به نام خدا
.
من به سویت آمدم من را ز ایمانم مران
گر نمیدانی بسی رنجور و ویرانم مران
.
بی کسی در پیش من معنای آزادی نداد
حال هر دم نورِ من خواهانِ زندانم مران
.
عهد کردم تا دلم از غیرْ من خالی کنم
گر توانی پس مرا از عهد و پیمانم مران
.
با تو معنا کرده این بود و نبودم ای کریم
ای ولی با قهرْ ، از آغاز و پایانم مران
.
از تو دارد ذات من در نزد خود هر روشنی
غرق در سیلِ وجود و اشک و بارانم مران
.
رنجِ عشقش ارزشی دارد ندانی ای طبیب
دردْ این باشد سخن از بهرِ درمانم مران
.
هر سُروری با حضورت در نگاهم دیدهام
شادمانی را به دوری از دل و جانم مران
.
دست خواهش را به سمتت میکنم هر دم دراز
تا که گویم من به تو رحمان ! بدین سانم مران
.