غرب از سوی آمریکا و کشورهای همپیمانش که عموماً کشورهای غربی جهان اول و دارای سیستم حکومتی لیبرال دموکراسی بودند رهبری میشد. کشورهای مستعمره پیشین بلوک غرب که عموماً سیستم حکومتی اقتدارگرایی داشتند دیگر کشورهای بلوک غرب بودند.
شرق از سوی شوروی رهبری میشد.
حزب کمونیست شوروی این کشور را تحت کنترل خود داشت و بر کشورهای همپیمان شوروی یعنی جهان دوم نیز نفوذ گستردهای داشت.
آمریکا از تغییر رژیم و قیامهای دست راستی در سراسر دنیا پشتیبانی میکرد و شوروی حامی احزاب کمونیست و انقلابهای چپ در دنیا بود.
در ۱۹۶۰–۱۹۴۵ بسیاری از مستعمرههای پیشین استقلال یافتند و جهان سوم را شکل دادند که کنترل و گسترش نفوذ بر جهان سوم یکی از محلهای اصلی درگیری آمریکا و شوروی شد.
مرحله نخست جنگ سرد بلافاصله پس از پایان جنگ جهانی دوم در ۱۹۴۵ آغاز شد؛ آمریکا به دلیل ترس از حمله شوروی در ۱۹۴۹ پیمان اتحاد نظامی، ناتو، را شکل داد و سیاست خارجی با نام سد نفوذ در برابر گسترش نفوذ شوروی را تعریف کرد. شوروی در پاسخ به ناتو و در ۱۹۵۵ پیمان ورشو را شکل داد.
محاصره برلین ۴۹–۱۹۴۸، جنگ داخلی چین ۱۹۵۰–۱۹۲۷، جنگ کره ۱۹۵۳–۱۹۵۰، بحران سوئز ۱۹۵۶، بحران برلین ۱۹۶۱ و بحران موشکی کوبا ۱۹۶۱ بحرانهای اصلی این دوره بودند.
در این سالها آمریکا و شوروی بر سر گسترش نفوذ و کنترل کشورهای آمریکای لاتین، خاورمیانه، کشورهای تازه استقلال یافته آفریقا و کشورهای آسیا رقابت کردند.
در پی بحران موشکی کوبا جنگ سرد وارد مرحله دوم شد؛ شکاف چینی-شوروی روابط کشورهای کمونیستی را پیچیده کرد.
در دیگر سو فرانسه، از متحدان اصلی آمریکا خواهان استقلال عمل بیشتری شد.
در ۱۹۶۸ شوروی و متحدانش برای سرکوب بهار پراگ به چکسلواکی حمله کرد.
آمریکا نیز در دهه ۱۹۶۰ با مشکلات داخلی همچون جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان و مخالفت با درگیری ایالات متحده در جنگ ویتنام روبرو گشت. در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ جنبشهایی علیه آزمایش جنگافزار هستهای و به نفع خلع سلاح هستهای شکل گرفتند و یک جنبش جهانی ضد هستهای و بهطور عمومی یک جنبش صلح در سراسر جهان به وجود آمد که تظاهراتهای ضد جنگ فراوان در گوشه و کنار دنیا حاصل این کوششها بود.
در دهه ۱۹۷۰ هر دو سوی درگیر تصمیم گرفتند مذاکراتی برای گسترش صلح و امنیت برگزار کنند. دتانت (کاهش تشنج)، گفتگوی محدودسازی جنگافزار راهبردی و گشایش روابط چین و آمریکا در پی سفر ۱۹۷۲ نیکسون به جمهوری خلق چین از دستآوردهای اصلی این مذاکرات بودند.
در پایان دهه ۱۹۷۰ و در پی حمله ۱۹۷۹ شوروی به افغانستان دوره کاهش تنش از میان رفت و جنگ سرد وارد دورهای تنشزا و سومین مرحله خود شد؛ آمریکا به عنوان بخشی از دکترین ریگان فشارهای نظامی، دیپلماتیک و اقتصادی فراوانی بر شوروی وارد کرد و این در زمانی بود که شوروی خود در دورهای از رکود اقتصادی به سر میبرد و با مشکلات اقتصادی دست و پنجه نرم میکرد.
در پی این فشارها و از میانه دهه ۱۹۸۰ جنگ سرد وارد چهارمین مرحله خود شد. رهبر جدید اتحاد جماهیر شوروی، میخائیل گورباچف، اصلاحاتی با نامهای گلاسنوست (فضای باز) در ۱۹۸۵ و پرسترویکا (بازسازی) در ۱۹۸۷ را آغاز کرد و به حضور نظامی شوروی در افغانستان پایان بخشید. در این زمان تلاشها برای دستیابی به استقلال بیشتر در کشورهای اروپای شرقی بیش از پیش شد و گورباچف با ادامه پشتیبانی نظامی از دولتهای این کشورها مخالفت کرد. به دنبال تصمیم گورباچف انقلابهای فراوانی در ۱۹۸۹ در بلوک شرق روی داد که سرنگونی دولتهای کمونیست حاصل این انقلابها بود. خود حزب کمونیست شوروی نیز کنترل اوضاع این کشور را از دست داد و به دنبال کودتای ناموفق اوت ۱۹۹۱ این حزب در شوروی ممنوع شد. در دسامبر ۱۹۹۱ و در پی اعلام استقلال جمهوریهای تشکیل دهنده اتحاد جماهیر شوروی این کشور رسماً منحل شد و دولتهای کمونیست فراوانی نیز در آفریقا و آسیا از میان رفتند تا آمریکا به عنوان تنها ابرقدرت باقی مانده در جهان و پیروز جنگ سرد شناخته شود.
از جنگ سرد و حوادث پیرامون آن میراث گستردهای بر جای ماندهاست. در فرهنگ عامه از جنگ سرد با موضوعات مهم آن همچون جاسوسی و تهدید جنگ هستهای یاد میشود. همچنین در قرن بیست و یکم دوره جدیدی از تنشها میان آمریکا و متحدانش از یک سو و کشور جانشین اتحاد جماهیر شوروی، روسیه، از سوی دیگر به وجود آمده. از این تنشها در کنار تنش آمریکا و متحدانش با قدرت رو به رشد چین به عنوان جنگ سرد دوم یاد میشود
|