نامه پیامبر را این چنین روایت کرده اند :
بسم الله الرحمن الرحیم
من محمد رسول الله الى کسرى عظیم الفارس . سلام على من اتبع الهدى و آمن بالله و رسوله و شهد ان لااله الا الله وحده لاشریک له و ان محمد عبده و رسوله. ادعوک بدعاء الله فانى رسول الله الى الناس کافة لانذر من کان حیا و یحق القول على الکافرین. فاسلم تسلم . فان ابیت فان اثم المجوس علیک .
به نام خداوند بخشنده و مهربان
از محمد(ص) پیامبر خدا به پادشاه بزرگ ایران. درود بر آنکس که از راه راست پیروی کند و به خداوند و رسول او ایمان آورد و گواهی دهد که خدایی بجز خدای یگانه و بی شریک وجود ندارد و محمد(ص) بنده و رسول اوست. من ترا به پذیرفتن دین خدا عز و جل فرامیخوانم٬ زیرا فرستاده او بر همه جهانیانم تا پیام او را بر همه کافران ابلاغ کنم. پس ایمان آور تا رستگار شوی٬ و اگر چنین نکنی گناه مردم مجوس بر تو باد!»
(باید دقت کنیم که پیامبر بزرگ ، زرتشتیان را مجوس خوانده نه به مانند عمر بن خطاب « آتش پرست » - متن نامه عمر بن خطاب به یزدگرد سوم و جواب آن .)
برای مشاهده ی نامه عمر به یزدگرد و جواب آن اینجا را کلیک کنید
خسرو پرویز نامه را پاره کرد و به فرماندار یمن- به نام «باذان» - که از دست نشاندگان حکومت ساسانی بود نوشت : به من گزارش رسیده مردی از قریش در مکه مدعی نبوت است . دو نفر از افسران ارشد خود را به سوی او اعزام کن تا از احوال وی پرس و جو کرده ، او را دستگیر کنند و برای من بفرستند – الکامل فی ااتاریخ ج 2 ص 97
می گویند که آن دو شخص نزد پیامبر رفتند و پیامبر آنان را به اسلام خواند . و پیامبر با توجه به وحی الهی که به ایشان رسید پیش بینی مرگ خسرو را کردند و در نتیجه فرستادگان موضوع را به باذان گفتند و باذان با تحقق این پیش بینی به اسلام گروید .
چند نکته واضح و غیر قابل انکار است
1-اسلام آورد شاه یمن یعنی باذان که شخصی ایرانی بود و یمن جزء اراضی ایران ساسانی محسوب می شد.
( انوشیروان یمن را از دست زنگیان نجات داد که داستان جالبی دارد اما من به طور قاطع طرفداری انوشیروان را نمی کنم )
2- قیام مردم ایران علیه خسرو پرویز و کشته شدن او توسط پسرش شیرویه که تواریخش با تاریخ های این نامه در یک محدوده قرار دارد .
اما جالب است که نویسندگان دیگر نظرات متفاوتی دارند .
یعقوبی می گوید : پادشاه ایران در جواب نامه پیامبر، نامه ای نوشت و آن را در میان دو پاره حریر نهاد و در میان آن دو، مُشکی گذاشت. چون فرستاده ی شاه، نامه را به پیامبر تسلیم نمود، پیامبر آن را گشود و مشتی از مشک برداشت و بوئید و به یاران خویش گفت: «ما را در این حریر نیازی نه و از پوشاک ما نیست، باید البته به دین من درآیی یا خودم و یارانم به سرت خواهیم آمد و امر خدا از آن شتابنده تر است، اما نامه ات، پس من از خودت به آن داناترم و در آن چنین و چنان است» و آن را نگشود و نخواند و فرستاده نزد خسرو باز گشت. – سایت تبیان
در منابع دیگر مانند «مسعودی»، «طبری»، «بلعمی»، «ابن بلخی»، «ابن اثیر» و «ابن خلدون» چنین آمده که «خسرو» به «باذان» دستور داد دو نفر نماینده به مدینه بفرستد (یا خود از مداین فرستاد) تا پیامبر را نزد وی آورند(یا ارسال دارند).
اگربه راستی خسرو پرویز قصددستگیر کردن پیامبر عظیم الشان را داشت ،می توانست با سپاهی راهی مدینه شود و به قصد خود برسد . همانطور که خسرو جنگ های بسیاری در حد افراط انجام داده بود که بعد ها برای ایرانیان گران تمام شد .
آنچه درباره رفتار دو فرستاده و واکنش پیامبر در برابر آنها نوشته اند به هیچ وجه فرستادگان مانند کسانی نیستند که قصد دستگیر کردن فردی را داشته باشند .
« و فرستادگان برفتند تا پیش پیامبر رسیدند. و ریش خود را تراشیده بودند و سبیل گذاشته بودند. و پیامبر بدانان گفت: کی گفته که چنین کنید؟ گفتند که خداوند ما٬ و مقصودشان خسرو بود. و پیغمبر گفت: ولی خداوند من گفته است که بالعکس ریش بگذارم و سبیل بتراشم. آنگاه گفت: بروید و فردا پیش من آیید. و همان شب برای پیامبر خدا خبر آمد که خداوند شیرویه پسر خسرو را بر او مسلط کرد و او در فلان وقت شب پدر را بکشت. و واقدی گوید که این در شب سه شنبه دهم جمادی الاول سال هفتم هجرت شش ساعت از شب رفته بود. و چیزی نگذشت که نامه شیرویه به باذان رسید که خسرو را بکشتم از آنرو که اشراف پارسیان را کشته بود. و چون این نامه به باذان رسید گفت: همانا که این مرد پیغمبر است٬ و اسلام آورد و دیگر ابنای پارسی مقیم یمن نیز با وی مسلمان شدند.» - تاریخ تبری٬ ج ۳ ٬ ص ۱۱۲۳
و یا در جایی دیگر :
« آن در حضور پیامبر شرف یاب شدند. مترجم این گفتگوها، ایرانی پاک نژاد «سلمان فارسی» بود. پیامبر، دو فرستاده را در خانه سلمان بیتوته داد و به پذیرایی ایشان فرمان صادر فرمود. دو فرستاده مدتی را که در برخی منابع تا شش ماه قید گردیده، جهت اخذ جواب از محضر پیامبر در مدینه ماندند. » - سایت تبیان.
حال اینجا دو دیدگاه وجود دارد
1- خسرو پرویز مستقیماً به باذان فرمان یک گفتگوی متمدنانه را داده است.
2- باذان با تدبیر خودش و بر خلاف نظر خسرو این کار را انجام داده .
باید توجه داشت که باذان هم فردی پارسی بوده است ، دوستانمان که انقدر از خسرو پرویز می گویند آیا اشاره ای به باذان می کنند ؟!
اگر داستان پاره کردن نامه را بپذیریم ، پذیرش دیدگاه دوم آسان تر است ولی در غیر این صورت دیدگاه اول به نظر من منطقی تر است .
تمام اطلاعاتی که از منابع مختلف تاریخی ( ایرانی، بیزانسی، ارمنی، گرجی، سریانی، مصری و غیره) در باره تشریفات دربار تیسفون به ما رسیده اند، حاکی از آنند که این تشریفات سنگین ترین نمونه نوع خود در همه جهان باستان بوده است، و از جمله خود این تشریفات نیز پیچیده ترینشان تشریفات مربوط به باریابی کسان به نزد شاهنشاهان ساسانی مخصوصاً دوران خسرو پرویز بوده که گذشتن از یک هفت خوان واقعی رستم را برای آنان ایجاب میکرده است، بطوریکه حتی پادشاهان درجه دوم نیز اجازه چنین باریابی را جز با حفظ این مراسم نداشته اند، و در اینصورت نیز هیچیک از آنان نمی توانسته اند از فاصله معینی به شاه نزدیکتر شوند.- سایت علمی دانشجویان ایران
( در این باره میتوان بررسی جامعی را در « ایران در دوران ساسانیان »Arthur Christensen
یافت که در آن از دیگر مورخان غربی نیز که در دین زمینه گزارشهایی داده اند نقل قولهای متعدد شده است.)
در چنین شرایطی تصور اینکه یک عرب گمنام از بیابان حجاز، به نمایندگی از جانب یک عرب دیگر که برای دربار ساسانی بهمان اندازه خود او گمنام بوده است ، در دربار حاضر شود و مستقیماً نامه را به خسرو پرویز بدهد!!! کمی سخت می آید .
شاید بشود به طنز گفت که ممکن است عربی که نامه را آورده به ناچار به یک سرباز ساسانی تسلیم کرده است و آن سرباز نامه را پاره کرده و دوران بعد تصور شده که شاهنشاه ایران چنین کرده است .
برخی می گویند به دلیل پیش بینی های موبدان زرتشتی هم در زمان انوشیروان – که مصادف با ولادت با سعادت محمد مططفی بود – و هم در زمان خسرو پرویز- که هم زمان با بعثت نبی خدا بود - امکان ورود این نماینده ی عرب را به دربار ساسانی می دهد .
بسیار عالی این حرف سنجیده و قابل قبولی است . اما آیا به راستی کسی که اینچنین به پیش بینی پیامبر بودن یک نفر معتقد می شود ، بدین گونه با نامه ی آن شخص برخورد می کند ؟! این هم کمی غیر منطقی می آید