شنیده بودم هرکسی که به ساواک پای، مینهد بیرون آمدنش کار آسانی نبود یا باید به همکاری با دستگاه پیمان میبست یا اینکه بازجو باید یقین پیدا میکرد که به خوبی او را تکانده و تخلیه اطلاعاتی نموده است. همچنین شنیده بودم روزی ساواک یکصد و پنجاه تن از ناسازگاران با رژیم را سوار هلیکوپتر کرده و در دریای نمک ( مردابی شور نزدیک قم ) ریخته است. |
«خاطرات مئیر عزری» شماره یک؛
مئیر عزری، متولد اصفهان و از خانوادههای یهودی ایران بود که نقش مهمی در آژانس یهود داشت. او از سال ۱۳۳۶ تا پیروزی انقلاب در ایران به عنوان سفیر غیررسمی اسرائیل حضور داشت. مئیر عزری در سال ۱۳۸۰، خاطرات خود را نوشت و در آن به نقش و نفوذ جامعه یهودی در ایران قبل از انقلاب اشاره کرد. خاطرات او به کوشش غلامرضا امامی و توسط نشر علم منتشر شده است.
قسمت اول- در دایرههای ساواک
روزی در آشفته بازار کارهای روزانهام ناشناسی تلفن کرد و از من خواست با سرهنگ شاهین ( رئیس بخش جراید ساواک)، دیداری کنم. واژه ساواک برابر با حرفهای نخستین چهار کلمه سازمان اطلاعات و امنیت کشور است، که امروز کم و بیش برای همه آشناست. به هر روی این واژه در سال ۱۹۵۸ میتوانست برای شنوندهاش چندشآور و نگرانکننده باشد. قانون تأسیس ساواک در زمستان سال ١٩٥٦ به تصویب مجلس شورای ملی رسید و آن روزها چهار دستگاه اطلاعاتی پلیس و بازرسی با این سازمان همکاری داشتند. اداره دوم ارتش به فرماندهی ی تیسار حاجعلی کیا که در بخشهای پیشین از او گفتم شهربانی به ریاست تیمسار مهدی قلی علوی مقدم، ژاندارمری به فرماندهی تیمسار خادم و سازمان ویژه بازرسی شاهنشاهی به ریاست ژنرال حسین فردوست که از نزدیکترین دوستان شاه ایران بود که در دگرگونیهای سال ۱۹۷۹ خواسته یا ناخواسته چهرهاش دگرگون شد. نخستین کسی که به ریاست سازمان سلواک برگزیده شد تیمور بختیار از فرزندان ایل بختیاری و عموزاده شهبانو ثریا بود که وفاداریاش را به شاه در فرماندهی نظامی تهران با سرکوب شورشیان آغازید. شورای عالی امنیت کشور از نمایندگان ساواک و چهار سازمان یادشده بالا تشکیل میشد که تیمسار کیا آن روزها ریاست شورا را به عهده داشت.
دستگاه ساواک با فرماندهی و سپس دبیرخانه آغاز میشد. دو شاخه درونی و برونی از بدنه سوا میشد تا ده بخش یا شاخه کوچکتر، هریک با نام اداره کل از امنیت کشور پاسداری کنند. هر یک از این ادارههای کل کار ویژه خود را داشت چنانچه ادارۀ یکم عهده دار امور اداری بسیج نیروها، تشریفات و ارتباطات گردآوری ی اسناد طبقهبندی شده محرمانه از کشورهای همسایه از راه پایگاههای مرزی یا نفوذ در اداره دوم دستگاههای اطلاعاتی آنان؛ اداره سوم گردآوری آگاهیهایی از سازمانهای مخالف رژیم مانند حزب توده و دانشجویان چپگرا ( کنفدراسیون دانشجونی) در پاسداری از نظم و امنیت داخلی را برعهده داشت. اداره چهارم بررسی وفاداری کارکنان و کارشناسان ساواک که به راستی خود دستگاهی امنیتی برای ساواک بود. پاسداری از بناهای دولتی، پلها، تونلها کارخانههای اسلحهسازی و صنایع دیگر، بانکها و موزهها؛
اداره پنجم گوشهایی تیز برای شنیدن گفتههای پنهانی، سانسور، عکسبرداری کار گذاشتن، دستگاههای صوتی و تصویری و گشودن دربهای بسته؛ اداره ششم امور مالی و بررسی هزینههای برنامهها، باشگاهها، ساختمانها سررشته داری و امور حمل ونقل اداره هفتم زمینههای پژوهشی و ارزیابی، گزارشها گزارشهای دریافتی از اداره دوم کشورهای دوست و دیگر منابع را پس از بررسی و فراهم آوردن گزارشهایی به شیوه بولتنهای پژوهشی به وزارت خارجه اداره بازرسی شاهنشاهی فرماندهان نیروهای سهگانه وزارتخانهها و یگانهای ساواک میفرستاد. این اداره مسئولیت داد و ستدهای اطلاعاتی و پارهای همکاریها مانند دیدارها و برخوردها با سازمانهای امنیتی همپایه مانند موساد اسرائیل را نیز عهده دار بود.
اداره هشتم رسیدگی به امور ضد جاسوسی در درون و برون کشور که با اداره دوم ارتش پیوند تنگاتنگی داشت. از آنجا که این دو اداره کم و بیش کاری همسان و همسو میکردند، هر از گاه ناهماهنگیهای فرسایندهای در کارها دیده میشد.
اداره نهم بایگانی بزرگی از پیشینه سران لشکری و کشوری و کسانیکه به گونهای میخواستند درجهای، رتبهای یا ماموریتی تازه بگیرند از آنجا استعلام میشد. سرانجام اداره دهم که دورههای فنی، زبانشناسی خط،شناسی، گرافیک بازجوئی و بازپرسی به آگاهیها و پخش آنها ارزیابی گزارشها و برآورد رسانههای گروهی پوشش و ردیابی و آنچه را که مورد نیاز بود. به نیروها میآموخت ادارههای دوم و هفتم در بررسی و ارزیابی آگاهیهای خارجی همکاری داشتند و ادارههای چهارم و هشتم نیز در زمینههای ضد جاسوسی درهم پیوسته بودند. کار ادارههای دیگر را میتوانیم آماده ساختن نیازهای این چهار اداره بخوانیم به گواهی برخی گزارشها بالای دوهزار و پانصد تن دستگاه ساواک کار میکردند که هزاران آنان، خبرچین و خبررسان بودند.
شنیده بودم هرکسی که به ساواک پای، مینهد بیرون آمدنش کار آسانی نبود یا باید به همکاری با دستگاه پیمان میبست یا اینکه بازجو باید یقین پیدا میکرد که به خوبی او را تکانده و تخلیه اطلاعاتی نموده است. همچنین شنیده بودم روزی ساواک یکصد و پنجاه تن از ناسازگاران با رژیم را سوار هلیکوپتر کرده و در دریای نمک ( مردابی شور نزدیک قم ) ریخته است. به من گفته بودند هرکسی که به دفتر تیمسار بختیار فرمانده ساواک میرود هفت تیر پر در دو سوی میزش بود، باید بالای پانزده دقیقه خاموش و دست به سینه بایستد تا دلهرهاش هزار چندان شود. تا کمر خم شود و بی سر سوزنی پایداری همه آنچه را که میشنود بپذیرد. کمتر کسی میتوانست پروایی به دل راه بدهد و چیزی بگوید یا در برابر بازجویانش پایداری کند. با چنین بینشی برای دیدار سرهنگ شاهین میرفتم و در ژرفای اندیشهام نگرانی آزارندهای موج میزد. مرا به دفتری بردند که کم و بیش بیست تن در آن چشم به راه نشسته بودند شاید ساعتها نشسته بودم و پرسشها و پاسخهایی را که در سرم جولان داشت. مزه مزه میکردم تنها کمانی که به سرم نمیزد این بود که برای پارهای گفت و گوها دربارۀ هفته نامه ستاره شرق، مرا فراخواندهاند. از آنجا که میدانستم بررسی در زیر و بم رسانههای گروهی یکی از کارهای ساواک میباشد، میکوشیدم خودم را دلداری بدهم و داستان را چندان گنگ جلوه دهم.
مرا به دفتر سرهنگ خواندند او را جوانی برازنده و بلند بالا دیدم، آراسته و خوش برخورد بود و مدالهای رنگارنگی در سینه فرنچش میدرخشیدند، پرسشهای نخستین از نام و نشانی و پیشینه و کار و روزگارم آغازیدند و به اینکه در ایران چه میکنم و از کجا و کی آمدهام چه کسی یا چه دستگاهی مرا فرستاده از چه کسی دستور میگیرم و به چه کسی گزارش میدهم، آگاهیهایم را از کجا به دست میآورم و چه کسانی با من همکاری دارند پایان یافت در پاسخ گفتم: یهودیی ایرانی ای هستم که در سال ۱۹۵۰، به اسرائیل مهاجرت کرده و هفته نامه ستاره شرق را برای کم و بیش هشتادهزار تن ایرانیان آن سرزمین پایهریزی نمودهام. دیدگاه این رسانه برپایه دوستی میان مردم ایران و اسرائیل و پشتیبانی از فرهنگ و زبان ایرانی و گسترش پدیده آزادیخواهی دولت و شاهنشاه ایران است این رسانه به ایرانی تباران اسرائیل یاری میدهد، تا با ریشههای فرهنگی خود پیوسته بمانند و از رویدادهای زادگاهشان آگاه کردند. همچنین با نگرشی به فشرده تلاش هشت سالهام در اسرائیل افزودم، سرمقالههای ستاره شرق بر راستای دوستی با دوستان ایران و گریز از بدخواهان این سرزمین (دستههای کمونیست و اعراب)، نگاشته میشوند.
آرام آرام بدگمانی از نگاه سرهنگ شاهین کم میشد و آرامشی ناشی از خرسندی در چهرهاش پدیدار میگشت. به دنباله سخنانم افزودم خوی ایراندوستی و آرزوی ایستادن در برابر بدخواهان این سرزمین مرا به خود خوانده است. هشت سال پیش به نیاخاکی که پدرانم دوهزار و پانصد سال در آرزوی دستیابیاش خدای یگانه را نیایش کردهاند؛ کوچیدم ولی دریافتم تنها ایران توانمند که کورش به جهان داد تا آزادی به ملتها ببخشد. میتواند آشتی میان اسرائیل و همسایگان دوستی ستیزش را میان ملت هائی که چپ و راست با انقلاب و ضدانقلاب فرامیآیند و فرو میریزند، فراهم آورد. گفت و گوی ما کم و بیش یک ساعت و نیم به درازا کشید، خشنودی در رفتار سرهنگ موج میزد. برخاست دستم را فشرد و گفت: بیگمان ما دیدارهای دیگری خواهیم داشت ولی نه در این دفتر، خدانگهدار کرمی گفت و مرا تا آستانه درب دفترش همراهی کرد.
پس از اینکه به دفتر کارم رسیدم تلفنی با دکتر دوریئل گفت و گویی داشتم و از چکیده داستان دیدارم آگاهش کردم.