ابومسلم فقط یه تیم نبود…
یه ترس واقعی بود واسه هر تیمی که پامیشد میومد مشهد!
تا میرسیدن ثامن، زانوهاشون میلرزید…
از اون جمعیت، از اون غیرت، از اون سیاهیِ مقدس پیراهن که خاص بود، مثل خود مشهد…
اسمش یه ابهت داشت، یه شکوه…
“ابو… مسلم!”
خود اسمش کافی بود که حریف بفهمه امروز اینجا، روزِ اون نیست!
حیف…
یه غرور دستهجمعی رو از ما گرفتن…
ولی هنوزم وقتی یه مشهدی اسمشو میشنوه،
یه چیزی تو دلش میلرزه…