به نام خدا
.
تو که باشی شبِ تاریک به چشمم سحر است
به دلم درد و غمی نیست ز تو بی اثر است
.
تو ندانی که چه کردی به من و ما ز وداد
که ز عشقت دلِ پروانهی ما پر شرر است
.
تو نمودی همه عالم به ندایی روشن
که کنون مهرِ تو در دیده و ذات بشر است
.
به کجا من نگرم کز تو نشانی ندهد ؟
ز وجودت همه دنیا و فلک با خبر است
.
به مسیرت شدهام گرچه که راهم ندهی
که نباشی تو مرا عمر بسی بی ثمر است
.
ره وصلِ تو نشاید به عبادت برسیم
که وصالت ز ره عشق و سماع و سفر است
.
دل من جز تو نداند که چه جوید ز حیات
راه های دگری ختم به امّا اگر است
.
تا به کی حرص ز دنیا و متاعش بزنیم ؟
دور بودن ز مراد از همه ظلمی بتر است
.
(شعر یک مورد اختیار شاعری ابدال و سه مورد اختیار شاعری آورد فاعلاتن به جای فعلاتن در رکن اول داره)