در 1918-1919 امپراتوری آلمان یک انقلاب سوسیالیستی سنگین را تجربه کرد که با وجود برخی رویدادهای شگفت انگیز و حتی یک جمهوری کوچک سوسیالیستی، یک حکومت دموکراتیک به ارمغان آورد. قیصر برچیده شد و پارلمان جدید مستقر در وایمار اداره شد. با این حال، وایمار در نهایت شکست خورد و به این پرسش که آیا بذر این شکست در انقلاب ۱۹۱۸-۱۹۱۹ آغاز شد، هرگز پاسخ قاطعی داده نشد.
مانند سایر کشورهای اروپایی بسیاری از آلمانی ها وارد جنگ جهانی اول شدند و معتقد بودند که این یک جنگ کوتاه و یک پیروزی قاطع برای آنها خواهد بود. اما زمانی که جبهه غربی به بن بست رسید و جبهه شرقی دیگر امیدوارکننده نبود، آلمان متوجه شد که وارد فرآیند طولانی مدتی شده است که آمادگی چندانی برای آن نداشت. این کشور شروع به انجام اقدامات لازم برای حمایت از جنگ کرد، از جمله بسیج نیروی کار بزرگ، اختصاص تولید بیشتر به اسلحه و سایر تجهیزات نظامی، و اتخاذ تصمیمات استراتژیک که امیدوار بودند به آنها مزیت بدهد.
جنگ در طول سالها ادامه داشت و آلمان بهطور فزایندهای خود را درگیر کرد، به طوری که شروع به شکست خوردن کرد. از نظر نظامی، ارتش تا سال 1918 یک نیروی جنگنده مؤثر باقی ماند، و ناامیدی و شکست های گسترده ناشی از روحیه فقط تا پایان پایان یافت، اگرچه برخی شورش های قبلی وجود داشت. اما قبل از این، اقداماتی که در آلمان برای انجام همه کارها برای ارتش انجام شد، باعث شد که «جبهه داخلی» با مشکلاتی روبرو شود، و از اوایل سال 1917 به بعد، تغییرات قابل توجهی در روحیه ایجاد شد، به طوری که تعداد اعتصابها در مقطعی به یک میلیون کارگر رسید.
غیرنظامیان با کمبود مواد غذایی مواجه بودند کمبود محصول سیب زمینی در زمستان 1916-1917 تشدید شد. همچنین کمبود سوخت وجود داشت و مرگ و میر ناشی از گرسنگی و سرما در همان زمستان بیش از دو برابر شد. آنفولانزا گسترده و کشنده بود. مرگ و میر نوزادان نیز به طور قابل توجهی در حال افزایش بود، و هنگامی که این امر با خانواده های دو میلیون سرباز کشته شده و میلیون ها زخمی همراه شد، جمعیتی در رنج بود. علاوه بر این، در حالی که روزهای کاری طولانیتر میشد، تورم کالاها را گرانتر و غیرقابلقبولتر میکرد. اقتصاد در آستانه فروپاشی بود.
نارضایتی در میان غیرنظامیان آلمانی به طبقات کارگر یا متوسط محدود نمی شد، زیرا هر دو احساس دشمنی فزاینده ای با دولت داشتند. صنعت گران نیز هدف محبوبی بودند، زیرا مردم متقاعد شده بودند که میلیون ها دلار از تلاش های جنگ به دست می آورند در حالی که دیگران رنج می برند. از آنجایی که جنگ تا عمق 1918 پیش رفت و تهاجمات آلمان شکست خورد، به نظر می رسید که ملت آلمان در آستانه انشعاب است، حتی با وجود اینکه دشمن هنوز در خاک آلمان نیست. فشارهایی از سوی دولت، از سوی گروه های مبارزاتی و دیگران برای اصلاح یک سیستم دولتی که به نظر می رسید در حال شکست بود، وجود داشت.
لودندورف بمب ساعتی را تنظیم می کند:
آلمان امپراتوری قرار بود توسط قیصر، ویلهلم دوم، با کمک یک صدراعظم اداره شود. با این حال، در سالهای پایانی جنگ، دو فرمانده نظامی کنترل آلمان را به دست گرفتند: هیندنبورگ و لودندورف . در اواسط سال 1918، لودندورف، مردی که کنترل عملی را در اختیار داشت، هم دچار یک فروپاشی روانی شد و هم متوجه شد که مدتها از آن میترسید: آلمان در حال شکست خوردن در جنگ بود. او همچنین میدانست که اگر متحدان به آلمان حمله کنند، صلحی بر آن تحمیل میشود، و بنابراین اقداماتی را انجام داد که امیدوار بود توافق صلح ملایمتری را تحت چهارده نکته وودرو ویلسون به ارمغان آورد : او خواستار تغییر استبداد امپراتوری آلمان شد. به یک سلطنت مشروطه، حفظ قیصر اما به ارمغان آوردن سطح جدیدی از حکومت موثر و قدرتمند.
لودندورف سه دلیل برای این کار داشت. او معتقد بود که دولتهای دموکراتیک بریتانیا، فرانسه و ایالات متحده بیش از قیصرریش مایل به همکاری با یک سلطنت مشروطه خواهند بود و معتقد بود که این تغییر، شورش اجتماعی را که میترسید شکست جنگ باعث سرزنش او شود، متوقف میکند. خشم تغییر جهت داد. او درخواستهای مجلس خنثیشده برای تغییر را میدید و میترسید که اگر مدیریت نشود، چه خواهد آورد. اما لودندورف گل سوم را نیز به ثمر رساند، گلی بسیار زیانبارتر و پرهزینه تر.لودندورف نمیخواست ارتش مقصر شکست جنگ باشد و همچنین نمیخواست متحدان قدرتمندش این کار را انجام دهند. نه، چیزی که لودندورف می خواست این بود که این دولت غیرنظامی جدید را ایجاد کند و آنها را وادار به تسلیم کند، برای مذاکره صلح، به طوری که آنها توسط مردم آلمان سرزنش شوند و ارتش همچنان مورد احترام باشد. متأسفانه برای اروپا در اواسط قرن بیستم، لودندورف کاملاً موفق دیگران بود ، این افسانه را آغاز کرد که آلمان از پشت خنجر خورده است و به سقوط وایمر و ظهور هیتلر کمک کرد .
"انقلاب از بالا"
شاهزاده ماکس بادن که از حامیان قوی صلیب سرخ بود، در اکتبر 1918 صدراعظم آلمان شد و آلمان دولت خود را بازسازی کرد: برای اولین بار قیصر و صدراعظم در برابر پارلمان، رایشتاگ پاسخگو شدند: قیصر فرماندهی ارتش را از دست داد. و صدراعظم مجبور شد خود را نه برای قیصر، بلکه برای پارلمان توضیح دهد. همانطور که لودندورف امیدوار بود، این دولت غیرنظامی در حال مذاکره برای پایان دادن به جنگ بود.
آلمان شورش می کند
با این حال، هنگامی که خبر شکست جنگ در سراسر آلمان منتشر شد، شوک وارد شد و منجر به خشم لودندورف شد و دیگران از آن ترسیده بودند. خیلی ها آنقدر رنج کشیده بودند و به آنها گفته شده بود که آنقدر به پیروزی نزدیک شده بودند که بسیاری از سیستم جدید حکومتی راضی نبودند. آلمان به سرعت وارد انقلاب شد.
ملوانان یک پایگاه دریایی در نزدیکی کیل در ۲۹ اکتبر 1918 شورش کردند و با از دست دادن کنترل دولت، سایر پایگاه ها و بنادر اصلی دریایی نیز به دست انقلابیون افتادند. ملوانان از آنچه در حال رخ دادن بود عصبانی بودند و سعی داشتند از حمله انتحاری جلوگیری کنند که برخی از فرماندهان نیروی دریایی دستور داده بودند تا کمی افتخار را بدست آورند. خبر این شورش ها پخش شد و به هر کجا که رسید سربازان، ملوانان و کارگران به شورش آنها پیوستند. بسیاری برای سازماندهی خود شوراهایی به سبک شوروی تشکیل دادند و باواریا در واقع پادشاه فسیلی خود لودویگ سوم را اخراج کرد و کورت آیزنر آن را یک جمهوری سوسیالیستی اعلام کرد. اصلاحات اکتبر به زودی به عنوان یک اقدام ناکافی، هم توسط انقلابیون و هم از سوی نظم قدیمی که به راهی برای مدیریت رویدادها نیاز داشتند، رد شد.
ماکس بادن نمی خواست قیصر و خانواده اش را از تاج و تخت بیرون کند، اما با توجه به اینکه قیصر تمایلی به انجام اصلاحات دیگری نداشت، بادن چاره ای نداشت و بنابراین تصمیم گرفته شد که قیصر با یک جناح چپ جایگزین شود. دولت به رهبری فردریش ایبرت. اما اوضاع در قلب دولت دچار هرج و مرج بود و ابتدا یکی از اعضای این دولت - فیلیپ شیدمان - اعلام کرد که آلمان یک جمهوری است و سپس دیگری آن را جمهوری شوروی نامید. قیصر که قبلاً در بلژیک بود، تصمیم گرفت توصیه های نظامی را بپذیرد که تاج و تخت او از بین رفته است و او خود را به هلند تبعید کرد. امپراتوری تمام شده بود.
آلمان در سال 1919 توسط دولتی رهبری شد که در راس آن تغییر کرده بود - از یک خودکامگی به یک جمهوری - اما در آن ساختارهای کلیدی مانند مالکیت زمین، صنعت و سایر مشاغل، کلیسا ، ارتش و خدمات کشوری، تقریباً یکسان باقی ماندند. تداوم زیادی وجود داشت و نه اصلاحات سوسیالیستی که به نظر می رسید کشور در موقعیتی قرار دارد که می تواند انجام دهد، اما خونریزی گسترده ای نیز وجود نداشته است. در نهایت، می توان استدلال کرد که انقلاب در آلمان یک فرصت از دست رفته برای چپ بود، انقلابی که راه خود را گم کرد، و سوسیالیسم قبل از اینکه آلمان و راست محافظه کار هر چه بیشتر بتوانند بر آن تسلط پیدا کنند، فرصت بازسازی را از دست داد.
اگرچه معمولاً نامگذاری این رویدادها به عنوان یک انقلاب رایج است، برخی از مورخان از این اصطلاح خوششان نمیآید، و 1919-1918 را یک انقلاب جزئی / شکست خورده یا تکاملی از قیصررایش میدانند، که اگر جنگ جهانی اول ممکن بود به تدریج شکل گیرد، هرگز رخ نمی داد بسیاری از آلمانیهایی که از طریق آن زندگی کردند نیز فکر میکردند که این فقط نیمی از انقلاب است، زیرا در حالی که قیصر رفته بود، دولت سوسیالیستی که آنها میخواستند نیز وجود نداشت و حزب سوسیالیست پیشرو در مسیری میانه قرار داشت. برای چند سال آینده، گروههای چپ تلاش میکردند تا «انقلاب» را بیشتر پیش ببرند، اما همه شکست خوردند. با انجام این کار، مرکز به راست اجازه ماند تا چپ را خرد کند.