به نام خدا
قالب: غزل
وزن: بحر مضارع مثمن اخرب
.
یارا ز خانهی تو ، قصد گذر ندارم
با اینکه از حضورت ، در آن خبر ندارم
.
در کارزارِ عشقت ، سربازِ بی سلاحم
دل دادهام به فاتح ، شوقِ ظفر ندارم
.
در بینِ عاشقانت ، هم قدرِ خارِ صحرام
جز جان که آن فدایت ، چیزِ دگر ندارم
.
من لحظه لحظهام را ، ریزم به پایِ عشقم
عمرم ز کف اگر رفت ، بیمِ ضرر ندارم
.
مانندِ یک درختم ، با میوه های مهرت
گر باغبان نباشی ، دیگر ثمر ندارم
.
با آنکه این محال است ، گویم که ای خدایا
سوزان مرا اگر که ، شوقش به سر ندارم
.
در نزد هر طبیبی ، رفتم بگفت بر من
«مرهم برای این دو ، چشمانِ تر ندارم»
.
خورشیدِ نور بخشی ، در آسمانِ قلبم
برگرد سویِ این دل ، بی تو سحر ندارم
.