آنهاست. ومپایرها، همچنین در برابر نور خورشید، بسیار ضعیف و کمتوان و مقهوراند و درواقع، خورشید، یکی از توانمندترین دشمنان آنها به حساب میآید. زیرا با قرارگیری در معرض نور آفتاب، پوستشان میسوزد و بهبود و ترمیم زخمهایشان غیرممکن میگردد. آنها نسبت به سرما نیز مصوناند و تا صدها درجه زیر صفر را تحمل میکنند؛ بیآنکه ناراحتی یا آسیبی متوجه آنها شود. به علاوه، ومپایرها، عمری بسیار دراز و طولانی دارند و جوانیشان را تا ابد، حفظ مینمایند.
درست است که رفتار ومپایرها، فرد به فرد متغیر است اما عادات مشخصی در اکثریت آنها مشترکاند. یکی از این عادات رایج، تمایل به خواب در طول روز و فعالیت شبانه است. آنها در قبال تغذیهی خود نیز، رویکردهای متباینی، نسبت به هم اتخاذ میکنند: شاید حمله به افراد هوشیار، شاید تغذیهای بیصدا در حین خواب، یا شاید هم استفاده از طلسمی که قربانی را به بردهای بیچون و چرا برای او مبدل سازد.
ملکه سرینا، مادر معنوی تمام ومپایرها، ملکه داوناستار و رئیس نظم ومپایروم، اولین زن ومپایر با خون خالص ومپایرها در تاریخ اسکایریم است. او را به عنوان یکی از آخرین بازماندگان نژاد ند میشناسند. نظم ومپایروم، جناحی فوقالعاده موثر است که عمل ومپایریسم و حکومت بر ومپایرها را به انحصار خود درآوردهاست. سرینا برای تحقق اهدافش از هیچ عملی سر باز نمیزند و دست نمیکشد؛ حتی اگر به منزلهی بیگانگی با خانوادهاش باشد. او همچنین برخوردار از دو قوه و ابزار مشت آهنین و عشق مهربانانه است که برای دستیابی به آن اهداف، مورد استفاده قرار میگیرند. گذشتهای تاریک و دردناک، پشت شخصیت کنونی ملکه سرینا و روزگاری که او گذرانده، همواره تپش نفرت و کینه را در قبلش زنده نگهداشتهاست. اتفاقاتی تراژیک، که دریای مواج ذهنش را پریشان نمودهاند. یادآوری وقایع گذشته، برای ملکه، چونانکه تاراج آرامش است. مثل مواد مذابی که از دل آتشفشان، بیرون میزنند، آتش بیرحمی دیروز، در ژرفای چشمان سیاه و اغواگر ملکه، همچنان پیداست.
او به قدری تیرهبخت و آسمان سرنوشتش در سیاهی شب غلتیدهبود، که در اواخر دوره مرثیک و در تب و تاب حمله وحشیترین شاهزاده دئدریک، مولاگبال، تنها به عنوان یک راهبه ای ساده و بیدستوپا در معبد اصلی اسکایریم، برای جامعهی مذهبی که در اقلیت قرار داشت، مشغول فعالیت بود. علت حمله مولاگبال، حمایت رهبر این جامعه مذهبی از شاهزاده دئدریک دیگری به نام آکای بود. طی این حمله و تهاجم گسترده از طرف مولاگبال، سرینا، در میان انبوه درختان جنگلهای اسکایریم، به طرز وحشیانهای مورد تجاوز قرار گرفت و بر اثر این رویداد ناگوار، اوضاع جسمی و روحی او بیش از پیش به ورطه مخاطره افتاد. زمانیکه مولاگبال، هجوم فراطبیعی و خونینش را به اتمام رساند، پیش از ناپدیدی و عزیمت به قلمرو زیرین، قطرهخونی از خود را بر پیشانی دخترک مجروح، افشاند و این مهم، موجب بروز حالت اغما در وی شد. دخترک را که به کما رفتهبود، گروهی از ندهای عشایری یافتند، او را به خانه بردند و تیمارش کردند. جراحات و شکافهای عمیق سرینا، با سرعت و شتاب محیرالعقولی، بدون هیچ معجونی خود به خود درمان میشدند. عشایر مذکور، از رویت این پدیده، وحشتزده گشتند و به دنبال راه چاره، تصمیم گرفتند دخترک را زندهزنده در آتش بسوزانند تا بل، طلسم جادوهای شیطانی، از آنها و دهکدهشان دور بماند. سرینا را که ضعیف بود و کمجان و نعره میکشید، میان هیزمها گذاشتند و آتشی غولپیکر افروختند. فریاد سرینا در هوا موج برمیداشت و آتش را شعلهورتر میکرد. چند دقیقه بعد، او به شکل و حالت آندد، از آتش برخاست و آرامآرام، با گامهایی سرشار از خشم، به سمت عشایر ند، روانه شد. خشمگین و سرگشته، ابتدا به مردان، همانطور که مولاگبال به او تجاوز کرده بود، هجوم برد. سپس گلوی زنان را پاره کرد و چشم کودکان را با لذت تمام تناول نمود. بعد با جسدهایشان، برای خود، جشنی تمامعیار برگزار کرد. پس از آن قتلعام عجیع، رفته رفته به خود آمد و با ترس از هیولایی که بدان تغییر شکل دادهبود، از دهکده به مقصد جنگل گریخت.
سرینا زخمی از خیانت آکای و نفرتی که از مولاگبال در وجودش ریشه دواندهبود، نفرینی نثارشان، و سوگند یاد کرد که انتقام اعمال وحشیانه شاهزادههای مغرور دئدریک را با دستان خود، خواهدستاند. او پس از تاسیس نظم ومپایروم، رفتهرفته بر قدرت خویش افزود. تا جایی که توانست قلمرو بزرگی را در شمال اسکایریم تسخیر و جایگاه خود را به عنوان ملکه داوناستار و مادر ومپایرها تثبیت کند. داوناستار از معدود قلمروهایی بود که در برابر جریان مرونز دیگان مقاومت بالایی نشان داد و به غیر از چند شهر دورافتاده جنوبی، مناطق دیگری به تصرف شاهزاده دئدریک درنیامدند.
با گذشت سالها و فرمانداری و رهبری ملکه سرینا بر فراز نظم ومپایروم، او یک پیشگوئی به نام استبداد خورشید را کشف کرد که در صورت اجرای آن، خورشید محو میشود و فرزندان اجازه مییابند آزادانه در طول روز، حوالی سرزمین، پرسه بزنند. پس از کشف این پیشگویی، سرینای مسرور، چنان غرق تلاش بر تحقق این پیشگویی در اسکایریم گشت که تمام زندگیاش، از جمله خانواده را کنار گذاشت تا پیشگوئی را، تسریع و تعجیل کند.برای اجرای پیشگویی، به یکسری مصنوعات باستانی مانند کمان اوریل و خون پنج پادشاه نیازمند بود. پس از آن باید تیر الف را به خون پادشاه آغشته و به سمت خورشید، پرتاب مینمود. و اینگونه بود، که شر خورشید تا ابد از سایهی اسکایریم، دور میماند.
9) گِرَندمَستِر مِرثِر
قلمرو: ریفتِن / نژاد: اساسین / جبهه: آزاد / رنگ سلاح: قرمز / قدرت: 4 ستاره
مرثر، گرندمستر گروه زیرزمینی موراگتانگ و رئیس جمهوری حال حاضر قلمرو ریفتن در اسکایریم است. ریشه گروه موراگتانک با رمز و راز گرهخوردهاست و جز چند حدس سهلالاستعمال، مدرک تاریخی قابل استناد دیگری در دست نیست. برخی معتقدند، مفالا، شاهزاده دروغ و نیرنگ و خدعه و قتل، با تاسیس این گروه، نحوه دفاع از خود و نابودی رقبا را به موجوداتی کهن و باستانی آموزش داد. برخی دیگر باور دارند که این گروه، ضمن پیروی از راهنماییها و نکات مفالا، دستورات پدر هولناک، سیثیس را ارجحتر از همه قرار میداد. موضوعی که مشخص و قطعیست و البته این گروه را از دیگر گروههای تروریستی متمایز میکند، شخصیت عملگرای آنهاست. آنها، ترورها و قتلهایشان را بیشتر به چشم یک تجارت میبیند و انگیزه اصلی و مرکزی آنها، نه دین و نه شرافت، که تامینکنندگی اقتصادیست.
موراگتانگ به سه علت، میان مردم از محبوبیت بالایی برخوردار است و همواره توسط ملتش، پشتیبانی میشود. اول، اداره موراگتانگ به شکل کاملا دموکراتیک و با بهرهجوئی از ساختار حکمرانی پادشاهیست که تمام افراد را، فارغ از رنگ و نژاد و جایگاه اجتماعیشان، در حق رای سهیم میکند. دوم، از بدو تاسیس، اهداف تروریستی موراگتانگ، همگی معطوف به طبقه اشراف بودهاند و این حرکت، عموما حمایت مردم مستضعف را برانگیختهاست. و مورد سوم، در خصوص یکی از قوانین بسیار شدتناک و سرسخت موراگتانگ است که ترور شهروندان عادی را برای اعضا، ممنوع مینماید و در صورتی که اعضا، این قانون را زیر پا بگذارند و شهروندی را به قتل برسانند، به عقوبتی سخت، در جا اعدام میگردند و جسدشان، خوراک لاشخورها خواهد شد.
انتخاب اعضای مدنظر این سازمان زیرزمینی، نه بر اساس نژاد و مذهب و جایگاه اجتماعی، بلکه بر اساس شایستگیست. موراگتانگ به دنبال افرادی میگردد که بتوانند، متفاوت و فراتر از آنچه واقعا میباشند، ظاهر شوند.مهارتهای مختلفی، همچون استادی در اجرای جادوی توهم، استفاده از زره سبک، کار با تیغه کوتاه، ورزش پارکور و پنهانکاری، تعیینگر میزان شایستگی افراد برای ورود به این سازمان میباشند. برای الحاق و پیوستن به گروه موارگتانگ، نخست بایستی با رییس گروه که طبق مطالب فوق، با احترام به مبانی دموکراسی انتخاب میشود، ملاقات و صحبت کرد و بعد، با گذرانیدن تستهای مختلف به عضویت گروه، درآمد.
درباره گذشته مرثر هیچ اطلاعات موثق دندانگیری وجود ندارند؛ جز اینکه در دوازدهسالگی، اوان نوجوانی، چشمان یک دزد را در ریفتن، به تلافی سرقت شمشیرچوبیاش، از حدقه بیرونکشیده و دزدیدهبود. گفته میشود خود او، عامدانه اتفاقات پشت سرش را زیر بالین و ذهن خود، به دلایلی نامعلوم مدفون ساخته و جایی، درز ندادهاست. مرثر پس از عضویت در گروه موراگتانگ، خود را به عنوان قاتلی قهار و متبحر، معرفی و پلههای ترقی را به سرعت طی نمود. پیشرفت او به قدری واضح و مبرهن بود که وقتی معاون گرندمستر، حین اجرای قراردادی کشتهشد، او با رای اکثریت توانست در سن 19 سالگی جایگزینش گردد. 7 سال بعد هم، در حالیکه تنها 26 سال داشت، به مقام گرندمستری در موراگتانگ رسید.
هدف اولیهی تاسیس گروه، بر خلاف ظاهر اعمالی که واقعا مرتکبشان میشد و انجام میداد، تلاش برای برقراری صلح، آرامش و جلوگیری از خشونت، و گسترش و تبدیل دعواهای سیاسی خندانهای اشرافی، به جنگهای بزرگ و همهجانبه و مخرب بود. امپراتوری اسکایریم، موراگتانگ را مامور به انجام و اجرای ترورهای عمومی، خصوصی و خاندانی میکرد و این قتلها در شرایطی صورت میگرفتند که مجازات اعدام در سرتاسر امپراتوری، ممنوع بود. در پایان عصر نخست، موراگتانگ، بزرگترین قرارداد تاریخ خود را برای ترور امپراتور، ریمان سوم دریافت و تنظیم نمود. موفقیت آنها در ترور او، راه را برای حکومتشان در بخش کوچکی از اسکایریم، به عنوان کشوری مستقل گشود. ترور موهن و رعبآور افراد ردهبالا، باعث ایجاد جنون و ترس و واهمه در میان اشراف اسکایریم شد. چنانکه همهی آنها، خود را در معرض خطر موراگتانگ دیدند. اشراف اسکایریم برای مقابله با این خطر، ابتدا راه حمله نظامی را در پیش گرفتند و آن را مناسب شمردند؛ اما به علت دکترین نظامی نامتقارن و همچنین پراکندگی جغرافیایی و مکانی اعضای گروه، نقشه در همان بدو اجرا، با شکست مواجه گشت. راهحل بعدی، مصالحه و مسامحه با موراگتانگ بود. مصالحه از طریق اعطای سرزمینی مستقل در امپراتوری موفقیتآمیز بود. در ادامه، موراگتانگ، کمکم با افزایش نفوذ در امپراتوری، کشورگشاییهای منظم و آرام و گسترش محبوبیت و شهرتشان، به مهره و بازیکن قدرتمند و ذینفوذی در سراسر اسکایریم مبدل شدند. هماکنون در عصر حاضر نیز، آنها بخش عظیم و قابلتوجهی از مناطق جنوبی اسکایریم را ذیل نام ریفتن به کنترل و حکومت خود گرفتهاند.
اعضای گروه، متخصصین پنهانکاری و دستکاری فعالیتهای سیاسی میباشند و با تقریب درستی میتوان گفت که در تمام جناحهای اسکایریم، از طرق مختلفی مانند رشوه، باجگیری، ترور، حضور در عرصه سیاست و حمایت مالی قدرتی انکارناپذیر کسبکردهاند. آنها تحت پوشش مردان و زنان معمولی، به سیاست، بالاترین ردههای جامعه، در همهی اصناف، از اشراف و حاکمیت تا بازرگانی و حتی گروههای مخفی ومپایری، گرگینهای و دزدان نیز نفوذ دارند تا قدرتشان را تحکیم نمایند. در زمان هجوم مرونز دیگان، گرندمستر مرثر به او و ارتشش پیشنهاد همکاری در قبال مقدار کلانی طلا داد. اما مرونز دیگان سفیر مرثر را به قتل رسانید و تهدید کرد که به زودی موراگتانگ از صفحه اسکایریم محو خواهد شد. مرثر اما در معاملهای سنگین و ثقیلتر، اینبار پیشنهاد همکاریاش را به گیانآوسپار فرستاد. گیانآوسپار معامله را پذیرفت و به کمک این گروه، با موفقیت توانست به قلب فرقه متیکداون نفوذ و رهبر فرقه را ترور کند و گردنبند پادشاهان را باز پسگیرد. با اینکه همه از ماهیت تروریستی این گروه باخبراند، اما مرثر، به عنوان رئیسجمهور دموکراتیک قلمرو ریفتن توسط سایر حکومتهای اسکایریم به رسمیت شناخته میشود. گرچه که کماکان فعالیتهای زیرزمینی و تروریستیشان ادامه دارند و پرقدرتتر از همیشه ماموریتهایشان را استمرار میدهند.
1) پارثورناکس
محل سکونت: کوه گلوگاه جهان، وایتران / نژاد: ققنوس / جبهه: تابع حکومت وایتران / رنگ سلاح: خاکستری (بی رنگ) / قدرت: 2 ستاره
پارثورناکس، ققنوسی افسانه ای است که نامش در زبان اژدهایان به معنای "جاه طلبی ارباب بی رحمی" است. او به عنوان رهبر "ریش خاکستری ها" در بالای گلوگاه جهان، در وایتران زندگی می کند. برادران ققنوس جوان تر، از او به عنوان "پیرمرد" یاد می کنند. او زمانی ستوان سالوکنیر بود و ظاهراً جنایت های زیادی را مرتکب شد، اما علیهش شورش کرد و احتمالا با دستور اکوتاش، به بشریت آموخت که چگونه از "ثوم" استفاده کند. پارتورنااکس اشاره می کند که یکی از انگیزه های او برای شورش این بود که آلدوین ادعای ارباب اکوتاش را داشت. او از آن زمان تا کنون، نادم از اعمال گذشته، روش پسیسفیسم را در پیش گرفته و زندگی مسالمت آمیزی داشته است. پارثورناکس از مدیتیشن برای غلبه بر غریزه هولناک و شهوت قدرت خود استفاده و دائماً با غریزه ابتدایی خود که میل به تسخیر و تسلط است مبارزه می کند و در تلاش است به ریش خاکستری ها فلسفه "مسیر بانگ" را بیاموزد. سالوکنیر نفرت و کینه شخصی از پارثورناکس دارد و پارثورناکس نیز با وجود برادر خواندن سالوکنیر، علاقه ای به هم صحبت شدن با او ندارد و معتقد است راهش را به دلیل شهوت قدرت گم کرده است. پارثورناکس به دلیل حمایتی که ریش خاکستری ها و سپس سولدران از او کردند، توانسته از مرگ بگریزد، اگرچه قرن هاست او هدف اصلی گروه "بلید" باقی مانده است. پس از "جنگ عظیم اژدهایان"، پارثورناکس بیشتر وقت خود را صرف مدیتیشن می کند و علاقه ای به معاشرت با دیگران نشان نمی دهد. اجازه دیدن او یک امتیاز بزرگ است. حتی ریش خاکستری ها نیز به ندرت با او سخن می گویند:
"کدام والاتر است؟ با ذات خیر به دنیا آمدن یا غلبه بر ذات شر، با تلاش زیاد؟"
2) مِفِیلا
محل سکونت: جنگل هارموگستال، مارکارث / نژاد: عنکبوت / جبهه: تابع حکومت مارکارث / رنگ سلاح: قرمز / قدرت: 1 ستاره
مِفِیلا (با مفالا اشتباه گرفته نشود)، جلوه ای از جنبه شوم طبیعت است - کشنده و نابخشودنی. او یک روح نادری است که در هارموگستال، مارکارث زندگی می کند. همچنین یک جادوگر قدرتمند و کاهن اعظم شاگراث، الهه عنکبوت ها است. مفیلا توانایی تغییر شکل را دارد و دیده شده که به شکل یک عنکبوت غول پیکر و یا یک انسان نمای ماده در آمده است. دامنه قدرت او با اسم شبکه مفیلا شناخته می شود و پیروانش از او به عنوان مادر جنگل یاد می کنند. در اوایل عصر ثانی، جادوگر اعظم، سولدران تلاش کرد تا اولین شعبه قارهای از دانشگاه تازه تاسیس جادوگران را راه اندازی کند. تو توسط سیلونار فرستاده شد تا در حیات وحش ناشناخته شبکه مفیلا کاوش کند. با قبول این چالش، سولدران و جادوگران صنفی او وارد شبکه مفیلا اما به راحتی توسط او دستگیر شدند. اگرچه مفیلا با حضور آنها خصومت داشت، اما در موردشان کنجکاو بود و شکلش را از عنکبوت به زنی الف با ویژگیهایی شبیه به سولدران تغییر داد. او در نهایت موافقت کرد که جادوگران را آزاد کند، مشروط بر اینکه دانشگاه هرگز دوباره مهمان ناخوانده نشود و سولدارن قول دهد که امپراتوری را کند تا دیگر شاهد تجاوز به قلمرواش نباشد. سولدران به عهدش وفا کرد اما پس از چند سال جادوگری جاه طلب، به نام کاریندون، به این قرارداد خیانت کرد و تصمیم به کشتن مفیلا و تسخیر روحش گرفت. در این راه شبکه مفیلا از هم پاشید و در درگیری با آن جادوگر جراحت های عمیقی برداشت و تا لحظه مرگ هم رفت اما در نهایت نجات یافت.
پس از این واقعه، مفیلا قلعه ای در شبکه مفیلا ساخت. او شروع به معاشرت با مردگان کرد و نیروی زندگی خود را در جواهری بزرگ به نام قلب مفیلا تزریق کرد. در طول هجوم مرونز دیگان، او شروع به گسترش نفوذ تاریک خود در سراسر مارکارث کرد. به این صورت که اجساد را از مایعات و گوشت و پوست تخلیه می نمود و آنها را به عنوان آندد، بدون خاطره ای از دوران زندگی شان دوباره زنده می کرد. شهردار، پیشاهنگانی را برای تحقیق فرستاد و مفیلا سرهای بریده شده پیشاهنگان را به شهر بازگرداند. پس از تسخیر قلمرو مارکارث توسط دارکزنگارد، مفیلا با دارکنزگارد همکاری می کند:
"بشریتی که از گوشت و خون ساخته شده، سرنوشتش را می داند اما ساعتش را نه."
3) سِنچورین
محل سکونت: برج مزراک، داوناستار / نژاد: ماشین / جبهه: تابع حکومت داوناستار / رنگ سلاح: سبز / قدرت: 2 ستاره
دومرها، یک نژاد و تمدن پیشرفته گم شده ای هستند که از بسیاری جهات بسیار جلوتر از سایر نژادها و تمدن های زمان خود بودند. نژادی از سنگ شکن ها، صنعتگران و مهندسان. آنها ماشینهایی را اختراع کردند و شهرهای زیرزمینی پیچیدهای ساختند که در آن قدرتهایی به وجود آمد که حتی توانایی رقابت مستقیم با 17 شاهزاده را هم داشتند. و سپس، در زمانی که ما هنوز مطمئن نیستیم چه زمانی، آنها ناپدید شدند. همه مردم، به یکباره. تنها ماشین هایشان را پشت سر گذاشتند. آنها به دلیل مهارت ها و پیشرفت های انقلابی خود در فناوری، مهندسی، روش های صنایع دستی، فلزکاری، سنگ کاری، معماری، شهرسازی، علوم، ریاضیات، جادو و هنرهای آکادمیک شناخته شده اند. دومرها یکی از عظیم ترین اسرار تاریخ اسکایریم هستند زیرا در سال هفتصد عصر نخست، در طول نبرد کوه سرخ، به دلایلی که هنوز مورد بحث و بررسی قرار دارد، ناپدید شدند. هنوز در مورد اینکه چه کسی یا چه چیزی باعث ناپدید شدن دومرها شده و همچنین اینکه آیا آنها به یکباره ناپدید شده اند یا در مدت زمان طولانی، بحث و جدل هست.
سِنچورین، نگهبان مکانیکی بسیار بزرگ باقی مانده از دومرها است که در خرابه های زیرین برج مزارک، داون استار، با دیگر ماشین های مکانیکی تحت فرمانش سکونت دارد. بدنه غول پیکر او که بدون شک برای نبرد طراحی شده، از بلوک های جامد دومر ساخته و با صفحات ضخیم دومری زره پوش شده است. بخش هایی از زره و فلز آن، زرد داغ به نظر می رسد، انگار اخیراً در مواد مذاب ماگما غرق بوده است. این ماشین توانایی انجام حملات تنفسی آتشین، درست مانند اژدهایان را دارد. از بین تمام ماشین هایی که از دومرهای باستانی به جا مانده، سنچورین دقیقترین، مسلحترین، دفاعیترین و احتمالاً خطرناکترین آنها است و بقیه ماشین ها تحت فرمان او عمل می کنند:
"من به خدمت هیچکس در نخواهم آمد!"
4) فارکاس
محل سکونت: قلعه بلادلِت تِرون، فالکریث / نژاد: گرگینه / جبهه: تابع حکومت فالکریث / رنگ سلاح: سبز / قدرت: 1 ستاره
لیکانتروپی، یک بیماری ماوراءطبیعی است که باعث می شود شخصی به یک حیوان وحشی بزرگی تبدیل شود. کسانی که به آن به عنوان یک موهبت می نگرند به عنوان هدیه هیرکین، و برای کسانی که آن را منفی می بینند، نفرین هیرکین شناخته می شود. لیکانتروپی بیماری مسری است و به دلیل ماهیت خطرناک و تشنه به خون لیکانتروپ ها، افراد مبتلا به این عارضه مورد نفرت و ترس دیگر نژاد ها قرار دارند. لیکانتروپی در اصل توسط شاهزاده دئدریک، هیرکین ایجاد شد، که آن را به عنوان یک "برکت" به جانبازان و شکارچیان بزرگ اعطا کرد، به همین دلیل است که گاهی اوقات به عنوان هدیه هیرکین نیز شناخته می شود.گرگ های انسان نمای عظیم الجثه، که با نام گرگینه شناخته می شوند، رایج ترین انواع لیکانتروپی هستند.
فارکاسِ گرگینه، یکی از نیرومندترین و باتجربه ترین جنگجویان سابق فرقه "میزگرد" و گارد بازنشسته شده شخصی امپراتوری است. او در قلعه بلادترون و در قلمرو فالکریث، به دور از همه مردم زندگی می کند. علت انزوایش از جامعه، کشتن تنها دخترش در زمان تغییر به گرگینه است و برای جلوگیری از تکرار این اتفاق، خود را در قلعه خویش زندانی کرده است. فارکاس و برادر دوقلویش ویلکاس، توسط جرگن در جورواسکر بزرگ شدند، که آنها را از دایره ای از نکرومانسرها نجات داد. معلوم نیست که او پدر بیولوژیکی آنها بوده یا خیر. جرگن، پدر یا ناپدری آن ها، برای حضور در خط مقدم "جنگ عظیم" داوطلب شد اما هرگز برنگشت. هر دو برادر در نهایت به عضویت رسمی گارد امپراتوری درآمدند و به نه نفر اصلی فرقه میزگرد ارتقا پیدا کردند. فارکاس جرگن را پدر خود و فرقه میزگرد را خانواده خود می داند. او به برادرش نزدیک است و در اکثر مواقع از دیدگاه های او پیروی می کند. پس از کشته شدن دخترش، ویلکاس به او توصیه کرد به دور از جامعه زندگی کند تا دیگر چنین تجارب وحشتناکی را تجربه نکند. کدلاک در خاطرات خود می گوید که فارکاس برای فرقه میزگرد "بیش از حد مهربان" است. اما شخصیت فارکاس در زمان تغییر به گرگینه، از یک نورد مهربان و دل رحم و آرام، به یک گرگینه وحشی، بی رحم و جاه طلبی تبدیل می شود که قصد حکمرانی بر کل دنیای زیرین را دارد و در این راه از هیچ جنایتی دریغ نمی کند:
"به عنوان یک گرگینه، نمی توانم نورد خوبی باشم. می خواهم مثل او پاک باشم و وقتی بالاخره بمیرم، به والهالا بروم."
5) دانته
محل سکونت: پل اژدها، سالیتود / نژاد: نفیلیم / جبهه: تابع حکومت سالیتود / رنگ سلاح: خاکستری (بی رنگ) / قدرت: 5 ستاره
دانته یک مزدور ماوراء الطبیعه، محقق خصوصی و شکارچی شیاطین حرفه ای است که در پل اژدها، واقع در سالیتود اقامت دارد و به نابود کردن موجودات جهنمی و دیگر نیروهای ماوراء طبیعی بدخواه مشغول است. پدر دانته یک شیطان (اسپاردا) و مادرش یک انسان (ایوا) است که به نام نفیلیم شناخته می شود. اسپاردا آنقدر در قلمرو زیرین قدرتمند بود که حتی توسط برخی به عنوان یک خدا پرستش می شد. علیرغم اینکه یک نیمه دیو است، سطح قدرت اهریمنی او همچنان بسیار قدرتمند است و به همین دلیل او قادر است بر شیاطین سطح بالا غلبه کند. جزء یک یا دو تن از قدرتمندترین موجودات اسکایریم، به نظر نمیرسد کسی توانایی رقابت با او را داشته باشد.
تنها دو نفیلیم در جهان اسکایریم وجود دارند. یکی دانته و دیگری برادر دوقلوی او ورجیل است. ماموریت دانته، تعقیب و نابودی کسانی است که مادرش را کشته و برادرش را به فساد کشاندند. دانته با کت قرمز بلند، موهای سفید، شخصیت شوخ طبع و به عنوان کسی که سیگار نمی کشد شناخته می شود زیرا برای سیگار کشیدن بیش از حد جذاب است. او بیش از حد بیخیال است و هیچ چیزی را جدی نمی گیرد. حتی قوی ترین شیاطین و اهریمن ها را نیز به تمسخر می گیرد و معمولا از خودنمایی و تحقیر آن ها به شدت لذت می برد. دانته همچنین با خونسردی و بیخیالی تمام، نگرش شجاعانه و جسورانه ای نسبت به موقعیت های فوق العاده خطرناک نشان می دهد. او میتواند زمانی که موقعیت آن را ایجاب میکند جدی باشد، اما همچنان در موقعیتهای تنشآمیز یک رفتار آرام را حفظ میکند و هرگز بدون طعنه یا بازگشت شوخآمیز با آن موقعیت برخورد نمی کند. اگرچه دانته در برخی مواقع ظاهراً بیاهمیت یا سنگدل نشان داده میشود، اما دانته مانند پدرش احساس عدالت بسیار قوی دارد و ترجیح میدهد منصفانه بجنگد. در واقع می توان روی او حساب کرد که کار درست را انجام می دهد، حتی اگر در تمام مدت بیخیال و طعنه آمیز به نظر برسد.
یکی دیگر از قوی ترین ویژگی های دانته، با وجود نگرش بی خیال و خودپسند او، عشق او به انسانیت است. او دنیایی را که در آن زندگی می کند بسیار دوست دارد و برای اطمینان از محافظت از آن در برابر تهدیدات شیطانی، تمام تلاش خود را می کند. دانته همچنین معتقد است که انسان ها دارای چیزی هستند که شیاطین ندارند و اشک ها "هدیه ای هستند که فقط انسان ها دارند. علاوه بر این، دانته برای خانواده و دوستان بسیار ارزش قائل است. او عمیقاً به مادرش اهمیت می دهد و علیرغم اختلافات و آرمان های متضادش با برادر دوقلویش، بسیار ورجیل را دوست دارد. دانته همچنین از جنگیدن لذت میبرد، او معمولا از پتانسیل کامل خود استفاده نمی کند، اما در صورتی که حریفش به اندازه کافی قدرتمند باشد، به سرعت تمام قدرت خود را آزاد میکند.
علیرغم شکایت های زیاد دانته از بدهکاری و فقر، به نظر میرسد که کاملاً مایل به انجام مأموریتهایی است که صرفاً به آن ها علاقه دارد و معمولا مشتریان فقیر را از پرداخت منع می کند. حتی اگر کار مورد علاقه اش باشد، خیلی مواقع هیچ دستمزدی هم دریافت نمی کند، . هر یک از مشتریان او از طبیعت مهمان نواز او سوء استفاده می کند و به جای پرداخت هزینه خدماتش، قبض خسارات مالی ناشی از مأموریت را بر روی میزش می گذارند. همین موضوع باعث فقر زیاد دانته و عدم پیشرفت اقتصادی اش در طی سالیان متمادی شده است. اکنون نیز در دنیای اسکایریم هیچ هدف خاصی را دنبال نمی کند و در سالیتود مشغول همان کار همیشگی، یعنی شکار شیاطین در ازای گرفتن دستمزد است:
"شیطان هم میگرید"