به نام خدا
قالب:غزل
وزن: بحر رمل مثمن مخبون محذوف
.
دلِ من بندِ تو گشت و دلِ تو بندِ من است
بعدْ از این همه غم نوبتِ عاشق شدن است
.
گوشِ جانم نشود وسوسهی حرفِ دگر
دوستت دارممان معجزهی هر سخن است
.
گو که ما هیچ زمان در بَرِ هم ما نشویم
عشق تا در دلِ ما هست چه حاجت به تن است ؟
.
گر که مُردَن بشود عاقبتِ عشقِ به تو
جان دَهَم بر تو که این رسم و رَهی بس کهن است
.
عاشقت کز تو هزاران غزل و شعر سرود
پیشِ تو از خجلی لال شود ، بی دهن است
.
آتشِ عشقِ درونم نشود سرد و خموش
مگر آن روز که تن پوش و لباسم کفن است
.