در زندگی افسانه هایی می شنویم که گاه برایمان قابل باور نیست، ولی آنگاه که خود در دلِ افسانه ای و آن را به نظاره می نشینی، خواهی توانست لحظه لحظۀ آفرینش افسانه را روایتگر باشی. حالا سالگرد تولد افسانه ای تکرار نشدنی، عشقی ابدی و اسطوره ای جاودان را پشت سر می گذاریم. مردی از جنس بزرگی. همان که بزرگی اش، بزرگترین ها را به احترام واداشت و دوست و دشمن، او را ستود. کسی که واژۀ "بزرگ" برای او بیش از حد کوچک است. آن که ماند و ایستاد و در اوج تنهایی معنای عشق و وفاداری را به مکتب فوتبال هدیه کرد. آری! همان کاپیتان افسانه ای، استیون جرارد...
30 می 1980
نخستین برگ از دفتر افسانه ای ماندگار در دل تاریخ. افسانه ای از جنس عشق. برگی از تاریخ که رؤیای یک نسل در گروِ سرنوشتِ او بود. سرنوشت، آری سرنوشت...
سخن از سرنوشت که به میان می آید، دیگر مجالی برای تفکر نیست. نه مجالی برای تفکر و نه حتی مجالی برای انتخاب. فقط باید دید، عاشق شد و دیگر هیچ... آن روز تو آمدی و سرنوشت، امروز برایت تدبیر دیگری اندیشیده. همان سرنوشتی که آن روز از تولد یک عشق خبر می داد و اکنون آن عشق، 35 سالِ تلخ و شیرین را پشت سرِ خویش می بیند. سال هایی به وسعت وفاداری ات. وسعتی به اندازۀ صد سال تنهایی...
29 نوامبر 1998
روزی که فوتبال یکی دیگر از شاهکارهایش را آفرید. روز تولد یک عشق در قلب های بزرگ قرمزها. شاید آن روز کسی تو را ندید. تویی که در جمع بزرگان با معصومیت خاص خود قدم در راهی گذاشتی که رهروانت تا سال ها به افتخارِ بزرگی ات آن را چراغانی خواهند کرد. آن روز گام های استوارت آنفیلد را لرزاند تا دنیا بفهمد قصۀ اسطوره ای دیگر را باید به زیباترین و باشکوه ترین شکل روایت کند. قصۀ مردی که تاریخ را به قلم خود نوشت و عاشقانش، فوتبال را فقط از زبان او می فهمیدند. شاید به سان بیل شنکلی کبیر خیلی ها باید از آن روز محل زندگیشان را آنفیلد میدانستند، آنفیلدی که همیشه زادگاه عشق بوده، هست و خواهد بود.
16 می 2001
آن جوان کیست؟ او کیست که در میان بزرگان لیورپول عرض اندام می کند؟! استیون جرارد؟ نمیشناسم...
از آن روز که در فینال جام یوفا درخشیدی شاید جهان تو را بیشتر شناخت، چرا که جوانی را می دید که حالا نشان می داد می تواند یکه تاز روزهای بزرگ باشد. قصه ات روز به روز بیشتر بر سر زبان ها افتاد. حالا چشم ها به کورسوی نوری خیره میگشت که در جمع ستاره های درخشان قرمزها، نام و نشانی برای خود دست و پا کرده بود. جوانی که داشت خبر از یک اتفاق میداد، اتفاقی که دیر یا زود باید انتظارش را کشید.
15 اکتبر 2003
بزرگی ات دیگر چشم سرمربی را هم گرفته بود. شاید وقتی جرارد هولیه بازوبند را در حضور بزرگان تیم از سامی هیپیای بزرگ گرفت و بر بازوی کاپیتان 23 ساله خود بست تعجب همگان را به دنبال داشت. ولی انگار او از همان ابتدا بزرگی را در تو دیده بود و قماری کرد که کوچکترین شکی در پیروزیش نداشت. حالا تو بودی و کوله باری از مسؤولیت که بر شانه هایت سنگینی می کرد. وارث بازوبندی که بر دست بزرگانی چون ران ییتس، کنی داگلیش، گریم سونس، فیل نیل، یان راش و جان بارنز بوسه زده بود. وارث میراث بزرگی به اندازۀ بزرگی ات و دیری نپایید که جهان نیز به این بزرگی اعتراف کرد...
25 می 2005
ورزشگاه آتاتورک صحنۀ ورود دو کاپیتان و دو تیمی است که شاید تفاوتشان چیزی بیشتر از زمین تا آسمان بود.
تو آمدی با چهره ای مصمم و گام هایی استوار. شاید مالدینی کبیر و یارانش اصلا تو و آن تیم کم ستاره ات را نمیشناختند و جام را قبل از بازی برای خود بایگانی کرده بودند. همان نیمۀ اول تقریبا کار را برای خود، تماشاگران و بیننده ها تمام شده دانستند. نشان به آن نشان که بین دو نیمه جشن قهرمانی را در رختکن گرفته بودند.
اما تو نخواستی و برخاستی تا نگذاری فینالی که تیمت را از مرحلۀ پلی آف، تقریبا یک تنه به آن رسانده بودی پیش روی خود، تمام شده ببینی و همین نخواستنت کافی بود برای خلق بزرگترین معجزۀ فوتبال. معجزه ای که از گل استثنایی ات به المپیاکوس در آخرین نفس های آنفیلد، کلید خورد. معجزه ای از جنس حماسه. و برای خلق حماسه ات تنها 6 دقیقه کافی بود کاپیتان. 6 دقیقه از ضربۀ سر طلایی ات در میان بهت بزرگترین مدافعان تاریخ: مالدینی، نستا و استام تا آن پنالتی که برای تیم گرفتی و مأموریت غیرممکنت را با موفقیت به پایان رساندی.
حالا چشم جهانیان بود و کابوس تلخ کارلتو با آن تیم افسانه ای و نگاه حسرت بار مالدینی به جامی که در زیباترین شب فوتبال، بر فراز دستانت خودنمایی میکرد. شبی که زیباترین لحظۀ زندگی را برای قرمزها رقم زدی. شبی که عاشقان فوتبال از هر رنگ و جنسی به احترامت کلاه از سر برداشتند...
13 می 2006
باز فینال و باز عرصۀ قدرت نمایی تو. نمایشی هنرمندانه و بی نقص از کاپیتانی که حالا چشم همگان به نظارۀ یکه تازی اش در میدان های بزرگ عادت کرده بود. یک پاس گل استثنایی و یک گل دیدنی چیزی نبود که برای بوسه زدن FA Cup بر دستانت کافی باشد. آری، باز همۀ چشم ها به تو بود برای خلق لحظۀ پرشکوهی دیگر. و ضربۀ آخر را چه زیبا نواختی، آنقدر زیبا که هنوز آن را "بهترینِ بهترین ها" می خوانند.
حالا تو فرمانروای ابدیِ قرمزها و فاتح قلب های بزرگ KOP نشینان و قرمزهای سرتاسر دنیا شده بودی. جوان کم نام و نشانِ ما، حالا آوازۀ بزرگی اش گوش جهانیان را پر می کرد. اکنون دیگر اسم لیورپول با نام کاپیتانش عجین شده بود...
26 فوریۀ 2012
آخرین سکانس قهرمانی. چه چیزی لذت بخش تر از اینکه کاپیتان تیمی باشی که پادشاه آنفیلد، داگلیشِ کبیر سکان هدایت آن را به دست دارد؟! یک زوج به یادماندنی از بهترین های تاریخِ قرمزها، کینگ کِنی و کاپیتانِ افسانه ای. لذتِ دیدن لبخندِ این دو کنارِ هم کجا و افتخاری به اسمِ "جام" کجا؟ افتخار یعنی دیدن شکوه فرمانروایی کینگ کِنی به رهبریِ تنهاترین سردارِ آنفیلد...
روزها و سال ها گذشت. همگان آمدند و رفتند و درتمام این سال ها یک تنه و مردانه بار تیم را به دوش کشیدی. به خاطر عشق بزرگت به همه نه گفتی و تسخیرناپذیری ات تنگ نظران را به ستوه آورد. بزرگی ات خیلی ها را اذیت کرد ولی ندانستند با حرف های پوچشان هر روز بزرگتر میشوی. آنقدر بزرگ که خیلی از چشم ها دیگر یارای دیدن بزرگی ات را نداشتند. با زخم زبان بر تو تاختند، اما تو مرد بودی و مرد ماندی. مردی از جنس غیرت، تعصب و جاودانگی. ماندی و عشقت را فریاد زدی. فریادهای شادی ات آنفیلد و قلب عاشقانت را باهم میلرزاند. ماندی و تا آخرین نفس جنگیدی. ماندی و نشان دادی تا آخرین روز هنوز هم بهترینی. اما انگار ما دیگر لیاقتت را نداشتیم. ما را ببخش اگر کم گذاشتیم. مارا ببخش اگر کم بودیم...
حالا به انتظار بازگشتت روزها را خواهیم شمرد فرمانروای آنفیلد، تا بیایی و امپراطوری عشق بزرگت را از نو بنا کنی. و ما عهد می بندیم که تا آن روز لحظه ای یادت را از خاطر نخواهیم برد مردِ بزرگ. بدان هرکجا باشی عشقت تا ابد در دل قرمزها شعله ور خواهد بود و نامت همواره بر زبان هایمان جاری.
و تو هیچگاه تنها نخواهی بود کاپیتان، هیچگاه تنها نخواهی بود...
۩ Captain SG8 ۩