مطلب ارسالی کاربران
داستان قاچاقچی و مامور
متاسفانه دفعه قبلی پاک شد امیدوارم پاک نشه:)
مردی با دوچرخه به خط مرزی میرسد. او دو کیسه بزرگ شن به همراه خود داشت. مامور مرزی پرسید:«در کیسه ها چه داری؟» دوچرخه سوار میگوید:«شن»
مامور وی را از دوچرخه پیاده میکند چون به او مشکوک بود، یک شبانه روز کامل وی را بازداشت میکند، اما چیزی نمی یابد و به او اجازه ورود میدهد.
هفته بعد دوباره سر و کله دوچرخه سوار پیدا میشود و مشکوک بودن مامور...
سه سال هر هفته اینگونه سپری می شود. یک روز مامور مرد را در شهر میبیند و بعد سلام و احوال پرسی میگوید:«من هنوز هم به تو مشکوکم و میدانم در کار قاچاق بودی. راستش را بگو چه چیزی از مرز رد می کردی؟»
مرد گرفت:«در کار قاچاق دوچرخه بودم و تو در کیسه شن دنبال مدرک بودی!» |
بعضی وقتا چشمون از اصل کار دور میشه و دنبال فرع کار ها میریم:)
حمایت👇
https://www.tarafdari.com/node/2623559
https://www.tarafdari.com/node/2621708