این چنین تا کی شوی شکر شکن با دیگران
چند سازی تلخ عمر من دهن با دیگران
بر دل من شکر کز جور تو نشسته است گرد
گرچه بنشینی بسی بر غم من با دیگران
تا نباید گفتگوی من گران با خاطرت
با تو باشد خاطر و گویم سخن با دیگران
هیچکس را تا نماند دل چو بینی سوی من
می نمایی تاب زلف پر شکن با دیگران
گوشه ابروت با من باشد از ناز و عتاب
چنگ مژگانت ز چشم پر فتن با دیگران
رشکم آید از خیالت کاو به دل هم صحبت است
آه چون بینم تو را ای سیمتن با دیگران
با سلیمی هرگزت جانا لبی شیرین نشد
گرچه بشکستی بسی دُرّ عَدن با دیگران
« سلطان یاووز سلیم »