پرنده روحمو کشیدم بیرون از قفس
یادش دادم پرواز کنه بی حد و مرز
آسمون رویا هامو فتحش کنه
بشکونه سد کلاغا رو بی ترس و لرز
تموم اینها یک رویایی بیش نبود
من ماندم و درماندگی و قلبی کبود
پر روحمو با قیچی ظلم چیدند
گرگ تمسخر تن بی جونشو درید
با خنجر درد پای نحیفشو بریدند
خنده از روی لبهایم رفت و پر کشید
من ماندم و ننگ جسمی که بدون روحه
فهمیدم که تنگ دلی هام همش دروغه
گور آرزو ها رو اینجا از قبل کندند
هرچی که رویا داشتی اینجا سکه یه پوله
پرنده روحمو کردند داخل قفس
یادش دادند آروم بشینه با ترس ولرز
اجساد رویا هاشو کفنش کنه
گریه کنه بابت همه چی بی حد و مرز