ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او، در استخوانم میرود
با آن همه بیداد او، وین عهد بیبنیاد او
در سینه دارم یاد او، یا بر زبانم میرود
او میرود دامنکشان، من زهر تنهاییچشان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم میرود
باز آی و بر چشمم نشین، ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم میرود