با ورود یورگن کلاپ رویای قهرمانی شماره 20 لیورپول از شمارش دههها، به سالها رسید و به محض ورود آرنه اسلات، سالها، به روزها کاهش یافت. حالا شمارش معکوس قهرمانی زودهنگام از روز به دقیقه رسیده. لیورپول، فصلی قدرتمند را پشت گذاشته و با صلابت به دنبال برابری با منچستریونایتد در بیشترین تعداد قهرمانی لیگ در انگلستان است. عنوانی که زیربنای آن 30 سال قبل، جای در میان آتش و دود و بالا و پایینهای دههی 80 گذارده شد. در دهه 1980، باشگاه لیورپول از درهای عمیق عبور کرد، قلههای بزرگ را فتح کرد و پیروزی های بزرگی را جشن گرفت. وقایع این دهه، نقش اساسی در فرهنگ باشگاهی که امروز آن را به نام لیورپول میشناسیم داشتند. لیورپول. دهه 80...
پدرخوانده در میان کفشها
داستان خیلی قبلتر از دهه 1980 آغاز شد. در جایی که تمام تصمیمات مهم در آن گرفته میشد. جایی با بوی تند چرم و تخته گچی پر از خطوط کج معوج و سیگار مربیان: بوت روم. بیل شنکلی افسانه ای در دهه 1960 رختکن کوچک آنفیلد را به عنوان محلی برای مهمترین جلسات باشگاه انتخاب کرد. بعد از بازیها، شنکز بزرگ با دستیارانش باب پیزلی، رونی موران و جو فیگان آنجا مینشست و ساعتها درباره وقایع بازی، تاکتیکها، بازیکانان و ... صحبت میکرد.
شنکز به دنبال تیمی بود که از الگوهای انگلیسی عبور کند. در دفاع سازماندهی شود و با یک ارسال بلند غافلگیر نشود. شنکلی چیزی جدید میخواهد، سبکی انقلابی که در خارج از مرزهای انگلستان نیز به کار آید. چیزی مشابه آنچه تیمهای بزرگ ایتالیایی، هلندی، آلمانی یوگسلاو دیده بود. مردان بوت روم، به جای آنکه دست و پای بازیکنان را با وظایف خاص و در چارچوب ببندند، به دنبال پاس و حرکت رو به جلو بودند. کنترل توپ، پاس سریع و دویدن آزاد و مداوم.
شنکز
لیورپول یک تیم پیشرو بود. آنچه امروز یک روال عادی در تیمهای فوتبال است، در آن زمان توسط آنها به نمایش گذاشته میشد. کاملاً جدید بود. آنهم در بریتانیا با ساختارهای کاملا محافظه کارانه مربیان و روسا. پس از بازنشستگی شنکلی در 61 سالگی در تابستان 1974، دستیار او باب پیزلی، ایده و سبک بازی او را تکمیل کرد. یک مجموعه در حرکت مداوم. پیزلی در راس مجموعه بود، جف تونتیمن استعدادیاب ارشد باشگاه با فورد کورتینای خود سرتاسر انگلستان را زیر پا میگذاشت تا بازیکنان آیندهدار را با آنفیلد بیاورد. فیل نیل، مدافع کناری نورثهمپتون در سال 1974 یکی از اولین دستاوردهای تونتیمن بود. یکی از ستونهای تیم جدید لیورپول.
تحت رهبری پیزلی، فوتبال لیورپول به معیاری هم در جزیره و هم در فوتبال اروپا بدل شد. او در 9 سال مربیگری، 6 قهرمانی، سه جام اروپا و جام یوفا را به دست آورد. پیش از این در فصل 1976/77، باشگاه میانگین حضور 47284 نفر در آنفیلد را ثبت نمود. رکوردی تاریخی در آن زمان. موفقیتهای تاریخی باشگاه پارادوکس شگفتانگیزی با بحرانهای عمیق اقتصادی در مرسی ساید بود....
تو هرگز شغلی نخواهی یافت
پس از دو جنگ جهانی، لیورپول اهمیت خود را به عنوان یک شهر تجاری بزرگ از دست داد. بندر مرسیساید دیگر مقصد اصلی کشتیهای تجاری نیست. کشتیها از سرتاسر اروپا اکنون در ساوتهمپتون، دوور، هارویچ یا در صورت نیاز به بارگیری در شمال در بلکپول پهلو می گیرند. بارانداز آلبرت که زمانی مدرن ترین بندر جهان بود، به سرعت در حال فرسودگی است و منطقه اطراف جرثقیلهای بارگیری در حال تبدیل شدن به یک منطقه متروکه ست.
تا سال 1980، نرخ بیکاری در شهر افزایش یافت. از هر چهار فرد حائز شرایط، یک نفر بیکار بود. 65000 شغل در اسکلههای بندر از بین رفت ون نرخ بیکاری در برخی مناطق دورافتاده افزایش یافته به بیش از 90 درصد افزایش یافت، سفتون پارک میزبان کمپهای افراد بی خانمان شده بود و چیزی از کلانشهر لیورپول، به عنوان یک قطب اقتصادی و فرهنگی بریتانیا نمانده بود.. شهری که روزگاری آلن گینزبرگ، شاعر آمریکایی، در وصف آن گفته بود:
لیورپول مرکز آگاهی جهان بشر است. شهری مانند سانفرانسیسکو... با ابرهای خاکستری.
در حالی که در سال 1930 کمتر از 850000 نفر در این شهر زندگی می کردند، در سال 1985 جمعیت به پایین ترین حد خود در تاریخ لیورپول یعنی 460000 نفر رسید. مهاجرت به قدری زیاد شد که اسکاوزرها در شهرهای دیگر جزیره به زودی به عنوان انگلهایی که از فقر می گریزند تا در جاهای دیگر از امتیازات اجتماعی بهره ببرند و ناآرامی ایجاد کنند ، شهرت پیدا کردند.
هنگامی که هواداران در جایگاه کاپ در بازیهای خانگی سرود "تو هرگز تنها قدم نخواهی زد" را می خوانند، طرفداران حریف با طعنه جواب میدادند:
"...و هرگز شغلی پیدا نمی کنی!"
طرفداران انفیلد 1980
در سال 1984، زمانی که لیورپول برای چهارمین بار در هفت سال جام باشگاههای اروپا را به دست آورد و قهرمان انگلیس نیز شد، اختلافات عمیقی بین دولت حزب محافظهکار و شورای شهر لیورپول، که توسط حزب کارگر اداره میشد در گرفت. حزب کارگر لیورپول در آن زمان طرفدار سرسخت نظریه تروتسکیسم برگرفته از تفکرات مارکسیسم بود بود. پس از اعتراضات و اعتصابات متعدد، درگیری به حدی بالا گرفت که شهر به طور موقت ورشکسته شد و مگی تاچر، نخست وزیر، که هیچگاه تحقیر لیورپول را پنهان نمی کرد، دستور لغو پارلمان لیورپول را در سال 1987 داد.
برای بسیاری در لیورپول، فوتبال تنها پرتو امید به شمار میرفت. کورسویی در روزهای تلخ فقر و آیندهای تاریک.. بین سال های 1979 تا 1988، لیورپول هفت بار قهرمان انگلیس شد و همشهری مرسیسایدی آنها اورتون دو بار. پس از فروش کوین کیگان مهاجم افسانهای قرمزها در تابستان 1977 باب پیزلی با کمک توئنتیمن، تیمی جدیدی برای دورانی جدید را سخت: الن هانسن، مدافع 21 ساله و سرسخت اسکاتلندی در کنار دو هموطن خود گریم سونس 25 ساله از میدلزبورو و کنی دالگلیش، مهاجم مرکزی 26 ساله از سلتیک.
سوسیالیسم روی چمن
اینها مردانی بودند که با افتخار میراث بیل شنکلی را به دوش کشیدند. شنکز که یک بار اعلام کرده بود:
سوسیالیسمی که من به آن اعتقاد دارم یک شاخه سیاسی نیست. این یک شیوه زندگی است. این انسانیت است. من معتقدم که تنها راه برای زندگی و موفقیت واقعی از طریق تلاش جمعی است که همه برای یکدیگر کار می کنند، همه به یکدیگر کمک می کنند، و همه در پاداش های آخر روز سهیم هستند.
جملات شنکلی ممکن است در فوتبال دهه 70 که آغاز بی رحم راه تجاری شدن بازیست بیش از حد رمانتیک باشد، اما بازیکنان او، به خوبی پیام سرمربی را دریافت کردند. کنی دالگلیش اعلام کرد:
در این باشگاه، هیچ کس با برنده شدن غافلگیر نمیشود، زیرا بردها فقط ما را تشنهتر میکنند تا به دنبال قهرمانی بعدی باشیم.
"بازیکن لیورپول" در دهه 80 ویژگیهای خاصی داشت؛ بازیکنی که همیشه چه در زمین تمرین و چه در روز بازی توان حداکثر خود را به کار میبست، با نیروی تماشاگران از عهده هر چالشی بر میآمد، توان انگیزه بخشی به سایر هم تیمهای خود را داشت حتی بدون استعداد هم میتوانست نمایشی عالی ارائه دهد. داستان شبهای میگساری بازیکنان لیورپول پس از برد یا باخت هم درست به اندازه جر و بحثهای تاکتیکی رختکن و اتفاقات فوتبالی میان آنها نقل گشته و این سوسیالیسم فوتبالی و سختکوشی فارغ از نتیجه بدل به فرهنگ باشگاه شده است.
فرهنگی که در دهههای بعد نیز معیاری برای محبوبیت بازیکنان باشگاه شد . استیون جرارد میگوید:
بازیکنان لیورپول همیشه با قدرت ذهنی فوق العاده از دیگران مشخص شده اند آنها از نظر ذهنی به قدری قدرتمند هستند که بتوانند بار شکست را بر دوش بکشند.
در رای گیریهای انتخاب بهترین بازیکن فصل باشگاه در دهه 80، تقریبا هیچگاه بازیکنی چون ایان راش جز انتخاب اول طرفداران نبود. اگرچه این مهاجم ویلزی در 469 بازی لیگ 229 گل برای قرمزها به ثمر رساند و در سال 1984 به عنوان بهترین بازیکن سال انگلیس هم انتخاب و بهترین گلزن اروپا شد، اما برای طرفداران بازیکنان جنگجوی تدافعی در اولویت بودند. مردانی چون استیو نیکول که بی محابا و فداکارانه خود را برابر توپ قرار میداد و آشکارا روحیه تیم را بالا میبرد.
استیو نیکول تکل
با این حال، روحیه جمعی مدنظر شنکلی نیز مشکلات خود را داشت، مانند باکسینگدی 1981. لیورپول فصل قبل را در رتبه پنجم به پایان رسانده بود و در کریسمس، باشگاه دوازدهم جدول بود. جو فیگان، کمک مربی پیزلی، با کلمات آتشین ر رختکن از بازیکنان خواست که به ارزشهای سنتی باشگاه بازگرند.
اگرچه این صحبتها همیشه اثرگذار نبود. در 26 دسامبر 1981، و پس از صحبتهای فیگان لیورپول در خانه 3-1 مغلوب منچسترسیتی شد. باب پیزلی بلافاصله پس از بازی تصمیم مهم و البته تلخی گرفت؛ بازوبند کاپیتانی را از فیل تامپسون، رهبر خط دفاعی تیم که از کودکی در باشگاه حضور داشت گرفت و به گریم سونس داد.
سونس بازیکنی جنگنده بود. از آن جنگندگان بدنام. قلدر و سرسخت. بازیکنی که حتی قبل از بازی هم بازیکنان رقیب را میترساند. اقدام پیزلی سختگیرانه اما موفقیتآمیز بود: قرمزها در پایان فصل بار دیگر عنوان قهرمانی را به دست آوردند و منچسترسیتی را در بازی برگشت به عنوان نمادی از تمام فصل، در مین رود با نتیجه 5-0 شکست دادند.
نیرویی از جایگاه کاپ
استیون جرارد بپرسید در سال 1980 در نزدیکی مرسی ساید متولد شد، اگر از نماد باشگاه در قرن بیست و یکم، راجع به آنچه لیورپول را در دهه 80 متمایز مینمود سوال کنید، او به سه عامل کلیدی اشاره میکند:
دفاع نفوذ ناپذیر، گل های یان راش و مهمتر از همه، تصویر مخوف جایگاه کاپ در برابر رقبا. سومی، همه را چه در شهر و چه باشگاه در بحرانهای دهه 80 به مسیر درست سوق داد به آنها ثبات بخشید. امروز دیگر نمی توان قدرت آن تراسهای جایگاه ایستاده را احساس کرد، زیرا صندلی های نصب شده در آن و بعدتر ممنوعیت مصرف الکل آن به کلی را دگرگون ساخته.
در آن زمان، کاپ لرزهای آمیخته از شور احساسات و وحشت را در دل هر هواداران رقیب انداخته بود. مشکلات مالی بسیاری از هواداران هیچگاه بر خرید بلیت روز بازی آنها تاثیر نگذاشت. نتایج نیز. تنها عامل منفی حضور هولیگانها بود. در اوج موفقیتهای باشگاه و در سال 1984، میانگین تماشاگران به 32022 نفر کاهش یافت. و علت آن حضور دائمی هولیگان ها در سکوهای آنفیلد بود. در واقع دهه هشتاد دهه هولیگان ها، دعواها و مرزبندیهای سیاسی و فرهنگی است و دولت تاچر بهجای کاوش در ریشههای خشونت در بندر لیورپول و سرتاسر بریتانیا، چون کمبود کار، هولیگانها را زبالههای اجتماعی معرفی کرد و باعث بروز رفتارهای افراطی بیشتری از آنها شد.
از همین رو و در اوج تسلط بر انگلستان و اروپا، لیورپول در کانون فجایع بزرگ فوتبالی تاریخ قرار گرفت. در جریان ناآرامیهای قبل از فینال جام اروپا در سال 1985 بین لیورپول و یوونتوس، 39 تماشاگر در استادیوم هیسل در بروکسل جان باختند، از جمله 32 ایتالیایی، چهار بلژیکی، دو فرانسوی و یک ایرلندی شمالی. اگرچه از قبل مشخص بود که چه تعداد هولیگان بریتانیایی از کانال مانش عبور و راهی بروکسل میشوند، اما هیچ کنترلی بر آنان وجود نداشت.
حتی مرز مشخصی بین طرفداران دو تیم در ورزشگاه هم تعبیه نشده بود. ایتالیاییها و انگلیسیها کاملا در مجاورت هم بودند، گاهی اوقات حتی در یک بلوک مشترک با تعداد آن می نیروی امنیتی.
یووه بدون مرز هیسل
از آنجایی که بازرسی قبل از بازی به صورت پراکنده و غیر اصولی انجام می شد، تماشاگران زیادی بدون بلیط به ورزشگاه راه یافتند. با هجوم هولیگانهای انگلیسی به بخش طرفداران بیطرف، که فقط با سیم خاردار زنگ زده مشخص شده بود، وحشت در بلوکهای طرفداران یووه به وجود آمد، اگر دیوار فرو ریخت افراد زیادی زیر آن مدفون میشدند. بی نظمی، هرج و مرج و تلاش برای فرار فاجعه ای را رغم زد که تبعات آن بسیار فراتر از یک بازی فینال میان یووه و لیورپول بود.
اگرچه تنها تعدادی از هواداران لیورپول مسئول این ناآرامی ها بودند، اما پس از فاجعه هیسل همه باشگاه های انگلیسی تا اطلاع ثانوی از مسابقات بین المللی محروم شدند. بعدتر این محرومیت برای اکثر باشگاهها پنج سال تعیین و باشگاه لیورپول پس از شش سال اجازه بازگشت به صحنه اروپا را داشت.
جان بارنز علیه سیاهی
در سال 1987 کنی دالگلیش در قامت باشگاه، نسل جدیدی را ساخت. جان بارنز، به همراه پیتر بردزلی و جان آلدریج مثلث هجومی جدیدی را تشکیل دادند. تضادی ناهمگون میان زیبایی خط حمله قرمزها و روی زشت دهه 80 که در آن نفرت نژادپرستانه و شعارهای راست افراطی در سکوها آزادانه فریاد زده میشد. داستان سفر به ورزشگاههای چون استمفوردبریج یا زمین میلوال به عنوان سنگرهای حزب رادیکال راستگرا «جبهه ملی بریتانیا» به جای خود. حتی در شمال انگلیس که بخش اعظم آن را شهرهای کارگری تشکیل میدهند هم، بازیکنان تیرهپوست از دشمنی روی سکوها مصون نبودند.
جان بارنز، که اصالتا اهل جامائیکاست، با مهارت های فنی، ظرافت و سرعت خود، بازیکن ارزشمندی برای لیورپول به شمار میرفت. بازیکنی که مستقیم آماج شعارهای نژادپرستانه بود. به دستور کنی دالگلیش، باشگاه به سختی با نژادپرستی مقابله میکرد. در حالیکه روزنامهها عامدانه شعارهایی با مضامین نژادپرستی را روی عکسهای جایگاه کاپ کار میکردند، دالگلیش بارنز را از واتفورد به آنفیلد آورد.
با این حال همه تلاش ها در ابتدا بیهوده به نظر می رسید. در فوریه 1988 و در دربی مرسی ساید جام حذفی، در گودیسون پارک، هر بار که بارنز صاحب توپ میشد، طرفداران او را هو میکردند و در نهایت یک طرفدار اورتون، به سمت او موز پرتاب کرد
بارنز باهوش و اهل مطالعه بود و همیشه نژادپرستان را انسانهایی دچار کمبود اطلاعات و احمق می دانست که تبعیض نژادی را به عنوان شغل خود پذیرفته بودند. او بدون اینکه پلک بزند، موز را برداشت و به بیرون پرت کرد و فقط چند لحظه بعد توپ را به ری هاتون رساند تا گل پیروزی لیورپول به ثمر برسد. تصاویر این برخورد بارنز دنیا را فرا گرفت.
بارنز و موز
کنی، هیلزبورو، دالگلیش
در نیمه دوم دهه 80، باشگاه با تبعات فاجعه هیسل دست و پنجه نرم کرد. "آنها" لیورپول بیرقیب را از نقشه رقابتهای اروپایی حذف کرده بودند. در چنین شرایطی نقش کنی دالگلیش پررنگ شد. او از یک سو میراث جو فیگن و اسلافش در بوت روم را حفظ کرد و از سوی دیگر توانست از افسردگی عمیق پدید آمده در باشگاه، حس جدیدی را پدید آورد. وحدت در آنفیلد.
امروزه، کارشناسان کسب دوگانه لیگ و جام حذفی در سال 1986 فقط یک سال پس از حوادث تلخ بروکسل را یک شاهکار فراتر از تدابیر تاکتیکی می دانند. شاید حتی مهمتر از چهار قهرمانی در جام باشگاههای اروپا بین سال های 1977 و 1984. وقتی در فصل بعد لیورپول از قهرمانی بازماند، مرد اسکاتلندی پروژه بازسازی را آغاز کرد.
ایان راش به تورین نقل مکان کرد و همانطور که اشاره شد، بردزلی، بارنز و آلدریج چهره جدید و جذابی به تیم بخشیدند. در سال 1988، تیم کاملا متفاوت لیورپول با برتری 9 امتیازی نسبت به منچستریونایتد، در نخستین سالهای ورود الکس فرگوسن به الدترافورد، بار دیگر قهرمان شد.
همه چیزدر مسیر درستی قرار داشت تا آن بعد از ظهر در 15 آوریل 1989. روزی که کنی دالگلیش با اتفاقی دشوارتر از هر هر آنچه تا آن روز تجربه کرد مواجه شد. کنی در زمین ورزشگاه هیلزبورو در شفیلد ایستاد و با بهت وحشت به جایگاه های Leppings Lane End چشم دوخته بود. جایی که افراد بی پناه فراری از بلوک های پر ازدحام دور هم جمع شده بودند. پس از بیست دقیقه پر اضطراب مشخص شد که خطر جدی است...
آن روز، ظاهرا ناتینگهام فارست در فینال جام حذفی بود، اما خیلی زود مشخص شد که رقیب آنها لباس دیگری بر تن دارد. لباس پلیس!
ماموران پلیس از ترس هجوم طرفداران درها را بسته بودند. و طرفداران محصور میان فنسها یکی یکی جان خود را از دست میدادند. 94 کشته در محل، 766 مجروح که دو تن از آنها در بیمارستان جان باختند و خودکشی اعضای خانواده کشتههای آن روز، همه و همه قربانیان آن بعد از ظهر در هیلزبورو بودند.
هیلزبورو تبدیل به آخرین ایستگاه ترن هوایی سرتاسر حادثه و درام و بالا و پایین باشگاه لیورپول در دهه 80 شد. تراژدی ویرانگری که همه چیز را تغییر داد
دولت تاچر شتاب زده، مطابق معمول طرفداران به زعم خود خشن را عامل این فاجعه دانست. روزنامه "سان" با گزارشی تحت عنوان "حقیقت" هواداران لیورپول را همان هولیگانها دانست و تصاویری از ادرار کردن روی اجساد منتشر کرد. یک حمایت تمام و کمال از موضع دولت تاچر. دروغها و گمانهزنیهای بیاساس دولت و رسانههای آن منجر به شکاف عمیقی بین بسیاری از لیورپولیها و گروه رسانهای رابرت مرداک شد. 27 سال طول کشید تا هیئت منصفه کمیسیون بالاخره تشکیل شود. آنها اعلام کردند که این فاجعخ ناشی از رفتار نادرست اورژانس بوده و نه رفتار هواداران.
به دستور کنی دالگلیش، بازیکنان و مسئولان باشگاه قرار بود در هفته های بعد در مراسم تشییع جنازه و یادبود بی شماری شرکت کنند. نمایندگان لیورپول همدردی خود را با خانوادههای داغدار اعلام نمودند در برخی روزها، دالگلیش و همسرش مارینا در چهار مراسم یادبود و تشییع شرکت داشتند. کنی معتقد بود هیچ قربانی نباید فراموش شود.
کنی همدردی
21 ماه پس از فاجعه، در 21 فوریه 1991، دالگلیش به طور ناگهانی قرارداد خود را با باشگاه لیورپول فسخ کرد. تابستان قبل او دوباره باشگاه را به قهرمانی رساند. در روز استعفای او، قرمزها هم امتیاز با آرسنال در رتبه دوم قرار داشند. پادشاه اسکاتلندی کاپ، سال ها در مورد دلایل دقیق استعفای خود سکوت کرد. او فقط در سالگرد آن فاجعه یک خاطره از برخورد خود با طرفداری 20 ساله به نام شان را نقل کرد:
من را به بالین شان بردند، او در کما بود. دکتر گفت: "شان، این کنی دالگلیش است که با تو صحبت می کند." به سمت تختش رفتم و گفتم: سلام، می دانم که برمیگردی . پسر چشمانش را گشود و مادرش اشک ریخت، مثل یک معجزه بود.
طوفان سهمگین مرداکها
در حالی که کل لیورپول در ماتم هیلزبورو بود، فوتبال با شتابی بیسابقه در حال رشد و بزرگ شدن از جنبههای مختلف بود. هیلزبورو برنامه لیگ را به هم ریخت. آخرین بازی خانگی لیورپول در فصل مقابل آرسنال به تاریخی پس از پایان فصل رسمی موکول شود. هیچکس گمان نمیکرد که این مسابقه آیینه ای از وقایع این دهه دیوانهکننده فوتبال باشد: در 26 می 1989، تنها 41 روز پس از فاجعه، لیورپول باید با آرسنال بازی میکرد. صدرنشین لیگ برابر تیم دوم. فاتحان اف ای کاپ در مرسی ساید. آرسنال فقط یک شانس برای قهرمانی داشت و آن برد با دو گل یا بیشتر برابر قرمزها در آنفیلد بود.
گروه رسانه ای روبرت مرداک چند هفته قبل از ماهواره جدید خود رونمایی کرده بود و یک کانال ورزشی انحصاری بخشی از آن بود. در آن زمان پخش مستقیم بازیهای لیگ از تلویزیون انگلیس مرسوم نبود. ITV و BBC به این دلیل که مبادا تماشاگران استادیومها کاهش یابد، به پخش خلاصه بازیها اکتفا میکردند. اما آن بازی جایگاه ویژه ای داشت. در شروع بازی، itv آمار هشت میلیون بیننده را ثبت کرد که با گذشت بازی صدها هزار نفر دیگر به آن افزوده شد.
با نزدیک شدن به پایان بازی، نزدیک به بیست میلیون بریتانیایی برابر تلویزیون حاضر بودند. در حالیکه آب از لب و لوچه گروه مرداک راه افتاده و افکار بزرگی برای تسخیر فوتبال به وسیله تلویزیون در ذهنشان میچرخید، در آنفیلد وقایع دیگری در حال وقوع بود. اینبار معجزه برای تیمی که قرمز نپوشیده بود...
تا دقیقه 90، آرسنال 1-0 پیش بود که بازی برای مدت کوتاهی متوقف شد. استیو مک میهون، بازیکن کهنه کار لیورپول از آن زمان استفاده کرد به هم تیمی هایش گوشزد کرد که فقط چند ثانیه تا کسب دوگانه فاصله دارند.
وقتی ساعتها 91 دقیقه و 22 ثانیه را نشان میداد ، پاس بلند لی دیکسون به آلن اسمیت رسید، اسمیت وارد محوطه جریمه لیورپول شد و توپ را به مایکل توماس پاس داد. توماس بعداً گفت:
زمان به کندی میگذشت و من فکر می کردم وقتی توپ به من رسید باید چه کنم....
به نظر می رسید زمان برای کسری از ثانیه متوقف شده بود تا اینکه مایکل توماس بازی را 2-0 کرد و آرسنال پس از 18 سال دوباره قهرمان لیگ شد. در آن لحظه، نویسنده جوان، نیک هورنبی، روی سکوهای آنفیلد نشسته بود. او بعداً این صحنه را به عنوان مهمترین فصل کتاب خود "Fever Pitch" تبدیل کرد.
باخت 1989
در سویی دیگر گروه مرداک در فکر شکار شاه ماهی خود از جذابیت بی بدیل وقایع آن شب آنفیلد بود. تاسیس لیگ برتر در سال 1992 با 191 میلیون پوند حق پخش تلویزیونی و سودای تبدیل لیگ برتر به بزرگترین لیگ ورزشی جهان.
کنی دالگلیش بعد از آن شکست گویی هنوز در خلسه بود. آن باخت و وقایع هیلزبورو از سوی دیگر رمق کنی را گرفته بود. او تمام توان خود را جمع کرد و سال بعد دوباره قرمزها را به قهرمانی رساند، سپس با ذهنی آزرده و رنجور کار خود را رها کرد. دخترش کلی بعداً گفت:
آن همه استرس و بار مسئولیت لطمه سنگینی به پدرم وارد کرد. هیلزبورو اعماق قلب جریحه دار کرد.
با آغاز دورانی جدید به نظر می رسید زمان فداکاری هایی مردانی چون دالگلیش که قبل از هر چیز به روح ورزش پایبند بودند، یک شبه سر آمده. فوتبال در آستانه یک دوره جدید بود. از اگوست 1989، قوانین سفت و سخت و دستورالعمل های جدیدی برای معماری استادیومها و جایگاه تماشاگران وضع شد؛
"زمینهای بازسازیشده با استانداردهای ایمنی پیشرفته باید بازیهای لیگ را دوباره به عنوان یک تفریح سالم آخر هفته برای خانوادهها جذاب کند. دیگر جایی برای هولیگانها در استادیومها نیست."
در کنار این تغییرات، عملکرد مثبت تیم انگلیس در جام جهانی 1990 نیز شوق فوتبال دیدن را بین انگلیسیها افزایش داد و برآیند همه اینها باعث شد تا لیگ برتر تازه تاسیس با میلیون ها نفر بیننده نردبانی برای پیشرفت رابرت مرداک شود. مردی که حریصانه به دنبال ساخت پربیننده ترین لیگ جهان بود.
اسپارتها برابر آتنیها
حتی پس از استعفای غیرمنتظره دالگلیش در فوریه 1991، مدیران لیورپول به سنتهای قدیمی پایبند ماندند. روسای لیورپول هنوز حاضر نبودند سیاستهای باشگاه را بدون قید و شرط با بازارها و شرایط تازه فوتبال انگلیس همسو کنند و با آیین های سنتی خداحافظی کنند. جان بارنز میگوید :
فرهنگ باشگاهی که توسط شنکلی، پیزلی و دالگلیش شکل گرفته بود، بهره برداری صرف از موفقیت های فوتبالی دهه هفتاد و هشتاد را در جهت اهداف تجاری ممنوع می کرد.
بارنز گفت:
مدیران و مربیان ما فقط به آنچه در تمرینات و بازیها میگذشت علاقه داشتند. به زمینهای باشکوه منچستر و لندن نگاه کنید. آنفیلد در مقایسه با آنها شبیه شهر جنگجویان اسپارتی در مقابل آتن پر زرق و برق بود. در آن زمان، تفکر غالب لیورپول جنگیدن برای پیروزی در زمین و فتح جامها بود.
اگر به آنفیلد در اوایل دهه 1980 دقت کنید، متوجه خواهید شد که بسیاری از تابلوهای تبلیغاتی کنار زمین، تکه چوب هاییست که قبلا چیزی روی آن نوشته شده. در واقع این چوبها از ضایعات شرکتهای حمل و نقل دریایی مانند "Ian Skelly's Car Dealership" گلاسکو یا "Wonderfuel Gas" منچستر تامین میشدند. در حالی که حتی در بوندسلیگا با تمام عقب ماندگیهای تجاری این لیگ در دهه 80، لباس اکثر تیم های دسته اولی از اوایل سال 1973 حامی مالی داشتند، لباس لیورپول، تا سال 1979 تبلیغی نداشت.
آنفیلد 1980س برندها
پس از آن بود که برند ژاپنی هیتاچی، روی لباس سرخ لیورپول نقش بست. سپس و از سال 1982، شرکت تولید کننده رنگ Crown Paints، که در همسایگی مرسی ساید و در لنکشایر قرار داشت، به مدت شش سال حمایت مالی را بر عهده گرفت. از سال 1988 نیز، Candy، شرکت ایتالیایی تولیدکننده کالاهای خانگی اسپانسر روی لباس قرمزها شد. همچنین اولین قرارداد تامین البسه با آدیداس در سال 1985 امضا شد.
روزهای تیره و آسمان طلایی
اخراج شوک آور دالگلیش، اجازه نداد تا از قبل هیچ برنامهای برای جایگزینی او تدارک دیده شود. بار دیگر، باشگاه به سراغ بازیکنان بزرگ خود برای نشستن روی نیمکت آنفیلد رفت. پس از یک دوره موقت کوتاه مدت مربیگری رونی موران، مرد دیگری از بوت روم، گریم سونز اسطوره و رهبر تیم در دهه 80، به عنوان سرمربی انتخاب شد. عصر سونز به عنوان سرمربی قرمزها از آوریل 1991 آغاز شد اما به نظر میرسید آفتاب در مرسی ساید رو به زوال است.
حواشی در داخل و خارج از زمین به لیورپول هجوم آوردند. مصاحبه سونز پیش از فینال جام حذفی 1992 با سان، روزنامه منفور در مرسی ساید، خشم طرفداران را برانگیخت..آنهم در سومین سالگرد هیلزبورو و آن گزارش توهین آمیز سان به اسکاوزرها.
مدتی بعد عکسی از سونز در حالی که معشوقه اش را در آغوش کشیده بود منتشر شد. سونز توضیح داد که این یک تصویر آرشیوی است و به دوران مربیگری او مربوط نمیشود و بابت آن عذرخواهی نمود اما اما بعداً اعتراف کرد که بهتر بود در آن لحظه استعفا می داد. استراتژيست و محور میانهی میدان تیم در سالهای طلایی دهه 80 در مربیگری اقبال کوتاهی داشت و حتی تنها قهرمانی تیمش در مقابل ساندرلند را به دلیل جراحی قلب در بیمارستان از دست داد.
سونز مربی
پس از سونز، عملا سنت بوت روم نیز از بین رفت، در روزگار موفقیتهای پیاپی سر الکس فرگوسن و آرسن ونگر و بعدتر ژوزه مورینیو و گواردیولا در لیگ برتر، جایی برای تکیه بر سنتها باقی نمانده بود. ژرار هولیه نخستین مربی غیر بریتانیایی باشگاه شد و پس از او رافا بنیتز به توفیقاتی رسیدند اما فتح لیگ برای مدتی طولانی به تعویق افتاد. پس از دوران بنیتز و معجزه استانبول، دوران قحطی سخت تر و سخت تر شد. روی هاجسون و برندن راجرز در حالی روی نیمکت قرمزها هیچ جامی نبردند که سرالکس فرگوسن به قول خود عمل کرد و منچستریونایتد توانست از رکورد هجده قهرمانی لیورپول عبور کند. نوزدهمی و بیستمی را ببرد و در مقابل چشم آنها، به پرافتخارترین باشگاه لیگ بدل شود.
تا سال 2020 طول کشید تا لیورپول دوباره قهرمانی ملی لیگ را فتح کند. رویای قهرمانی در فوتبال انگلیس با سنتهای قدیمی باشگاه در تضاد بود. جان بارنز میگوید:
پس از سال 1990، لیورپول قربانی تغییر فرهنگ فوتبال شد و زمانی روسا و مربیان ما آن را درک کردند که بسیار دیر شده بود
جانشینی روی ایوانز و عدم کامیابی او پس از سونز جوانترین نشان داد جادوی بوت برای لیگ برتر کارساز نیست. در جریان بازسازی اتاق رختکن آنفیلد در سال 1993، سونز دستور داد اتاق شنکلی به اتاق مطبوعات تبدیل شود. سه سال بعد، این منطقه تخریب و به طور کامل بازسازی شد. دهه 80 به پایان رسیده بود باشگاه از بهشت و جهنم عبور کرده بود و همزمان زیباترین و زشتترین وجوه فوتبال را دید و همانطور که هواداران در سرود معروف باشگاه، هر هفته روی سکوها در کنار هم نجوا میکنند آنها، بار دیگر آسمان طلایی را با پایان طوفان نظاره خواهند کردند...
At the end of the storm, there’s a golden sky.