به نام خدا
قالب:غزل
وزن: بحر مضارع مثمن اخرب
.
وقتی که پلّه ها را ، دیوار میکنی تو
راهِ جدا شدن را ، هموار میکنی تو
.
حالا که عاشقم من ، فکرِ سفر نمودی
دردا که چشمِ ما را ، خون بار میکنی تو
.
دانم که با وجودِ ، آن کینه های سنگین
در قلب آروزیِ ، دیدار میکنی تو
.
اکنون که مثلِ خورشید ، پر نور میدرخشی
دلگیریِ شبم را ، بسیار میکنی تو
.
اشعارِ شاعرانه ، از داغِ هجر یار است
اینگونه هر غزل را ، پر بار میکنی تو
.
با ما که آشناییم ، صد ها جفا نمودی
با غیرِ ما چگونه ، رفتار میکنی تو ؟
.
با آنکه دل بُریدم ، از عشقِ تو ولیکن
هر لحظه فکرم این است ، چیکار میکنی تو ؟
.