از تلو تلو خوردن و پاسکاری و قرض داده شدن خوشش نمیامد، او که مست و بی تعادل نبود! فقط میخواست کسی قدرش را بداند، این همه درون دروازه بود لعنتی ها...
بیشتر عمرش را جایی بود که بعضیها از نرفتن به آنجا افتخار میکنند، Ancona (سری سی) و 91 بازی! کمک کرد تا سال 2000 آنها هم رنگ سری ب را ببینند ،بعد 2 فصل هم پرواز به ناپولی(در سری ب)، باز هم مانند خشکه نان قرض به مسینا، بار دیگر پیوستن به مسیناو 147 بازی و 5 سال عمری که رفت تا دیگر نیاید! میگفتند پسرک بد بخت ، با شرم و حیایی که از سر و رویش میبارد آخرش اینجا میپوسد!!Pisa هایی ها هم به او امید نداشتند، اما او اعتنایی نمیکرد و موهایش را مایل به یک سمت نمیداد!
اما اکنون 27 سالش شده بود،زیر چشمی روزهای ابری بانوی پیر( 2006-7) را هم در آن روزهای رام نشدنی میدید! کبریت لازم نبود، سیگار را با سیگار روشن میکرد، با هر پوک مارلبرویی که بیرون میداد به آرزوهای از دست رفته اش فکر می کرد!
اما انگار شیرجهای مارکو جواب داده بود، بعد عملکرد خوبش به ظاهر بخت به او هم رو کرد، میلان با 1.2 میلیون اورا خواست! کارلتو شنیده بود از پسرک مهجورکه به حقش نرسیده، با قد187 سانتی پرواز را بلد است ! البته دلیلش انگار چیز دیگری بود، دیدا پایان فصل 08-2007 مصدوم شد، زلیکو کالاچ استرالیایی با 202 سانتی متر ، چناری که گزینه اول میلانی ها بود! وقتی که کالاچ هم مصدوم شد ، انگار فرشته ی مرگ همچنان بالای سر مارکو پرواز میکرد! 3 بازی مقابل سیه نا، اودینزه و لیورنو و خوردن 7 گل! همش که تقصیر مارکو نبود کمی هم آن مدافعانی که تریلی نامشان را نمیکشید باید از wide بودن دست می کشیدند!
3 ژوئیه 2007 ، آن روز رفتن ، امروز بود مارکو را نمیخواستند ،میگفتند جایی برای پاپتی ها نیست،در میان نامهربانی ها، مارکو به دیوار رختکن سن سیرو با نگاهش چمبره زده بود حرفی نمیزد،اشکی نداشت که بریزد! به زمان کشیدن 2 سیگار 10 بازی برای میلان حضور در سرزمین گاوبازها و لوانته که حتی پول مارکو را هم ندادند، زمان گذشت! 5 ژانویه 2008 زمان برگشتن به سرزمین چکمه بود، خسته و ناراحت مارکو با پیشنهاد ساردینیایی ها روبه رو شد.او پذیرفت و 20 بازی برای کالیاری انجام داد ، اوضاع خوب بود! بعد هر بازی هواداران عادت داشتند دستانشان را به نشانه احترام بالا نگه دارند.
ژوئیه 2008 مارکو، رسما تبدیل به مارکو پولو شده بود،او بار دیگر او به فلورانس سانتر شد،آن لعنتی ها انگار مسخره بازیشان گل کرده بود، فقط یک بازی در کوپا به مارکو رسید!نحسی کلاغ ها هم تمام شدنی نبود!
با شروع فصل 2009-10 در اوایل فصل با مصدومیت ابیاتی، مارکو فرصت درخشش پیدا کرد، بعد 2 سال و 3 ماه به میلان برگشته بود ، انگار بجز طعم شراب، چیز هایی تغییر کرده بودند، مارکو خوب بود بقیه هم راضی، اما بعد برگشت آبیاتی از سفری با سوقات مصدومیت، مارکو باز هم ساک بسته شده اش را از زیر تخت برداشت!
در 15 ژانویه سال 2010 در زمستان، ماروتا کلاهی تازه خریده بود، شیشه عینکش را پاک کرد با نگاهی فریبنده اورا بر انداز کرد، میدانست مارکو استحقاق بیشتر از اینها را دارد،او را به سمپدوریا برد و به عنوان دروازه بان ثابت به قدری درخشید که لیپی، خودکار مشکی را برداشت، سیگار برگ را از دست راست به دست چپ داد و نام اورا هم به جمع دعوت شدگان آتزوری اضافه کرد، هر چند مارکو فرصت بازی پیدا نکرد!
با آغاز دوره جدید بانوی پیر، ماروتا هم که رخت بر سیاه سفید شدن بسته بود برای بوفونی که کمی مصدومیت از جام جهانی با خود داشت، با 4/5 میلیون قند در دل مارکو اب کرد تا سنگر بانی جایگزین و مطمئن درون دروازه یووه باشد.یووه شبیه جایی نبود که سالها پیش شنیده بود، اما مارکو راضی بود، انگار کشته شد تا بدنیا آمده باشد، دوره قهرمانی سر رسید حتی با دادهایی که از حنجره خسته کنار زمین سر میداد، و معلوم نبود برای چه کسی، مارکو در این 4 قهرمانی متوالی نقش داشت! کمی هم با خود فکرمیکرد زیر لب میگفت : خوب بوفون خداینگان دروازه بانهاست ، ذخیره ایستادن چه کسی بهتر از او؟! راستی 34سالم شده هنوز تفاوت میان کمونیسم و مارکسیسم را نمیدانم...
تمام این 43 بازی برایش ارزشمند بود، 5 بازی آخر در کوپا اوج مجنون بازیهایش بود، اما مگر آن دبل سیو مقابل آن مرد با موهای دم موشی و آن پسرک زن دزد نفرت انگیز، در آن 5 دقه دیوانه کننده را میتوان فراموش کرد؟!!
دوره استوراری به خوبی تمام شد، مارکو میخواست به جایی برود که دریا داشته باشد نه پیش آن فلورانسی های لعنتی...وقتی خبر پیشنهاد آنها آمد میخواست سرش را به دیوار بکوبد ...ساردنیایی ها به تازگی کاپیتان خود، دانیله کونتی را بعد 16 سال از دست دادند،شاید اکنون در دسته پایینتر به دنبال تجربه مارکو در آنجا هستند!! نه منجی ای در حد عیسی و مریم ، بلکه رابین هود هم کارشان را راه می اندازد، مارکو دیگر خام وجاه طلب،خودخواه نیست، از بلوندی رنگش به سیاه و سفیدی گروعیده!
هواداران کالیاری هم آرزوهای قشنگ وکوچک دارند در حد بهشت برایشان شیرین و دلنشین است همان صعود به سری آ را میگویم.
مارکو بقدری سخاوتمند بود که گاهی برایش دلتنگ شویم. برای مردی که خیلی جدی، جدی گرفته نمیشد ...