مطلب ارسالی کاربران
گوهر آبی
تکه ابر کوچکی از قلب مهربان اقیانوس جدا شد و همینطور که به سمت بالا حرکت می کرد آرزو کرد که ای کاش می توانست خورشید را لمس کند.
در آن بین آسمان زیر لب دعا می کرد که دست گرم خورشید ابر را نسوزاند تا بتواند آن را تبدیل به باران کند و زمین که چشم های حریصش را به آسمان دوخته بود با خود می گفت: پس آسمان کی دینش را به من ادا می کند؟
ای ابر تنها تا دیر نشده به گوهر آبی خودت بازگرد. این دنیای بی رحم برای قلب پاک تو چیزی جز سوختن و ساختن و باختن ندارد.
اگر بلند پروازیهایت سر سبزت را به باد ندهد بی شک تغییر خواهی کرد و دست آخر بلعیده می شوی.✍️