٬×،
شک بینایی انسان را تا حدی زیاد می کند تا کامل کور شود |
از آن شب کذایی سه روزی گذشته بود و در شهر خبر کشته شدن یکی از مهمترین کارکنان دولت ویتو فریکو و پیدا شدن جسد او در سطل زباله نزدیک خانه اش مثل بمب ترکیده بود.
اولین تسلیت ها اول برای خانواده و مادر ویتو می آمد و بعد برای کمیسر آدامو به عنوان رئیس و یاور همیشگی اون ، در روزنامه اشاره شده بود قاتلش فردی بسیار حرفه ای بوده که رده پایی که اکثر قاتلان بعد گرفتن جان مقتول به جا میگذارند در این حادثه اصلا دیده نمیشد.
خود آدامو اما در اتاق رو خودش بسته بود تا این ننگ تا پشت در اتاقش پیچیده باشه و فقط برای شام و صبحانه ها بیرون می آمد ؛ همسرش هم مانند هر زن شامه ای نیز داشت ولی با بهانه « از خستگی بعد این سالیان کاریم به اتاق خودش و خواندن روزنامه پناه بردم» و «به مرور خوب میشوم» خودش را قانع کرده بود که این رفتار های کمیسری بازنشسته طبیعی باشد.
آدامو بعد از یک ماه به الیزابت پیشنهاد سفر به لندن و سر زدن به خانواده همسریش رو داد و گفت به بهانه عید پاک شام آن روز خاص را با آنها سرو کنند تا حال و هوایی هم در شهر هزار و یک رنگ انگلیس بگذرانند که این برای الیزابت مژده یک روحیه دوباره در آدامو را میداد و با اولین کلمات کلام اون را تایید کرد و گفت:
«عالیه ،میشه با مرخصی چند روزه ای از دفتر روزنامه چند روز آخر تعطیلات هفته آنجا بمانیم و به گردش و خرید هم برویم»
شب قبل از سفر بلیط ها روی طاقچه آماده بود تا صبح با چمدان های قدیمی گوچی که چند سالی بود تکان نخورده بود و خاک گرفته بود گوشه خانه آنها بردارند و به سمت هواپیما حرکت کنند ، روز عید پاک معمولاً روز های شلوغی برای سفر بود و باید سر موقع به فرودگاه رسید پس شب قرار بود زودتر به رختخواب برند ولی ناگهان در ساعت 00:20 دقیقه زنگ در زده شد.
آدامو که خواب سبک تری داشت برای اینکه همسرش اذیت نشه بدون روشن کردن چراغ های خانه به سمت در رفت از چشمی آن به بیرون نگاه کرد همجا آنقدری تاریک بود که نشود تشخیص داد آدم زنگ زده یا حیوان ولی خب سایه ای هم دیدن نمیشد ، در را باز کرد دید آخرین کسی اینجا بوده رد پایی هم نگذاشته؛ عجیب نبود خب زنگ ها هم با برقی کار میکنند که نوسان آن عمری طبیعی هست و در رو بست به طرف آشپزخانه رفت که تا بیدار است گلویی تازه کند و اتفاقی نامه ای بقل سینک ظرفشویی دید که باز شده به نظر میرسید
از روی شم کنجکاوی شروع به خواندن کرد که نامه به این شرح بود :
الیزابت عزیز
اطلاع دارم که چند وقتی هست با آدامو به مشکل خوردید از آنجا که تا هفته دیگر آن پیرمرد به پایان کارش می رسد با سپرده شدن این مهم به من می توانی چند وقتی به انگلیس سفر کنی و بعد نامه درخواست طلاق را به او برسانی
قرار ما لندن زیر برج بیگ بن
دوست دارت
ویتو
این هم به یاد آن پیرمرد ٬×،»
ادامه دارد ...