ولادیمیر ایلیچ اولیانوف معروف به لنین تئوریسین و انقلابی کمونیست روسی، رهبر انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و بنیانگذار دولت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود.
او را ولودیا خطاب میکردند... ولودیا سومین فرزند از شش فرزند خانواده اولیانوف بود که در سال ۱۸۷۰ یعنی یک سال قبل از کمون پاریس، در یک خانواده مرفه در سیمبریسک در ساحل رود ولگا که در آن زمان شهرکی بیش نبود ولی بعدها به صورت شهر بزرگی به نام اولیاء نوفسک در آمد متولد گردید. پدرش یک خرده بورژوای لیبرال و معلم ریاضی و مادرش دختر یک پزشک المانی بود وبه همین جهت لنین در تمام مدت عمر به المانیها و طرز تفکر المانی که مارکس مولود آن بود به دیده اغماض مینگریست. ولودیا در دبیرستان شاگرد خوبی بود و قوه استدلال درخشانی داشت ولی در عین حال بچهای موذی بود. در چهارده سالگی به خواندن آثار ممنوعه نویسندگان روسی پرداخت و در ۱۶ سالگی پدر خود را از دست داد وقتی ۱۷ساله بود برادر بزرگش ساشا به اتهام شرکت در سؤ قصد به تزار بازداشت وبه دار آویخته شد. در همین سال ۱۸۸۷ ولودیا دیپلم تحصیلات متوسطه اش را با مدال طلا و تقدیر از کرنسکی مدیر دبیرستان دریافت کرد. پسر همین کرنسکی بعدها در تاریخ انقلاب روسیه نقش مهمی ایفا کرد. اولیانوف جوان در دانشکده حقوق کازان نامنویسی کرد و شاهد تظاهرات دانشجویان بود وپس از مدتی خود رهبری دانشجویان آشوب طلب را بر عهده گرفت وبه پخش اعلامیه و سخنرانی پرداخت. اما بزودی"برادر کسی که بدار آویخته شده بود" از طرف پلیس تزاری بازداشت و مدت کوتاهی تبعید شد ولی بعدآ به دانشگاه بازگشت و این بار آثار مارکس را کشف کرد و با شور وعلاقهٔ فراوان به خواندن آنها پرداخت. همچنین آثار هگل و کلاوس ویتس را خواند و نسبت به تشکیلات حزب سوسیال دموکرات المان احساس تحسین پیدا کرد در واقع او به فرهنگ المان و افکار فلاسفه آن کشور دل بسته بود.
مبارزات دانشجویی :
در سده نوزدهم روسیه با ساختار مسلط فئودالی نسبت به اروپا کشوری عقب مانده به شمار میرفت. برادر بزرگتر لنین در سال ۱۸۸۷ به جرم شرکت در توطئهای برای ترور تزار الکساندر سوم دستگیر و اعدام شد. گفتهاند که اعدام برادر، بر لنین جوان تأثیر عمیقی باقی گذاشت. در دانشگاه با دانشجویان مخالف حکومت آشنا شد و به مبارزه سیاسی روی آورد. به خاطر فعالیت سیاسی غیرقانونی و همکاری با دانشجویان چپ گرا، چند بار دستگیر و سرانجام از دانشگاه اخراج شد.
وی به سال ۱۸۹۳ به شهر سن پترزبورگ نقل مکان کرد که در آن زمان مرکز افکار چپ و جنبش انقلابی بود. او در این شهر خود را وقف مبارزه کرد، با متفکران و فعالان تحولخواه روسیه مانند گئورگی پلخانف آشنا شد و در مطبوعات چپ به تبلیغ ضرورت انقلاب کارگری در روسیه پرداخت.
لنین در آخر سال ۱۸۹۵ بار دیگر دستگیر شد. نخست سالی در زندان گذراند و سپس در دادگاه به سه سال تبعید در سیبری محکوم شد. در تبعیدگاه نخستین آثار نظری مستقل خود را نوشت که او را در میان هواداران جنبش کمونیستی به شهرت رساند. او اندیشه کارل مارکس را بهترین راهنمای عمل برای جنبش کارگری خواند و تبلیغ عقاید او را وظیفه تمام انقلابیون دانست.
لنین در دوران تبعید در سال ۱۸۹۸ با نادژدا کروپسکایا که از فعالان جنبش چپ بود، ازدواج کرد. آن دو، پس از پایان تبعید لنین در سال ۱۹۰۰ روسیه را ترک کردند و سالهای بعد را در اروپا، عمدتاً سوئیس و اتریش به سر بردند.
فعالیت سیاسی در اروپا :
لنین روزنامه اخگر را در اروپا منتشر کرد و در آن به نشر اخبار جنبش کارگری روسیه و تبلیغ انقلاب پرداخت. روزنامه که مخفیانه به روسیه میرسید، از سال ۱۹۰۲ به صورت ارگان اصلی حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه در آمد. این حزب برای سرنگونی تزار در روسیه و پایهگذاری یک نظام سوسیالیستی فعالیت میکرد و با جنبش کمونیسم بینالملل روابط نزدیک داشت.
دومین کنگره حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه در سال ۱۹۰۳ در لندن پایتخت بریتانیا برگزار شد. در بحث پیرامون تدوین شعارهای مرحلهای مبارزه با حکومت تزاری، لنین موضعی رادیکال اتخاذ کرد و هر شعاری غیر از «سرنگونی رژیم تزاری و تشکیل حکومت کارگری» را «سازش با طبقات استثمارگر و خیانت به منافع طبقه کارگر» خواند. او با همراهان خود که بلشویک (اکثریت) نامیده شدند، جناح رادیکال حزب را تشکیل دادند.
به نظر مخالفان لنین در حزب زمینههای عینی و ذهنی انقلاب در روسیه فراهم نبود. در برابر آنها لنین معتقد بود که «انقلابیون حرفهای» وظیفه دارند که تودههای زحمتکش را برای کسب قدرت با توسل به «قهر انقلابی» آماده کنند.
مخالفت بلشویکها با کادرهای قدیمی حزب (منشویک)، نخست به رقابت، و سرانجام به دشمنی تا انشعاب کامل از حزب در سال ۱۹۱۲ انجامید. این بزرگترین انشعاب در جنبش سوسیالیستی روسیه بود که پیامدهای زیادی برای ادامه تئوری و عمل انقلابی در این کشور به دنبال داشت.
لنین در انقلابی که در سال ۱۹۰۵ در روسیه در گرفت، و با خشونت سرکوب شد، نتوانست نقش مهمی ایفا کند. او به شکل خستگی ناپذیر به فعالیت سیاسی ادامه داد. بلشویکهای طرفدار او شبکه زیرزمینی مجهزی در داخل روسیه تشکیل دادند و به ترویج افکار کمونیستی در میان کارگران، سربازان و روشنفکران دست زدند.
در سال ۱۹۱۴ روسیه که در بحران اقتصادی بی کرانی فرو رفته بود، وارد جنگ جهانی اول شد. دولت تزاری که از رساندن آذوقه و تجهیزات به سربازان ناتوان بود، در جبهه جنگ با بی نظمی و نافرمانی ارتشیان، و در داخل کشور با اعتراض گسترده شهروندانی روبرو بود که از فساد و استبداد حاکمان به جان آمده بودند.
دو انقلاب پیاپی در فوریه و اکتبر ۱۹۱۷ :
مبارزه مردم برای دستیابی به آزادی و بهروزی شکلهای رادیکال تر و گستردهتری به خود گرفت. در فوریه سال ۱۹۱۷ تزار نیکلای دوم در برابر اعتراضات عمومی از سلطنت خلع شد. مجلس روسیه حاکمیت را به یک دولت موقت سپرد.
انقلاب فوریه پیروزی بزرگی برای مردم روسیه به شمار میرفت. دولت موقت با برنامهای دموکراتیک، با هدف برقراری آزادیها و حقوق دموکراتیک، بر سر کار آمد. آزادیهای سیاسی برقرار شد. تقریباً تمام احزاب روسیه، حتی بلشویکها از دولت موقت پشتیبانی کردند. همه امید داشتند که با سقوط تزاریسم، نظامی قانونی و مردم گرا به قدرت برسد که به نابسامانیهای کشور پایان دهد.
لنین که در تبعید از تحولات روسیه با خبر شده بود، راه بازگشت به میهن را در پیش گرفت. او پس از ورود به روسیه در آوریل ۱۹۱۷ در نخستین اقدام، سیاست حزب را به باد حمله گرفت و مشی تازهای برای بلشویکها تصویب کرد. او دولت موقت را «نوکر بورژوازی» خواند و حمایت از آن را خیانت به زحمتکشان دانست. به نظر او کارگران باید مبارزه مستقلی شروع کنند، انقلاب بورژوایی را با انقلابی پرولتاری تکمیل کنند و به سوی کسب انحصاری حاکمیت و تشکیل یک نظام سوسیالیستی پیش بروند.
با گسترش آزادیهای مدنی، کارگران و سربازان ناراضی در شهرهای گوناگون روسیه شوراهایی را تشکیل داده بودند که فعالیت آزاد و علنی داشتند. آنها خواهان تعمیق دستاوردهای انقلاب فوریه بودند. رهنمود لنین برای بلشویکها در این مرحله عبارت بود از: نفوذ در شوراها، طرح شعارهای تند انقلابی، به دست گرفتن رهبری شوراها و هدایت آنها به سوی قیام مسلحانه.
طی چند ماه بلشویکها توانستند رهبری را در دو شورای بانفوذ پتروگراد و مسکو به دست گیرند. اقدامات دولت موقت به رهبری الکساندر کرنسکی برای رویارویی با اقدامات لنین و یاران بلشویک او ناکام ماند. کمونیستها پرشمار نبودند، اما با تکیه بر شبکه فعالی از اعضای جدی و با پشتکار، که لنین آنها را «انقلابیون حرفهای» میخواند، قادر بودند تا ۲۵ هزار نفر را در پتروگراد مسلح کنند.
در شامگاه ۲۴ اکتبر بلشویکها در پتروگراد قیام مسلحانه اعلام کردند. «گاردهای سرخ»، دستههای مسلح کارگران، سربازان و روشنفکران به پادگانها و ادارههای دولتی حمله بردند، مراکز حساس را به تصرف در آوردند و وزرای دولت موقت را در «کاخ زمستانی» دستگیر کردند.
در پاسخ به فراخوان لنین و بلشویکها که شعار «تمام قدرت به شوراها» را طرح کرده بودند، «کنگره سراسری شوراهای روسیه» با بلشویکها اعلام همبستگی کرد. شورای پتروگراد حاکمیت کشور را به «شورای کمیسرهای خلق» به رهبری لنین واگذار کرد. لنین در جلسه شورا نطقی هیجان انگیز ایراد نمود و به عنوان رئیس نخستین دولت سوسیالیستی جهان زمام امور را به دست گرفت. او هدف دولت تازه را «حاکمیت کارگران و دهقانان» و برپایی نظام سوسیالیستی در روسیه اعلام کرد.
بلشویکها مقاومت رقبا و مخالفان خود را در هم شکستند و قدرت خود را گسترش دادند. آنها در عین حال توانستند با طرح شعارهای انسان دوستانه و عدالت خواهانه بسیاری از روشنفکران و بخشی از لایههای محروم و ستم دیده را به سوی جنبش خود جلب کنند.
در دسامبر ۱۹۱۷ لئون تروتسکی کمیسر خلق در امور خارجی، از جانب دولت انقلابی روسیه در جریان عهدنامه برست-لیتوفسک با آلمان و اتریش قرارداد آشتی امضاء کرد. این گام مهمی بود در تحکیم پیروزی بلشویکها.
در برابر پیروزی برق آسای «سرخهاً مخالفان نظام بلشویک جبهه متحدی از» ارتش سفید" را تشکیل دادند و با حمایت کشورهای غربی به نبرد با نظام انقلابی پرداختند. ارتش سرخ که با درایت تروتسکی بسیج و مجهز شده بود، در جنگهای شدید و خونین موفق شد تا پایان سال ۱۹۲۰ پیروزی بلشویکها را مسجل سازد.
لنین که طی سؤ قصدی در سال ۱۹۱۸ به سختی زخمی شده بود، در دو سال آخر زندگی عملاً از هدایت حزب و کشور ناتوان مانده بود. رهبری حزب به دست دو تن از یاران نزدیک او افتاد که با هم دشمنی دیرین داشتند: تروتسکی و استالین.
پس از مرگ لنین در ژانویه ۱۹۲۴، استالین مدعی جانشینی او شد. او با توطئههای زیرکانه و رشتهای از تصفیههای خونین، تروتسکی و سایر رقبا را از سر راه خود برداشت و در سالهای بعد نظامی برافراشت که یکی از مخوفترین رژیمهای تاریخ شناخته شد و به عقیدهٔ بسیاری از کمونیستها، دیگر ربطی به آموزههای مارکس و یا حتی لنین نداشت.
مرگ :
در زمان شیرخوراگی سر لنین آنقدر بزرگ بود، که باعث میشود سرش به پایین بیفتد، مادرش نگران بود که ممکن است فرزندش بیماری ذهنی داشته باشد. در زمان بلوغ او مبتلا به بیماریهای شایع آن زمان شد، تیفوئید، مشکلات دندان، آنفلوآنزا، یک عفونت پوستی به نام «اریزیپلاس» داشت. او تنش زیادی را تحمل میکرد، بیخوابی و میگرن داشت و گاه دچار دردهای شکمی میشد.
در ۳۸ سالگی، در جریان یک ترور او هدف دو گلوله قرا گرفت، یکی از آنها به ریه و استخوان ترقوهاش آسیب رساند و دیگر در قسمت تحتانی گردنش نشست. هر دو گلوله تا آخر عمر در بدن لنین باقی ماندند.
پدر لنین، هم مرگ زودهنگامی در ۵۴ سالگی داشت، علت مرگ او خونریزی مغزی بود، در هنگام مرگ پدر او مبتلا به تب تیفوئید هم بود.
بیشتر هفت خواهر و برادر لنین مرگهای زودهنگامی داشتند.. دو تن از آنها در دوره شیرخوارگی فوت کردند. یکی از برادران او در ۲۱ سالگی به خاطر توطئه ترور الکساندر سوم اعدام شد و برادر دیگری در نوزده سالگی به سبب بیماری تیفوئید درگذشت. تنها سه نفر از برادران و خواهران او به میانسالگی رسیدند، یکی از خواهران او در ۷۱ سالگی به خاطر سکته مغزی مرد، خواهر دیگرش در ۵۹ سالگی بعد از حمله قلبی درگذشت و آخرین برادر هم در ۶۹ سالگی به خاطر بیماری که طیق اسناد استنوکاردیا خوانده میشد و مشخص نیست دقیقاً به چه ناراحتی قلبی اشاره دارد، درگذشت.
لنین دو سال قبل از مرگ، سه سکته ناتوانکننده مغزی را تجربه کرد. در آن زمان با پزشکان برجسته اروپایی مشورت شد و آنها تشخیصهای متنوعی را مطرح کردند: خستگی شدید عصبی، مسمومیت مزمن ناشی از سرب گلولهها باقیمانده در بدن، تصلب شریانها یا آرتریواسکلروز و ونوعی از اختلال عروقی و پردههای مغز ناشی از سیفیلیس .. تشخیص آخر به خاطر تطابق نداشتن با اتوپسی لنین و همچنین منفی بودن آزمایش سیفیلیس در او، نامحتمل بود. با این همه به لنین محلولهایی حاوی آرسنیک که درمان رایج سیفیلیس در آن زمان، تزریق میشد.
در ساعات پایانی عمر، لنین دچار تشنج شدیدی شد. نمونهبرداری از جسد لنین نشان داد که شریانهای منتهی به مغز او تقریباً به صورت کامل مسدود بودند، اما چرا لنین با اینکه ظاهراً عوامل خطر سکته مغزی را نداشت، اینچنین شریانهایش درگیر بودند؟ حتی گفته میشود وقتی انبرک جراحی به شریانهای برخورد میکرد، صدایی مثل سنگ شنیده میشد که نشانه رسوب شدید کلسیم در جدار شریانها بود.
لنین پرفشاری خون نداشت، حین کالبدگشایی هم با توجه به بزرگ نبودن سمت چپ قلب او، این مسئله تأیید شد. لنین سیگاری نبود و به علاوه اصلاً تحمل نمیکرد که کسی در حضورش سیگار بکشد، او به ندرت مشروب میخورد و به طور منظم ورزش میکرد، به علاوه او نشانههای عفونت مغز یا تومور مغزی هم نداشت.
با مروری بر سابقه بیماریهای در خانواده لنین، علت بیماری او مشخص میشود. سه خواهر و برادر او که به سنین میانسالی رسیدند، شواهد بیماری قلبی-عروقی داشتند، پدر او هم در سنی نزدیک به خود او به خاطر خونریزی مغزی درگذشته بود، همه اینها این احتمال را مطرح میکنند که بالا بودن کلسترول، علت انسداد عروقی و سکته لنین بوده باشد.
ناخوشی شدید لنین از سال ۱۹۲۱ شروع شده بود، در سه سال آخر عمر، حال لنین به صورت فزایندهای رو به وخامت میرفت، او در نامهای که به ماکسیم گورکی نوشته بود، اظهار کرده بود که به شدت احساس خستگی میکند، نمیتواند بخوابد و سردردهای وحشتناکی دارد و نمیتواند هیچ کاری کند. جسد لنین را پس از مرگ مومیائی کرده در زیر بقعه موسوم به قبر سرخ در خارج کاخ کرملین گذاشتند و همه روزه زیارتگاه مورد احترام هزاران نفر از معتقدان و پیروان وی میگشت. نقش صورت وی به ضمیمه نقش صورت مارکس و انگلس نیز بر روی هزاران هزار پرچم (شبیه سهگانه مقدس در مسیح) به عنوان “یک سهگانه غیرقابل اعتراض نوین رستگاری“ درآمده بود.
*متن با اندکی تلخیص*