هوای خانه بوی "قرمه سبزی" و "فریاد" میداد. نه از آن فریادهای عصبانی، بلکه از آن مدلهایی که فقط در هفته دربی، از حنجره یک خانواده عاشق فوتبال ایرانی درمیآید. دایی محسن، پرسپولیسی دوآتشه، با پیراهن قرمز از همان صبح وارد شده بود و جلوی تلویزیون سنگر گرفته بود. عمه شهین، استقلالی متعصب، با روسری آبی فیروزهایاش، هر از گاهی از آشپزخانه سرک میکشید و با نیشخند معنیداری، دایی را به "باخت تاریخی" دعوت میکرد.
پدر، حاج آقا رحمانی، که خودش یک پرسپولیسی کهنهکار بود، سعی در حفظ آرامش داشت، اما چشمانش از هیجان برق میزد. مادر هم که معمولاً بیطرف بود، این بار با یک "شرطبندی خانوادگی" سر میز شام، شور و هیجان را به اوج رساند. "خب، این بار فرق میکنه! هرکی ببازه، باید تا یک ماه، هر جمعه صبح، با لباس تیم مقابل بره نون سنگک بخره بیاره!"
سکوت مرگباری خانه را فرا گرفت. این شرط، از انجام کارهای خانه هم بدتر بود. قدم زدن با پیراهن تیم رقیب در محلهای که همه میدانستند تعصبشان به کدام رنگ است، شکنجهای روانی و آبرویی بود. دایی محسن با غرور گفت: "باشه! من به شانس قرمز ایمان دارم!" عمه شهین با صدای نازک و پیروزمندانهای جواب داد: "پس آماده باش دایی جان که این جمعه سطل آب و جارو هم دستت بدم بگم جارو هم بکشی!" پدر هم با خندهای که بیشتر شبیه نفسنفس زدن یک ببر گرسنه بود، شرط را پذیرفت.
سوت آغاز بازی، مثل سوت آغاز یک جنگ تمام عیار در خانه بود. هر حمله پرسپولیس با "اللهاکبر" دایی و پدر همراه بود و هر موقعیت استقلال، با "ماشاءالله" عمه و "هیس!" مادر. توپ از خط دروازه رد میشد، گویی از قلب یکی از اعضای خانواده رد شده بود. نیمه اول با یک گل به نفع پرسپولیس به پایان رسید. دایی محسن رقص کنان از روی مبل بلند شد و با یک لیوان چای، برای عمه کری میخواند: "دیدید؟ گفتم که! نون سنگک با پیراهن قرمز چه مزهای میده!" عمه شهین با غیظ، یک کوسن آبی را به سمتش پرت کرد.
اما فوتبال، فوتبال است و دربی، دربی! در نیمه دوم، استقلال یک گل زد و بعد، در دقیقه ۸۵، گل دوم را هم وارد دروازه حریف کرد! خانه منفجر شد! عمه شهین از خوشحالی جیغ میکشید و دایی محسن و پدر، بیصدا، با دهانهای باز، به تلویزیون خیره شده بودند. گویی آب سرد روی سرشان ریخته بودند. سوت پایان بازی، برای عمه شهین "سوت پیروزی" بود و برای دایی محسن و پدر، "زنگ عذاب".
صبح جمعه بعد، یک صحنه فراموشنشدنی در محله رقم خورد. دایی محسن، با پیراهن آبی رنگ استقلال (که معلوم بود با اکراه به تن کرده) و پدر، با پیراهن آبی رنگ دیگر (که دو سایز برایش بزرگ بود و از آستینهایش آویزان بود)، هر دو با چهرههایی گلگون از شرم، در صف نانوایی ایستاده بودند. دایی سعی میکرد با گوشیاش مشغول باشد و سرش را پایین نگه دارد، اما پدر، با آن هیبت مردانه، وقتی همسایه بقال با خنده پرسید: "حاجی! این چه رنگیه که شما امروز پوشیدید؟ نکنه یه وقت مریض شده باشید؟" ناچار شد با صدای آرام بگوید: "آخه... این... این یه مدل لباس جدیده! ورزشیه!"
عمه شهین از پنجره آشپزخانه، با یک لیوان چای و لبخندی فاتحانه، به این صحنه تاریخی نگاه میکرد. در خانه، میز صبحانه با نان سنگک تازه و بوی قرمه سبزی دیروز چیده شده بود، اما این بار، طعم آن نان، برای بازندگان طعم "آبی" میداد. و اینچنین شد که یک دربی دیگر، علاوه بر سه امتیاز، یک درس فراموشنشدنی هم به خانواده رحمانی داد: هیچوقت، تکرار میکنم، هیچوقت، سر نتیجه دربی، روی پوشیدن لباس تیم رقیب شرط نبندید! مگر اینکه آماده باشید تا تاوان طنزآمیز آن را بپردازید.
🔴 چشمهای آنتونلا تو سال ۲۰۱۸ و ۲۰۲۳: انگار داره VAR رو چک میکنه ببینه اون همه عشقی که به مسی داره، آفساید نیست
🔴 لیست کامل آقای گلی UCL از ۱۹۹۲ تا ۲۰۲۵: رونالدو در صدر، هالند در تعقیب
🔴 ۲۵ بازیکن برتر تاریخ لیورپول: کنی دالی گلیش رتبه اول، جرارد دوم، صلاح سوم
🔴 نبرد گلزنی قرن | رونالدو یا مسی؟ آمار رسمی تمام گلهای تاریخ فوتبال
🔴 مسی بد است؛ جمله باورنکردنی کریستیانو رونالدو به یک کودک
🔴 چرا برای بازیکنی که حتی شما را نمیشناسد، حرمت و اخلاق را زیر پا میگذارید؟ آیا ارزشش را دارد؟