طرفداری | آنچه در ادامه میخوانید بخشهایی از کتاب «زندگی سفید و قرمز من به قلم آرسن ونگر» است که توسط نشر گلگشت به چاپ رسیده است.
ترک ژاپن به قصد حضور در آرسنال، بهمعنای نقلمکان از قارهای به قاره دیگر، از دنیایی به دنیای دیگر، از باشگاهی به باشگاه دیگر و از فرهنگی به فرهنگ بود. زندگی در هتل، بازیکنانی عالی اما مردد نسبت به تواناییهای من و شایعات ناپسند در انتظارم بودند و یک میدان مین پیش رویم قرار داشت. حالا که به گذشته نگاه میکنم، احساس میکنم که ارزشش را داشت. نقطه قوت من در آن روزها، علاقهام به کار و فعالیت و ناآگاهیِ ظاهراً ارزشمندی بود که فرصت تمرکز برروی بازیها، بازیکنان و امور باشگاه را به من داد.
باتوجه به فیلمهایی که در ژاپن از بازیها دیده بودم، از همان نخستین روز شروع جلسات تمرین برای بازیکنانم احترام قائل بودم. آنها گروه باتجربهای بودند که بیشترشان طی سالهای قبل زیرنظر جورج گراهام تمرین کردهبودند. بازیکنانی باهوش، سختکوش و متعهد. نسلی از بازیکنان که عایدی چندانی از فوتبال نداشتند، بخش اعظم دوران فوتبال حرفهای خود را در یک باشگاه سپری کردهبودند و از زمان امضاء قرارداد با آرسنال با تمام وجود خود را در خدمت اهداف باشگاه قرار دادهبودند. فرزندان خانوادههایی متواضع، سختکوش و سرفراز که احترام بسیاری برای فرهنگ و سنتهای باشگاه قائل بودند. آنها ارتباط نزدیکی با یکدیگر داشتند، گرچه به قواعد «تمرین نامرئی» پایبندی کامل نداشتند، ولی اتحاد و یکرنگی ملموسی با یکدیگر داشتند؛ دیوید سیمن، تونی آدامز، پل مِرسون،رِی پارلِر، مارتین کیوون، نایجل وینتِربِرن، استیو بولد، لی دیکسون و...
از دیگر کشفیات من، هویت مستحکم باشگاه و تاریخ غنی و متمایزی بود که از نسلی به نسل دیگر منتقل شدهبود.
سال 1886 میلادی، نخستین تیم باشگاه از کارگران کارخانه تسلیحاتسازی سلطنتی در وولویچ، واقع در جنوب غربی لندن، تشکیل شدهبود. در سال 1910، دو بازرگان به نامهای هنری نوریس و ویلیام هال باشگاه را خریدند و آرسنال در سال 1913 به خانه افسانهایاش در هایبری [شمال لندن] نقلمکان کرد. روح هایبری و تمام کسانی که طی سالیان دراز با افتخارآفرینیهای خود نام خود را برای همیشه برروی دیوارهای آن حک کردند، تا ابد در تاریخ باشگاه زنده خواهد ماند؛ بهطورخاص، هربرت چپمن، مربیای که نخستین قهرمانی لیگ را به آرسنال هدیه داد. وقتی به آرسنال آمدم، با سرگذشت این مرد و نوآوریهایش در طراحی آرایش تیمی WM پس از وضع قانون آفساید، استفاده از علم فیزیوتراپی در تمرینات، استفاده از پیراهنهای شمارهگذاریشده برای شناسایی بازیکنان و نصب نورافکن در هایبری آشنا شدم. با تلاشهای چاپمن، ایستگاه متروی گیلِسپی رود به ایستگاه آرسنال تغییر نام داد. من از تعهد و مسئولیتپذیری او در قبال باشگاه خوشم آمد. همه کارکنان باشگاه داستان زندگی او را میدانستند؛ زندگیای که بهطور ناگهانی و پس از ابتلا او به ذاتالریه در سال 1934 میلادی به پایان رسید. میراث چپمن، سیطره آرسنال بر فوتبال انگلستان در تمام طول آن دهه بود.
بهتدریج با هویت و پیروان مکتب آرسنال آشنا شدم: باشگاهی بهشدت متکی به سنتها و ارزشها که در آن منش و رفتار افراد اهمیت بالایی داشت، ولی درعینحال، نوآوری را با آغوش باز میپذیرفت. آرسنال درون جامعه محلی ریشه دواندهبود و شالوده محکم و استوار طبقهکارگری داشت. هواداران از کودکی با ارزشهای باشگاه انس میگرفتند. این علاقه و اشتیاق آتشین را در هیچجای دیگری ندیده بودم. نخستین حضور هر هوادار در هایبری همانند مراسم غسل تعمید بود. هواداران آرسنال دو نوع خالکوبی روی بدنهایشان داشتند: نام باشگاه محبوبشان و نام فرزندانشان. داستان دیگری را نیز بهخاطر دارم؛ هوادار شجاعی که برای نجات مردی که قصد خودکشی در ایستگاه مترو را داشت، جانش را بهخطر انداخت. او پس از نجات جان آن مرد بلافاصله سوار قطار بعدی شد، زیرا بازی در هایبری آغاز شدهبود و او نمیخواست تماشای آن را از دست بدهد. از نظر من، این داستان بهخوبی بیانگر روحیه یک هوادار راستین آرسنال است.
نخستین بار پس از پذیرش هدایت آرسنال، در روز 25 سپتامبر 1996 و در ورزشگاه مونگِرزدورفِر شهر کلن حاضر شدم؛ بازی آرسنال برابر بروسیا مونشنگلادباخ. از آنجا که هنوز رسماً به عنوان مربی آرسنال معرفی نشده بودم، از روی سکوها نظارهگر بازی بودم. نیمه اول با نتیجه مساوی به پایان رسید و من بلافاصله راهی رختکن شدم. پت رایس از من خواست تا با بازیکنان صحبت کنم و من نیز تصمیم به تغییر آرایش خط دفاع و تعویض تونی آدامز (کاپیتان تیم) گرفتم. این تصمیم من باعث غافلگیری و احتمالاً برهمخوردن نظم تیم شد و ما در نهایت بازی را باختیم. انتظار کسب نتیجه بهتری را در اولین حضورم داشتم، ولی در عوض آماده رویارویی با اتفاقات و چالشهای پیشرو شدم.
آرسنال در لیگ فوتبال انگلستان لقب «آرسنالِ کسلکننده» را یدک میکشید؛ با یک سبک بازی کند و نتیجهگرا: ابتدا گلزنی و سپس دفاع محض تا پایان بازی. البته این توصیف خالی از اغراق و بزرگنمایی نبود، ولی قصد من، ارائه یک سبک بازی سازنده توﺃم با صلابت تکنیکی بیشتر بود.
در زمان آمدن من، آرسنال در میانه جدول قرار داشت و منچستریونایتد، لیورپول و نیوکاسل سه قدرت اصلی لیگ فوتبال انگلستان محسوب میشدند. من میتوانستم علاوه بر فیلمهای ویدئویی که در ژاپن دیده بودم، از مشاهدات میدانی خود نیز در طراحی ایدههای تاکتیکیام استفاده کنم. امکان این را داشتم که با بررسی کیفی عملکرد تیم، به سازماندهی و ارتقاء مهارتهای بازیکنان بپردازم. از اتحاد و یکدلی هواداران نیز مطلع بودم و نمیخواستم آنها را علیه خود متحد کنم.
چند هفته بعد، در روز 12 اکتبر 1996، دیگر در سکوها حضور نداشتم و برای اولین بار روی نیمکت مربیگری تیم جدیدم نشستم: ما در آن بازی میهمان بلکبرن روورز بودیم. ایان رایت دوبار گلزنی کرد. پیروزی! پیش از شروع بازی و در مسیر استادیوم، بازیکنان یکصدا میخواندند: «ما شکلاتهامون رو میخوایم!» بهتازگی شروع به کار با بازیکنان و پیادهسازی ایدههایم، خصوصاً در بحث تغذیه، کردهبودم. بازیکنان با یک تحول واقعی روبرو شدهبودند؛ نه فقط در شیوههای مربیگری، بلکه در جلسات تمرینی روزانه، وعدههای غذایی که باهم میخوریم، آموزش مسائل تغذیهای و تمرینات ویژه برای تقویت ماهیچهها.
میدانستم که باید آهسته و پیوسته گام بردارم، آرام آرام کنترل تیم را در دست بگیرم و در عین پایبندی به اصول و ارزشهایم از دیپلماسی و روانشناسی نیز استفاده کنم. همچنین میدانستم که در بیرون درهای باشگاه عدهای منتظر بهدستآوردن فرصتی برای تخریب جایگاه من هستند، و همچون مطبوعات که تیتر میزدند: «آرسن چیچی؟!»، حق داشتند بدانند که من چه در چنته دارم و چه ویژگیهایی را میتوانم به تیم اضافه کنم. نخستین بردی که با آرسنال کسب کردم، از نظر من بسیار مهم و حیاتی بود. آن پیروزی امکان ترسیم چشمانداز موردنظر و مشروعیت بخشیدن به جایگاه خویش بهعنوان یک مربی را به من داد.
تیمی داشتیم از بازیکنان سیوچند ساله که همگی پرتلاش و سرسخت بودند، ولی اصلاح و کاهش فشار تمرینات ضروری بود، زیرا آنها در گذشته به حد کافی تمرینات سنگین و پرفشار انجام دادهبودند. آنها تشنه رقابت و پیروزی بودند. از زانوها و مچپاهایشان عکس گرفتیم. عدهای معتقد بودند که این بازیکنان باید مدتها قبل فوتبال حرفهای را کنار میگذاشتند. ولی آنها مشتاقانه میخواستند که به فوتبال ادامه دهند و ما باید در جلسات تمرینی به نحو احسن از این اشتیاق در جهت تشویق آنها به پیشرفت و ارتقاء سطح فنی استفاده میکردیم. سبک بازی این بازیکنان منعکسکننده اعتقادات و احساساتشان بود و برای غلبه بر کاستیهایشان سخت تلاش میکردند. آنها رقابت را بیشتر از تمرین کردن دوست داشتند. سعی کردم بر جذابیت جلسات تمرینی بیفزایم و به آنها نشان دهم که اگر خوب تمرین کنند، میتوانند سالهای بیشتری بازی کنند. بدینمنظور، آنها باید عادتهای مخرب خود را کنار میگذاشتند. افکار و ایدههای من در زمان مناسبی درحال پیادهشدن بودند. فرهنگ مصرف مشروبات الکلی حضور پررنگی در میان بازیکنان باشگاه داشت، ولی فوتبال انگلستان در دهههای 1990 و 2000 میلادی کاملاً آماده تغییر بود. موج تازهای از توجه به سلامتی در جامعه آغاز شده بود و این نیاز به انجام تغییرات بنیادین در داخل باشگاه نیز احساس میشد.
تونی آدامز یکی از کاپیتانهای افسانهای آرسنال بود. او در حال ترک اعتیاد به الکل بود و به مراقبت و توجه ویژه نیاز داشت. همتیمیها و حتی رقبای تونی نیز در زمین از او حساب میبردند. او درک فوقالعادهای از بازی تدافعی داشت و همیشه یک قدم جلوتر از همتایانش حرکت میکرد؛ باهوش، جنگنده و دارای حس دوگانه اعتمادبهنفس و تردید. بازیکنان باکیفیتی همچون لی دیکسون، نایجل وینتربرن، استیو بولد و مارتین کیوون در کنار او بازی میکردند. تونی دچار کوفتگی فیزیکی شده بود و دوست نداشت تمرین کند. هیچگاه مطمئن نبودم که آیا تونی میتواند روز شنبه در ترکیب اصلی بازی کند یا نه، ولی او در روز بازی همیشه برای کمک کردن به تیم آماده بود. او را برای درمان ویژه و انجام تمرینات آمادهسازی فیزیکی نزد فیزیوتراپی بنام تیبورس دارو در جنوب فرانسه میفرستادم.
بیشتر بخوانید:
[…]
در کنار این بازیکنان که از پیش از آمدن من در باشگاه حضور داشتند و شایستگیهای ذاتیشان بر من پوشیده نبود، باوجود اینکه هنوز در ژاپن حضور داشتم، بهدنبال جذب بازیکنان جدیدی بودم که شایسته حضور در آرسنال بوده و توانایی مواجهه با شرایط سخت لیگ برتر را داشته باشند. بنابراین، پس از جذب پاتریک ویرا و رِمی گارده در آغاز کار، امانوئل پِتی و ژیل گریماندی را نیز در فصل بعد بهخدمت گرفتم.
ما پاتریک ویرا را در آستانه پیوستن به آژاکس آمستردام از آث میلان به خدمت گرفتیم. من او و وکلایش مارک روژه و ژان - فرانسوا لاریوس را برای آمدن به آرسنال متقاعد کردم. نخستین بار زمانی که ویرا بازیکن تیمهای پایه باشگاه کَن بود و من نیز مربی موناکو بودم، تحت ﺗﺄثیر بازی او قرار گرفتم.
[…]
از همان نخستین لحظه آغاز کار در آرسنال، همواره به دنبال یافتن نقاط قابل بهبود و توسعه در تیم بودم. دل از دنیای بیرون بریدم و زندگیام را وقف باشگاه کردم. رسیدگی به این امور تمام وقتم را پر میکرد. آن لحظه، لحظه آغازین بیست و دو سال پر از شور و عزم راسخ بود.
از همان سالهای آغازین در آلزاس، روند یادگیری و کسب تجربه برای من شامل یک رشته بههمپیوسته از آموزش و کار عملی بوده است. کنار آمدن با شکست به بهترین نحو ممکن، پیروزی در یک مسابقه، انتخاب و تمرین دادن بازیکنان، تمرینات تیمی، ایجاد سبک بازی خاص برای تیم، قهرمانی در یک تورنمنت، ترک یک باشگاه . . . همه اینها را در گذر زمان انجام داده و آموختهام.
در این راه علاوه بر شور و شوق بالا، تلاش و کوشش همیشگی نیز امری ضروری محسوب میشد. این راه خالی از لحظات اندوه و تنهایی نبود و گاهی اوقات تحمل شرایط بهوجودآمده دشوار میشد. اما عنصر درد در ذات هر هنری وجود دارد و عاملی است برای افزایش تلاش و کوشش. امروزه مقولات برد و باخت بیش از حد مورد توجه قرار میگیرند و جملات و اظهارنظرهای آنی در مورد نتایج تیم اهمیت مبالغهآمیزی پیدا کردهاند. بهنظر میرسد که مردم اهمیت کار و تلاش صورتگرفته جهت آمادهسازی برای هر بازی را نادیده میگیرند. من آماده بودم که تاوان سنگینی برای نتایج آرسنال بپردازم و این گفته در گذر زمان به اثبات رسید. من با اختیار کامل تصمیم گرفتهبودم خود را تمام و کمال وقف فوتبال کنم. وقتی در 47 سالگی به انگلستان آمدم، بلوغ و اعتماد به نفس لازم برای مواجهه با دشواریهای پیش رو را در درون خود داشتم. احساس میکردم که نسبت به گذشته با آرامش و عقلانیت بیشتری تصمیم میگیرم. میدانستم آزمون سختی در پیش دارم، ولی اکنون دیگر قویتر و سرسختتر از زمان حضورم در موناکو یا ژاپن بودم. من برای مواجهه با هر اتفاق تازهای آماده بودم.
البته اظهارنظرهای مردم در مورد قرار گرفتن من در رﺃس کادر فنی آرسنال را نیز درک میکردم. عناوینی همچون «آرسن چیچی؟» و سوالات شکلگرفته در ذهن بازیکنان و هواداران باشگاه همگی درست و بهجا بودند. من میتوانستم با کار سخت، تعهد و اعتقاداتم به تمامی این سوالات و شبهات پاسخ دهم. ولی وقتی کار به رفتارهای خصمانه، دروغپراکنی، طرح اتهامات کثیف، هتاکی و آزار و اذیت میرسید، ناگزیر خود را در دل طوفان قرار میدادم.
به من گفته شده که آغازگر داستان، یک مجری رادیویی هوادار تاتنهام بودهاست. [بنا بر ادعای او] من در مکانهای غیرمتعارف و شرایط غیرطبیعی دیده شدهبودم و روزنامهها نیز شواهد تصویری لازم برای متهم کردن مرا در اختیار داشتند. من که گیج و متحیر شدهبودم، از آنها خواستم که تصاویر را منتشر کنند.
آن زمان هنوز در هتل زندگی میکردم و نامزدم آنی در جنوب فرانسه مانده بود. در سالن صرف صبحانه هتل، مردم از من فاصله میگرفتند و نگاههای مرموز و مشکوک بسیاری متوجه من بودند. طبق معمول، در چنین شرایطی همیشه سروکله چند خبرنگار مغرض و فرصتطلب پیدا میشود. افراد دیگری نیز بودند که لیاقت اشاره به اسامیشان در این سطور را ندارند. بعضی از آنها پا را از حد ممکن فراتر گذاشته و درباره من از خانوادهام، شاگردان پیشینم و باشگاههایی که در آنها فعالیت کردهبودم پرسوجو کردند؛ آنها حتی به منزل آنی در جنوب فرانسه رفته و از او خواسته بودند تا از پسرش که آن زمان دوازده سال بیشتر نداشت درباره رفتار پدرخواندهاش [یعنی من] پرسوجو کند. وضعیت غیرقابلتحملی بود. از خود میپرسیدم که چطور ممکن است [مطبوعات] بدون سند و مدرک، بیتوجه به تبعات احتمالی و تنها به قصد نابودی یک انسان چنین دروغهایی بنویسند. بسیار عصبانی بودم. اما گاهی اوقات، افرادی که زیر ذرهبین عموم قرار میگیرند گرفتار چنین سرنوشتی میشوند.
خبرنگاران مذکور دست از اقداماتشان برنداشتند: پس از یکی از سفرهایم به آلزاس، آنها خبری مبنی بر استعفا و بازگشت من به فرانسه منتشر کردند. در بازگشت به لندن، راننده تاکسی که مرا از فرودگاه به محل باشگاه رساند از دیدن من شگفتزده شدهبود. مدیر روابط عمومی باشگاه با ناراحتی از من پرسید: «چرا به من نگفته بودی که استعفا دادی؟» ناگهان احساس سرگیجه به من دست داد. بلافاصله یک نشست خبری در راهپله هایبری ترتیب دادم. به خبرنگاران گفتم که از هیچ چیز نمیترسم، آمادهام تا دروغهایشان را یکییکی برملا کنم و فقط به منافع باشگاه فکر میکنم.
زمان گذشت و دروغهای بیشتری منتشر شدند. در پایان یک مسابقه، مجبور شدم داد بزنم تا صدایم در میان رگبار پرسشهای خبرنگاران شنیدهشود. بار دیگر سرنوشتم در دنیای فوتبال را یادآوری کردم. به باور شخصیام اشاره کردم: انگلستان کشوری نیست که بهسادگی از کنار چنین بیحرمتیای بگذرد. مردم انگلستان در نظر من انسانهایی صادق و شایسته احتراماند و من چیزی برای پنهانکردن از آنها ندارم. ناگهان این داستان با همان سرعت غافلگیرکنندهای که آغاز شدهبود، به پایان رسید.
دوباره تکرار میکنم: من در باشگاه و کنار بازیکنانم احساس در خانه بودن داشتم. کاملاً مورد اعتماد دیوید دین بودم و بازیکنانم نیز کلمهای در مورد زندگی شخصی من بر زبان نمیآوردند. اما انتظار چنین برخورد خصمانهای را در بیرون باشگاه نداشتم. تهمتها و توهینها را نادیده گرفتم. تحمل آن روزهای دلهرهآور تبدیل به درسی برای آینده شد و ارادهام برای کار و فعالیت بیوقفه و پرانرژی در باشگاه را استوار کرد. تسلیم آن شرایط سخت و بیرحمانه نشدهبودم. این آزمون سخت باعث بروز بیثباتی در درون من، بازیکنان و یا باشگاه نشد و نتوانست ارزشها و تفکرات مرا به چالش بکشد. مسئله دیگری که سعی کردم آن را درک کنم این بود: آیا این سطح از طغیان خشم ارتباطی با خارجی بودن من و حسادت دیگران به شغلم در باشگاه آرسنال داشتهاست؟ آیا چنین حجمی از نفرت و خشونت در دل جهان فوتبال نهفتهاست؟ آیا مقصر این اتفاقات کسانی هستند که به این جهان موازی تعلقخاطر ندارند و تنها در مورد آن اظهارنظر میکنند؟ پاسخی برای این پرسشها نداشتم.
من در تمام طول آن هفتههای طاقتفرسا یکه و تنها بودم. بورو [پریموراک] هنوز از ژاپن به انگلستان نیامده بود، آنی هنوز به من ملحق نشدهبود، خانواده و دوستانم نیز در فرانسه بودند و خبری از آنچه بر من گذشته بود نداشتند. تنها میتوانستم به خودم تکیه کنم؛ این هم درس دیگری بود که گرفتم.
وقتی خبرنگاران دست از نوشتن آن مطالب افتراآمیز کشیدند، بهنوعی آرامش خود را بازیافتم؛ اما گاردم را پایین نیاوردم. این هم یک درس ارزشمند دیگر: در حرفه مربیگری همواره باید هوشیار و گوشبهزنگ باشید. در هنگام صحبت با بازیکنان، خبرنگاران و هواداران باید مراقب کلمات و حرکات بدنتان باشید و من همیشه در نشستهای خبری به این مسئله توجه داشتم. بدترین حالت ممکن را تجربه کردهبودم، بنابراین میدانستم چه در انتظارم است. هنر شرکت در نشستهای خبری، ارائه پاسخهای سنجیده و حسابشده به سوالات است. در وهله اول، باید به فکر حفظ منافع باشگاه و یکپارچگی تیم باشید. مربیان در جهان فوتبال به شکلی فزاینده با مطبوعات سروکار دارند (هنگام ترک آرسنال، بدون درنظر گرفتن مصاحبههای انفرادی و حضور در شبکه تلویزیونی باشگاه، هفتهای شش یا هفت نشست خبری برگزار میشد)، و البته مطبوعات متوجه ویژگی خاصی در درون من شدند: من با کمال صداقت و اعتبار به سوالات پاسخ میدادم و از هیچ سوالی فرار نمیکردم.
در حقیقت هنگام صحبت با مطبوعات بهطور غیرمستقیم با هواداران، بازیکنان و مدیران باشگاه نیز صحبت میکنیم.
ادامه دارد...
-
کتاب آرسن ونگر را میتوانید در سایت گلگشت با کد تخفیف 10 درصدی tarafdari خرید کنید.