ی شب بارونی سرد تو ی تابستون گرم رفتم دم یخچال شربت آناناس رو ورداشتم تا برای خودم درست کنم
یدفعه ی سایه سیاه روی دیوار دیدم ولی فکر کردم توهم زدم و به شربت البالو درست کردن ادامه دادم
یهو سایه سیاه چاقو رو گذاشت رو گردنم گفت یا میگی رونالدو از مسی بهتره یا آخرین شربت عمرتو میخوری
من: چاقو لازم نیست این شربتو با قاشق هم میزنم بعدش کیف میکنیم
سایه سیاه: اگه میخوای شربتو تنهایی نخورم و سهیم شیم اون جمله ای که گفتم رو بگو
من: چرا صدای آهنگ میاد فک کنم برای ضبط صدا گزینه اشتباهی رو زدی!
سایه سیاه: اوه.. دستت درد نکنه وگرنه کریس بیچارم میکرد
من: مگه این قضایا به کریسم ربطم داره
سایه سیاه: آره من که ی گوشه داشتم پلیستیشنمو بازی میکردم که رئیس رونالدو دستور داد بیام ازت این اعتراف رو بگیرم تا نشون بده محبوب ترین بازیکن تاریخه
اینجا بود که یدفعه کارآگاه پشندی که نفهمیدم از کجا پیداش شد گفت صداتو ضبط کردم اعتراف کردی از کجا دستور میگیری دستو بذار رو سرت که دیگه بازی تموم شد
سایه سیاه: اسلحتو بنداز زمین کارآگاه پشندی وگرنه میزنمش زود باش
کارآگاه پشندی: باشه باشه...
(اسلحه رو گذاشت زمین اما ی دکمه رو پیرهنش رو فشار داد)
اینجا بود که درحالیکه مثلا کارآگاه پشندی داشت مثلا ضبط صوت رو به سایه سیاه میداد ی یوفو با سرعت زیاد از پنجره داخل شد
شیشه رو که داد بالا
گفتم عه ساعد تویی
ساعد (با خنده): خب قربان بفرما بنشینید که برگردیم قزوین همونطور که خودتون میخواستین
کاراگاه پشندی: من کی... الان وسط پرونده ایم چی داری میگی
ساعد: قربان مگه ما کاغذیم که وسط پرونده باشیم
کارآگاه پشندی: ساعد من تو رو میکشما زود باش دستبندشو بزن
بعد ساعد اومد بهم دستبند بزنه
کاراگاه پشندی: به ایین نه به اون!
ساعد: اون دیگه کیه؟
انقدر لفتش دادن سایه سیاه فرار کرد
بعدش کاراگاه پشندی حمله کرد ساعد رو بزنه
ولی من سریع ی موز انداختم گفتم غصه نخور کارآگاه موز بخور
کاراگاه پشندی: موززش از اون موزاااستا از اون موزاست به به
ساعد: قربان میشه نصفشم به من بدید
کارآگاه پشندی (با دهن پر): باشه صبر کن.. (قام قام)
بیا اینم نصفش (پوستشو انداخت رو کله ساعد)
بعد ساعد ناراحت شد
من یخچال رو گشتم گفتم ی خیار مونده اینم بره تو همون موزه فقط سبزه و کمی کوتاه تر و سر به زیر تر
کاراگاه پشندی با صدای کمی بلند: ساعد اون خیارو نخوریا ممکنه تو نبرد لازممون بشه.. برا چی وایسااادی؟ زود باش اون سفینه رو آتیش کن که جناب رییس گفته این سایه سیاه سر ماره تا نیو نگیریم هیچ سرنخی؟ هیچ سرنخی از مافیای پنالدو به دست نمیاریم
بعد ساعد با استرس رفت سمت سفینه
کاراگاه پشندی: نگران نباش من gps رو وصل کردم الان این هرجا بره اون نقطه قرمز رو میبینی همونه میگیریمش
ساعد (با کمی ترس): قربان اون نقطه قرمز قزوینه.. من لوکیشن رو عوض کردم فکر کردم قراره برگردیم قزوین
من کمی خندیدم
کارآگاه پشندی: اااای خداااا من از دست این چی کار کنم
وی در ادامه افزود: آقا دربست آقا در بست سر به بیابون
بعد همونجا تو خونمون ی تاکسی اومد
گفتم کجا کارآگاه تازه قورمه سبزی بار گذاشتم
کارآگاه پشندی: دارم میرم
من: کجا کارآگاه
کاراگاه پشندی: ی وری اصلا میرم کویر فقط دیگه ریخت این کلم بروکلی رو نبینم
ساعد: قربان منم باهاتون میام آخه کویر خطرش خیلی تهدید میکنه نمیتونم شما رو تنها بذارم
کاراگاه پشندی: آی کیومن از دسست تو دارم میرم کجا میخوای راه بیوفتی بیای؟
بعدش کارآگاه که سوار تاکسی شد راننده که ی کلاه به سر داشت برگشت لبخند زد دیدیم رونالدو هست!
خیلی شوکه شدیم و تا بیایم واکنشی نشون بدیم گازشو گرفت رفت..
یعنی میخواست بلایی سر کارآگاه پشندی بیاره؟
ادامه دارد...
قسمت دوم:
https://www.tarafdari.com/node/2447302