طرفداری | در حالیکه دور دوم رقابتهای جام جهانی باشگاههای جهان با عنوان پرطمطراق خود آغاز شده است، انتشار مطلب ویلسون به دلایل معلوم به تعویق افتاد.
جاناتان ویلسون در این یادداشت بحث میکند که تمرکز روزافزون فیفا بر ستارهها و فرهنگ سلبریتی در فوتبال، بهویژه آنچه در جام جهانی باشگاهها دیده میشود، یک بحران اساسی و تضاد بنیادی در قلب فوتبال ایجاد کرده است.
او با اشاره به ورود انفرادی بازیکنان به زمین و توجه به برند شخصی، بیان میکند این رویکرد سبب شده هویت تیمی فوتبال کمرنگ شود و اصل جمعگرایی این ورزش زیر سؤال برود. او باشگاه پاریسنژرمن، قهرمان فعلی اروپا را مثال میزند که پیش از این با وجود جذب بازیکنان مشهور، در دستیابی به موفقیت تیمی، بهویژه در اروپا، موفق نبود. خوب میدانیم چنانچه ویلسون تأکید دارد؛ اولویت دادن به شهرت بازیکنان و ستارهسازی، معنای واقعی فوتبال، روحیهی تیمی و کار گروهی را تضعیف میکند.
امیرحسین صدر
تابستان ۲۰۲۵

در آغوش کشیدن فرهنگ ستارهسازی توسط فیفا، یک تناقض اساسی در قلب فوتبال را آشکار میکند
جاناتان ویلسون؛ گاردین، شنبه ۲۱ ژوئن ۲۰۲۵
ورود جداگانهی بازیکنان در جام باشگاههای جهان، ناتوانی فیفا در درک این نکته را برجسته میکند که فوتبال یک ورزش تیمی است، فقط کافی است از پاریسنژرمن سؤال کنید!
در جزئیات است که واقعیترین تصویرها نمایان میشود. جدا از سیاستبازیهای بیپایان، درگیریهای تمامنشدنی و همیشگی با یوفا، معاشرت با خودکامگان و قراردادها و معاملات پخش و شراکت جذاب، این حس نهچندان جدید اما رو به رشد وجود دارد که فیفا واقعاً فوتبال را درک نمیکند. چیزی شبیه مراسم cargo-cultish بومیان جزایر اقیانوس آرام در زمان جنگ جهانی دوم است. سطحینگری و تقلیدی کورکورانه، تلاشی برای دست یافتن به نتایج بدون توجه به روند، فرایند و رویدادها.
(توضیح: مردم محلی پس از دیدن ورود کالاها (cargo) توسط سربازان آمریکایی در جنگ جهانی دوم، سعی کردند با تقلید ظواهر مثل ساختن باند فرودگاهی تقلبی یا آنتن از چوب، دوباره همان نتایج را به دست آورند. رفتار کارگو-کالتی به معنای انجام کاری فقط به خاطر تقلید از شکل ظاهری آن، بدون فهمیدن دلیل یا هدف اساسی آن است، بدون اینکه نقش واقعی یا دلیل این اعمال را بدانند. خلاصه وقتی یک نفر یا یک سازمان فقط رفتارها یا ظواهر موفقیتآمیز را تقلید میکند، بدون آنکه علت موفقیت واقعی را بداند، به آن رفتار «کارگو-کالتی» میگویند.)
با سبک رهبری جانی اینفانتینو شاید این اجتنابناپذیر باشد، مثل تمام پوپولیستها، چشمانداز و رؤیاهای بزرگی دارد، اما در عمل واقعگرا نیست و در اجرای نقشههای خود کم میآورد.
اینفانتینو رؤیایی داشت اما بسیاری از هواداران فوتبالِ سراسر جهان، جام جهانی باشگاههای او را در داخل و خارج از آمریکا نادیده گرفتند
این رویکرد در تصمیم به افزایش تیمهای جام جهانی به ۴۸ تیم هم مشهود است. خُب، این تورنمنت چگونه سازماندهی خواهد شد؟ شانزده گروه سهتیمی؟
آیا این به معنی نخواهد بود که تعداد زیادی بازی بیاهمیت (در صورتی که فقط یک تیم از هر گروه صعود کند) خواهیم داشت، یا فرصتهایی برای تبانی (اگر دو تیم صعود کنند) بهوجود نخواهد آورد؟
باشه، میرویم سراغ ۱۲ گروه چهارتیمی، ولی با این کار هشت تیم سوم برتر هم صعود میکنند که: الف) ریسک را کم میکند؛ و ب) یکپارچگی ورزشی را خدشهدار میکند، چون تیمهایی که در گروههای پایانی هستند بهتر میدانند چه نتیجهای لازم است و این فرصتهایی برای تبانی ایجاد میکند. هیچ پاسخی دربارهی این موارد داده نمیشود، چون تنها چیزی که مهم است این است: تورنمنت بزرگتر یعنی رأی بیشتر برای رئیس، و دستکم درآمد بیشتر در کوتاهمدت.
یکی از عجیبترین جنبههای جام جهانی باشگاهها این بوده که بازیکنان را بهصورت فردی و جداگانه به زمین میآورند، درست مثل شناگران پیش از فینال المپیک. در مسابقه میان اولسان اچدی و ماملودی سانداونز، انگار میخواستند تماشاگران را هم تکتک معرفی کنند!
چه کسی به این نیاز دارد؟ چه کسی این را میخواهد؟
چرا اولین بازیکنی که وارد زمین میشود باید چند دقیقه منتظر بماند تا نفر بیستودوم بیاید؟ بیش از یک قرن است که دو تیم فوتبال همزمان و کنار هم وارد زمین میشوند. این همیشه بخشی از آیین گلادیاتوری فوتبال بوده است.
این رقابت است؛ یک تیم در برابر تیم دیگر. اما همانطور که فیفا با تمام توان تلاش میکند تا تماشاگران بیشتری جذب کند و شور و هیجان را بالا ببرد، تمرکز خود را بیشتر و بیشتر بر فردیت بازیکنان گذاشته است.
به همین دلیل بود که تمام آن حرفها که بیشتر از طرف خود اینفانتینو بود، مطرح شد؛ احتمال پیوستن کوتاهمدت کریستیانو رونالدو به یکی از تیمهای راهیافته، و همچنین به همین علت روند صعود به گونهای دستکاری شد تا حضور اینتر میامیِ لیونل مسی تضمین شود. اما این نوع کوتهنگری میتواند ویرانگرانه باشد و در نهایت به ضرر خودشان تمام شود.
در حالیکه میل به تماشای مسی کاملاً قابل درک است، مخصوصاً حالا که به دوران پایانی حرفهاش نزدیک میشود، اما اینتر میامی در حال حاضر در ردهی ششم کنفرانس غربی لیگ MLS قرار دارد و عملکردشان از پایان ماه مارس افت قابل توجهی داشته است. از منظر لیگ MLS، بهترین سناریو این بود که یکی از تیمهای لیگ، یک رقیب بزرگ را شکست دهد و شاید تا مرحلهی یکچهارمنهایی پیش برود تا توجهات را به لیگ داخلی آمریکای شمالی جلب کند. بهترین راه برای رسیدن به این هدف این بود که نمایندههای MLS واقعاً در بالاترین سطح خود باشند، اما اینتر میامی به هیچ وجه جزو سه تیم برتر لیگ نیست.
هیچیک از تیمهای MLS بازی نخست خود را نبردند، هرچند که با توجه به فرم ضعیف پورتو و توانایی مسی در ضربات ایستگاهی، اینتر میامی به هر حال صعود کرد. (البته که اینترمیامی از بخت بد مقابل پاری سن ژرمن، قهرمان اروپا، درهم کوبیده شد).
لیونل مسی فوقستاره است اما اینتر میامی استحقاقی برای حضور در این رقابتها نداشت
همچنین باید اشاره کرد که آوکلند سیتی بهترین تیم نیوزلند نیست و ردبول سالزبورگ هم جزو ۱۲ تیم برتر اروپا بهشمار نمیرود، اما پیامدها برای کشور میزبان سنگینتر است، بهویژه وقتی که ظاهراً ظرفیت رشد زیادی وجود دارد.
ستارهمحوری در فوتبال موضوع تازهای نیست، اما در حال شدت گرفتن است. وقتی که پل پوگبا پس از بازگشت به منچستریونایتد در سال ۲۰۱۶، بهجای صحبت دربارهی لیگ برتر یا قهرمانی اروپا، اعلام کرد رویای بردن توپ طلا را دارد، این حرف شوکهکننده بود؛ جاییکه بازیکنی منافع شخصی و یک جایزهی کماهمیت را بر افتخار موفقیت تیمی ترجیح دهد. اما این موضوع به هنجار بدل شده است. شانس بردن توپ طلا، یکی از دلایل جدایی نیمار از بارسلونا و پیوستنش به پاریسنژرمن بود؛ حتی ترنت الکساندر-آرنولد هم بهعنوان انگیزه برای پیوستن به رئال مادرید، به توپ طلا اشاره کرد (برایش آرزوی موفقیت دارم، آنهم در پست دفاع راست)!
تقریباً تمام بازاریابی فوتبال بر افراد متمرکز شده است. این موضوع بهویژه در جام جهانی باشگاهها دیده میشود، اما تقریباً در همهی رقابتها صدق میکند. حتی نحوهی معرفی ترکیب تیمها در پوشش لیگ برتر شبکهی اسکای، که بازیکنان در برابر دوربین به شادی مصنوعی میپردازند، بهشکلی طراحی شده که آنها را بهعنوان شخصیتهایی مجزا معرفی میکند.
با این حال، در اینجا یک تناقض وجود دارد. در حالیکه بازیکنان بهصورت فردی ستایش میشوند، استفادهی روزافزون از دادهها باعث شده که تصویرسازی و نمایش فردی دیگر چندان اهمیت نداشته باشد. آمارها استعداد را کشف خواهند کرد، حتی اگر فرد نتواند خودش را تبلیغ کند. همزمان، تیمهای برتر هیچگاه تا این حد منسجم و هماهنگ نبودهاند.
پاری سن ژرمن، قهرمان شایستهی اروپا
پاریسنژرمن نمونهی خوبی برای بررسی است. سالها بازیکنان ستاره را جذب میکردند، بدون اینکه چندان به هماهنگی آنها در زمین فکر کنند. با وجود منابع مالی عظیمشان، فقط لیگ فرانسه را دائماً فتح میکردند اما همواره در اروپا ناکام میماندند. سپس رویکردشان تغییر کرد؛ پول را نه برای نیمار و مسی بلکه برای بازیکنان جوان و باانگیزه که هنوز تشنهی موفقیت بودند و میتوانستند کنار هم بازی کنند، صرف کردند. نتیجه این شد که به لیگ قهرمانان اروپا رسیدند و حتی با وجود شکست مقابل بوتافوگو، شاید نخستین قهرمانی جهان را در فرمت جدید کسب کنند.
اگر این رویکرد بهعنوان یک استراتژی دو مرحلهای طراحی شده بود، ابتدا ساختن برند با جذب ستارهها و سپس بردن رقابتهای واقعی، باید گفت که بینقص عمل کرده است؛ اما در واقعیت، احتمالاً همین آزمون و خطا آنها را به این نقطه رسانده است.
در حالیکه، به نظر میرسد در رئال مادرید، فلورنتینو پرز هنوز در همان رؤیای کهکشانی فوتبالیاش گیر کرده و به بند آمده است؛ او همچنان بر جذب کیلیان امباپه به تیمی که پیشتر وینیسیوس جونیور و رودریگو را دارد، اصرار ورزید؛ و نتیجهی آن، عدم تعادل و افت سنگین در عملکرد تیم در لالیگا و اروپا بود.
اما این موضوع فراتر از سیاستهای نقل و انتقالات است. این موضوع، یک کشمکش اساسی و بنیادی در هستهی فوتبال است. اصلاً موفقیت در فوتبال مدرن چیست؟
منچسترسیتی در دههی گذشته تیم فوتبال بسیار بهتری نسبت به پاریسنژرمن داشته است، اما اصلاً شهرت برند آنها به پای پاریسنژرمن نمیرسد.
موفقیت یعنی بردن جامها یا پول درآوردن؟ موفقیت یعنی جام بردن یا معروفتر شدن؟ موفقیت یعنی قهرمانی یا بازاریابی افراد؟
ورود انفرادی بازیکنان به زمین در جام جهانی باشگاههای جهان هم این مرزها را بیشتر مخدوش میکند و نشان میدهد برگزارکنندگان این تورنمنت با این واقعیت مشکل دارند که فوتبال، شاید بیش از هر ورزش دیگری، یک بازی تیمی است و آنها هنوز به مفهوم آن در فوتبال کاملاً پی نبردهاند.