به نام خدا
.
چو ماهی گرفتارِ دریا شدیم
پر از ترس و تشویش و پروا شدیم
.
زمانی گذشت و دلِ تنگ رفت
که اکنون پر از حرصِ دنیا شدیم
.
برادر کشی جزوی از ما بشد
که بس بی تفاوت به این "ما" شدیم
.
در این چشمه ی مهر آبی نبود
که جاری ز خشم و ز دعوا شدیم
.
ندیدیم جز پیشِ پا را که ما
کنون کور نسبت به فردا شدیم
.
بهارِ من و تو چو بادی برفت
که دل منجمد ، سرد و سرما شدیم
.
بیا خواب را پس رها کن ببین
که جزوی ز این بی خبر ها شدیم
.
نه راهی به پیش و نه راهی به پس
که آواره گشته ز هرجا شدیم
.