"در دنیا دو تصویر برای من زیباست، تصویر گل و تصویر مادرم."
نکته: در این مطلب سعی بر آن آمده تا شش عدد از برجستهترین آثار یک دهه اخیر سینما و تلویزیون که در آن سناریوی فیلم نگاهی موشکافانه به مادر داشته بازخوانی شوند. طبیعی است که باتوجهبه اختلاف سلیقهها بعضی از آثار این مطلب برای شما هیچ جذابیتی نداشته باشد.
جایگاه ارزشی و اعتقادی مقام مادر در دنیا بر توجه به این شخصیت در فیلمها در انواع ژانرها افزوده است. با این حال بازنمایی تصویر مادر در سینما و تلویزیون یکدست نیست و در واقع با شمایل متفاوتی از مادر و مادرانگی مواجهیم که هر کدام سویهای از او و موقعیت او را روایت میکند. در این مطلب سعی بر آن شده است تا این "عدم یکدستی" هم به چشم خواننده بیاید.
سریال دروغهای کوچک بزرگ ا 2017

سریال «دروغ های کوچکِ بزرگ»، اقتباسی از رمانی با همین نام به قلم «لیان موریارتی» است. فیلمنامه آن را «دیوید ای. کلی» نوشته و «ژان مارک والی» فقید کارگردان این سریال بود. بازنمایی این سریال از نقش مادر بسیار متفاوت است. در یکسو ما با "جین" ( با بازی شیلین وودلی) طرف هستیم. مادری که تنها فرزندش حاصل یک تجاوز جنسی است و او برای فرار از گذشته تاریکش تصمیم گرفته است به شهر کوچک و ساحلی مونتری بیاید. سناریونویسان فیلم بارها تلاش کردهاند که عمق رابطه جین و تنها فرزندش زیگی را به بینندگان نشان دهند. نویسندگان برای "کلیشه" مادر کنترلگر نقش "مدلین" ( با بازی ریس ویترسپون) را در سریال جایگذاری کردهاند. زنی که بعد از طلاق از شوهر اولش احساس میکند "چیزی" را ندارد و آن را در کنترل بیش از حد روی دو دخترش جستجو میکند. سریال نشان میدهد که تقابل مدلین با دشمنانی که خودش برای خود تراشیده باعث تزلزل در "مادریش" میشود. سه مادر دیگری هم که سریال در خود جا داده است هر کدام مشکلات خاص خود را دارند. همین تراکم مشکلات است که سریالی پرکشش تحویل مخاطب خود داده است.
گرچه سریال همچون یک داستان کاراگاهی رازآلود آغاز میشود، اما چیزی که «بیگ لیتل لایز» را به سریال عمیق و جذابی تبدیل میکند، مسائل خیلی کوچکتر و درونیتر مادرانه سریال هستند. برخلاف چیزی که «بیگ لیتل لایز» در ابتدا به نظر میرسد، این سریال یک داستان کاراگاهی مهیج که بیننده را با صحنههای اکشن مجذوب کند نیست، بلکه یک مطالعهی شخصیتی خارقالعاده دربارهی احساسات مادرانه زنان و چیزی که از جامعه و خوانواده خود میخواهند است. از زندگی زناشویی و وظایفشان به عنوان یک مادر و صدالبته یک همسر گرفته تا روابط دوستانه و شغلهایشان. دربارهی اینکه چگونه بچهها با تمام معصومیتشان میتوانند در لابهلای درگیریهای اجتماعی مادرانشان گرفتار شوند. و حتی بدون اینکه مادرانشان متوجه شوند تحتتاثیر منفی آنها قرار بگیرند.
تالی ا 2018

تالی را میتوان نماد مظلومیت مادران در یک دهه گذشته سینما دانست. در این فیلم مارلو، که مادرسهفرزند است، درست وسط شلوغترین و خستهکنندهترین دوره زندگیاش گیر کرده؛ بچه تازهبهدنیارسیدهای که شبها نمیخوابد، پسری با نیازهای خاص که مدرسه مدام از او شکایت میکند، و شوهری که با وجود مهربانی، بیشتر وقتها مارلو را درک نمیکند.
خستگی مثل لایهای از غبار روی همهچیز نشسته؛ روی پوست مارلو، روی خانه، و حتی روی روحش.
شبی که تقریباً مرز فروپاشی را رد کرده، برادر ثروتمندش به او پیشنهاد میدهد یک «خدمتکار» استخدام کند؛ کسی که شبها از بچه مراقبت کند تا مارلو کمی بخوابد. مارلو اول مقاومت میکند—شاید از غروری که برای مادرها طبیعی است—اما بالاخره تسلیم میشود و دختری به نام تالی را استخدام میکند.تالی از همان شب اول همهچیز را تغییر میدهد.
خانه را مرتب میکند، غذاهای خوشبو میپزد، با بچهها صمیمانه بازی میکند، به مارلو گوش میدهد و کمکم مارلو را دوباره به خودش برمیگرداند.
با تالی، مارلو احساس میکند دوباره زن است، نه فقط یک مادر خسته و فرسوده. اما یک شب، بعد از یک قرار دونفره که تنها بین او و تالی شکل گرفته، مارلو حرف دلش را میزند:
میگوید که احساس میکند گم شده، گویی جوانیاش پشت سه زایمان و بیخوابی و روزمرگی دفن شده.
تالی با مهربانی میگوید:
«من اینجام تا کمکت کنم. اما نمیتونم تا ابد بمونم.» و همان لحظه حقیقت مثل ضربهای به او وارد میشود: تالی اصلاً وجود خارجی نداشته.
او تصویر ذهنیِ جوانیِ مارلو بوده؛
نسخهای خیالی که مغز فرسوده و افسردهٔ مارلو ساخته تا خودش را زنده نگه دارد. از شدت رنج روانی و خستگی، مارلو عملاً دچار نوعی فروپاشی شده بوده؛ و «تالی» مکانیسم دفاعی او بوده برای بقا. و سرانجام وقتی مارلو در حال رانندگی، خودروی خود را در رودخانه میاندازد، پزشکان تشخیص میدهند او از افسردگی پس از زایمان رنج میبرد، احتمالاً همراه با اختلال تجزیهای. و شوهرش، در نهایت میفهمد که مارلو چقدر تنها بوده.
تالی نماد یک "زندگی سخت مادرانه" است. زندگی ای که درک آن برای اطرافیان فرد خیلی سختتر از آن چیزی است که آنها فکر میکنند. بازی درخشان و فراموشنشدنی «شارلیز ترون». در نقش «مارلو» که برای بازی در این فیلم، وزن خود را اضافه کرده است در کنار آثار دیگر این بازیگر توانمند، یکی از فراموشنشدنیترین هنرنماییهای اوست که لذت تماشای این فیلم را دوچندان میکند.
اتاق
فیلم «اتاق» (Room) که در سال ۲۰۱۵ منتشر شد، یک درام روانشناختی به کارگردانی لنی آبراهامسون و بازی بری لارسون و جیکوب ترمبلی است. این فیلم با امتیاز ۸.۱ از IMDb، توانست توجه و تحسین بسیاری از منتقدان و مخاطبان را به خود جلب کند.

داستان این فیلم درباره پسری کوچک به نام جک است که از بدو تولدش به همراه مادرش در یک اتاق کوچک محبوس شده و هیچگاه دنیای بیرون را ندیده است. فیلم با روایت جک آغاز میشود که با موهای بلندش در حال صحبت کردن با اشیای داخل اتاق است و روزمرگیهایش را به تصویر میکشد. این اتاق کوچک و بسته، تمام دنیای جک را تشکیل میدهد و او تصوری از جهان بیرون ندارد. در عوض برای مادر جک این اتاق نقش یک زندان را دارد. زندانی که از دو سال پیش از تولد جک در آن محبوس است.
این فیلم به طور عمیقی به بررسی تأثیرات روانشناختی حبس طولانی مدت و انزوای اجتماعی بر روی افراد، به ویژه کودکان، میپردازد. موضوعات اصلی فیلم شامل اضطراب، ترس، انزوا و تلاش برای بازیابی هویت و سازگاری با دنیای بیرون پس از آزادی است. از منظر روانشناختی، «اتاق» به تحلیل مفهوم انطباق، تابآوری روانی و تأثیرات تروما میپردازد.
مضامین روانشناختی که در فیلم مورد بررسی قرار میگیرند، از اهمیت بسیاری برخوردارند زیرا نشان میدهند که چگونه افراد میتوانند با شرایط سخت و غیر انسانی سازگار شوند و پس از تجربههای تلخ، به بازسازی خود بپردازند. این موضوعات در روانشناسی معاصر و تحقیقات مربوط به تروما و بازسازی روانی بسیار مورد توجه قرار گرفتهاند.
اما از آن که بگذریم به نقش "مادر" در این فیلم میرسیم: یکی از ویژگیهای منحصربهفرد این فیلم، توانایی آن در نمایش دقیق و واقعگرایانه وضعیت روانی شخصیتها است. بازی بینظیر بری لارسون که برای این نقش برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر زن شد نقش مهمی در موفقیت این فیلم داشت. فیلم Room تصویری بسیار عمیق، عریان و چندلایه از «مادر بودن» ارائه میدهد—نه مادر ایدهآلِ شستهرفته، بلکه مادری واقعی، پیچیده، زخمی و قدرتمند. این فیلم چند حقیقت مهم دربارهٔ مادر را آشکار میکند: مثلا نشان میدهد که عشق مادرانه همیشه و فقط احساس نیست؛ بلکه در اکثر مواقع تصمیمی سخت و روزانه است.
فیلم Room تصویری از «مادر» ارائه میدهد که هم واقعی است و هم اسطورهای؛ نه فرشتهوار، نه بینقص—بلکه انسانی عمیق، چندلایه و دردکشیده. فیلم اتاق مادر را بیشتر از یک قهرمان یک قربانی نشان میدهد و همین جنبه ریزبینانهتری به فیلم بخشیده است.
فیلم یک جای ساکت 2019

فیلم A Quiet Place (۲۰۱۸) در نگاه اول داستانی از بقا در جهانی خاموش است؛ جهانی که کوچکترین صدا میتواند مرگ را فرا بخواند و تنها سکوت است که زندگی را تضمین میکند. اما درست در دل این خاموشی سنگین، اِولین ــ با بازی درخشان امیلی بلانت ــ قرار دارد؛ مادری که حضورش ضربان احساسی فیلم را میسازد و آن را از یک تریلر هیولایی، به تجربهای انسانی و تکاندهنده تبدیل میکند.
صحنهی تولد نوزاد اولین، در میان هراس مطلق و اجبار به سکوت، از نفسگیرترین لحظات سینماست؛ لحظهای که مادر با تحمل درد، با فرو خوردن ترس و با جسارتی غریزی، جانی تازه را به تاریکترین دنیا هدیه میدهد. این صحنه نه فقط پرتنش، که باشکوه و سرشار از معناست.
اِولین برای زنده ماندن نمیجنگد؛ برای زنده نگه داشتن امید میجنگد. او تصویر مادری است که حتی وقتی جهان فروپاشیده، هنوز نوری کوچک را روشن نگاه میدارد. فیلم نشان میدهد که عشق مادرانه میتواند از هر تهدیدی نیرومندتر باشد؛ نیرویی که خانواده را، در میان سکوت و خطر، همچنان یکپارچه نگه میدارد. نیرویی که فرزندان یک مادر را با طنابهایی نامرعی به او متصل میکند. در نهایت، A Quiet Place بیش از آنکه فیلمی در ژانر ترسناک باشد، سرودی بیکلام از قدرت مادرانه است؛ عشقی که در سکوت فریاد میکشد و در میانهی وحشت، معنای زندگی را دوباره تعریف میکند.
خدمتکار 2021

شخصیت اصلی این سریال، الکس راسل، مادری جوان است که همراه دختر کوچکش مدی در رابطهای سوءاستفادهآمیز با مردی به نام شان بوید زندگی میکند؛ شان مردی الکلی و کنترلگر است و زندگی برای آنها پر از خشونت و ناامنی است. یک شب، الکس تصمیم میگیرد فرار کند و با تنها ۱۸ دلار در جیب و بدون هیچ سرپناهی، همراه مدی خانه را ترک میکند. پس از فرار، به پناهگاهی برای زنان آسیبدیده مراجعه میکند و مسئول آنجا به او میگوید برای گرفتن مسکن یارانهای باید شاغل شود. الکس شغلی به عنوان نظافتچی در شرکت تمیزکاری دریافت میکند، اما چون نمیتواند هزینه نگهداری کودک را بپردازد، مجبور است مدی را پیش مادرش پائولا بگذارد؛ مادرش هنرمندی شکستخورده و بیثبات است که زندگی او هم به هم ریخته است.
الکس کارش را به عنوان خدمتکار خانههای ثروتمندان شروع میکند و همزمان با فشار مالی و بروکراسی پیچیده سیستم کمکهای اجتماعی دستوپنجه نرم میکند. او با بیخوابی، استرس و طبعا مشکلات روانی شدید مواجه است و تلاش میکند زندگی جدیدی بسازد. رابطه او با مادرش پائولا هم پیچیده است؛ پائولا گاهی کمک میکند اما خود مشکلات و زندگی بیثباتی دارد.
در ادامه، الکس موفق میشود برای تحصیل در رشته نویسندگی در دانشگاهی در مونتانا قبول شود، اما درگیری برای حضانت مدی ادامه دارد چون شون هنوز حق پدر بودن را حفظ میکند. در یکی از ملاقاتها، شون با مدی بدرفتاری میکند و این برخورد نقطهٔ عطف داستان است. در جلسه حضانت، الکس با کمک یک وکیل و شاهدی تلاش میکند حق خود و دخترش را پس بگیرد و در نهایت، شون پس از مواجهه با ناتوانیهای خود تصمیم میگیرد حق حضانت را به الکس بدهد.
در پایان، الکس و مدی آماده میشوند تا به مونتانا بروند، جایی که الکس قصد دارد درس بخواند و روی نویسندگیاش کار کند. مادر الکس گرچه ابتدا قرار بود همراه آنها بیاید، در آخر تصمیم میگیرد نماند و زندگی خودش را ادامه دهد. در صحنه پایانی، الکس و مدی با ماشین شخصی راهی مونتانا میشوند و تصویر نشان میدهد امید دوباره و فرصتی برای شروعی تازه — دور از خشونت، فقر و ناامنی.
سریال نشان میدهد که فرار از رابطه سوءاستفادهآمیز برای یک زن مخصوصا زمانی که مادر هم هست چیزی بیشتر از یک شروع مبارزه است و برای زنده ماندن و ساختن زندگی باید با فقر، بیخانمانی، تبعیض و بیثباتی کاری نیز دست و پنجه نرم کرد. تصمیم الکس برای ادامه تحصیل در کنار کار خدمتکاری، استعارهای از امید به تغییر، تلاش برای استقلال و شکستن زنجیره خشونت و بیعدالتی است.
در سریال خدمتکار 2021 مادر یعنی (پائولا) بهصورت واقعگرایانه و پیچیده به تصویر کشیده شده: زنی آسیبدیده و بیثبات که گاهی عشق و مراقبت نشان میدهد اما توانایی حمایت عملی از دخترش الکس را ندارد. او نماینده چرخه مشکلات نسلی و محدودیتهای زندگی است، جایی که عشق مادری بدون ثبات و توانایی عملی کافی نیست. رابطه پائولا و الکس نشان میدهد فرزند حتی در حضور مادر، ممکن است مجبور به استقلال و مبارزه برای زندگی بهتر شود. در شرایطی که مادر او نیز همه تلاش خود را برای بهتر شدن اوضاع انجام میدهد. خدمتکار را میتوان نماد شرمندگی مادران در برابر فرزندانشان دانست. شرمندگی ای که اغلب ریشه در گذشته آنها دارد.
چیزهای بهتر 2016

سریال Better Things داستان سم فاکس، بازیگر و مادری مجرد در لسآنجلس، را روایت میکند که مسئول بزرگ کردن سه دخترش — مکس، فرانکی و دوک — است و همزمان باید از مادر پیر خود نیز مراقبت کند. سم درگیر تعادل بین حرفه بازیگری و مسئولیتهای مادری است و زندگیاش پر از فشارهای زمانی، انتخابهای سخت و لحظات احساسی شدید است. در طول سریال، شاهد هستیم که دختران او بزرگ میشوند و با بلوغ، تغییرات شخصیتی و اختلافات خود، چالشهایی برای سم ایجاد میکنند؛ مکس با شور و استقلال سم را به چالش میکشد، فرانکی با مسائل نوجوانی و دوک با کنجکاوی و احساسات خود موجب میشوند سم مجبور است همواره بین محبت، انضباط و آزادی تصمیمگیری کند.
در زندگی حرفهای و سینمایی سم، سم با نوسانات و شکستها و موفقیتهای کوچک مواجه میشود؛ گاهی پروژههای بازیگری به نتیجه نمیرسند یا او فرصتهای مهم را از دست میدهد، اما همچنان تلاش میکند استقلال مالی و حرفهای خود را حفظ کند. سریال نشان میدهد که حتی موفقیتهای کوچک هم با هزینههای شخصی همراه هستند و سام باید همیشه برای حفظ هویت و استقلالش مبارزه کند.
در زندگی شخصی، روابط سم با مادر پیرش نیز پرتنش و پیچیده است؛ سم در طول سریال روابط کوتاه و گاه ناکام عاشقانه را تجربه میکند، که نشاندهنده دشواریهای تعادل بین زندگی شخصی و مسئولیتهای مادری است.
در پایان سریال، سم با گذراندن چالشهای متعدد و روبهرو شدن با مشکلات حرفهای و خانوادگی، موفق میشود استقلال خود را حفظ کند و رابطهای واقعیتر و صمیمیتر با دخترانش برقرار کند. سریال با ترکیبی از لحظات طنز، درام و احساسات عمیق، تصویری صادقانه از مادری مجرد، مسئولیتهای خانوادگی و تلاش برای حفظ هویت شخصی ارائه میدهد، و نشان میدهد که مادری مستقل یعنی روبهرو شدن با سختیها و ناکامیها و ادامه دادن با عشق، صبر و انعطافپذیری.
سریال نماینده دو نوع مادر است: مادرانی مثل سم سوپراستار که باید بین زندگی خود در داخل و خارج خانه تعادل ایجاد کنند و مادرانی مثل مادر سم که اختلاف نظرها و شکافهای فکری زیادی با فرزندان خود دارند.