به نام خدا
قالب:غزل
وزن:بحر رمل مثمن محذوف
.
چشم خود را باز کردم نوجوانی رفته بود
شور و شادی ، قصد نیکی ، مهربانی رفته بود
.
وقت بازی با رفیقان با تمامِ خنده ها
لحظه های برتری ، آن پر توانی رفته بود
.
آرزو ها قدرِ رهنِ خانهای تقلیل یافت
مرد گشتم اشک های ناگهانی رفته بود
.
کینه و رنج و هوس ها قلب ما را پر نمود
چشم پاکی ، بی خیالی ، قدردانی رفته بود
.
خود ستایی ، بار غم ها ، حفظ این جان ارج یافت
روح نیکی ، هم نوازی ، جان فشانی رفته بود
.
حال دیگر مدرسه آن قدر ها هم بد نبود
نفرتم از برگه های امتحانی رفته بود
.
این جهان اکنون دگر تنها سفید است و سیاه
رنگ های خوش چو سرخ و ارغوانی رفته بود
.
در جوانی عشق دیدم هرچه از عمرم گذشت
یافتم کآن عشق پاک و آسمانی رفته بود
.