مسیری آغاز شده از فرانسه به ایتالیا؛ از ایتالیا به انگلیس و از انگلیس به آمریکا... او در 37 سالگی بازگشته. بازگشته تا فصل جدیدی را در زندگیاش آغاز کند. به جایی بازگشته که میگوید بدان تعلق دارد. به جایی که آنها او را دوست دارند و او آنها را... به جایی که فرانسه نیست، پاریس نیست، خانوادهاش آنجا زندگی نمیکنند، از عموزادههایش خبری نیست، از رفقای کودکی و نوجوانی حومه پاریس... او به جایی بازگشته که همه انگلیسی حرف میزنند. به لندن بازگشته. به خانهاش. به جایی که دخترش تیا از بدو تولد آنجا بوده. پیشترها با بهانه و بیبهانه تکرار کرده بود لندن را به پاریس ترجیح میدهد و سپس افزوده بود نیویورک شهر دومش بشمار میرود. او هرگز نگفته بود به فرانسه باز خواهد گشت. هیچوقت.
اینکه تیری آنری عصر درخشانی را در آرسنال رقم زد و یکی از بزرگترین ستارههای تاریخ آرسنال شد و با 228 گل یکی از بهترین گلزنهای تاریخ لیگ برتر٬ کتمان ناپذیر است ولی خیلی از بزرگان پس از سپری کردن زندگی حرفهایشان به خانه بازگشتهاند: مارسل دسایی، نیکلاس آنلکا، امانوئل پتی، مارک اورمارس، یاپ استام، ادوین فن درسار... ولی نه او. نه تیری آنری. آنچه بازتابنده رابطه تیره و تلخ آنری با فرانسه - کشورش، زادگاهش و سرزمینش - هم هست. اینکه باید پرسید او برای فرانسه چه کرد ( 51 گل در 123 بازی ملی) و از آن مهمتر فرانسه با او چگونه روبرو شد؟ رابطهای پیچیده، بیاستمرار با آمیزهای از دلبستگی و بیمیلی.
آنری هرگز در فرانسه آنقدر که در انگلیس ستایش شد مورد استقبال قرار نگرفت. نامش در صف ربایندگان جام جهانی آمد ولی هرگز جایی کنار زیدان و پتی و دشان و حتی یورکائف و کارامبئو پیدا نکرد. آن گل تماشایی به برزیل در 2006 را زد ولی صحنه گلش در برنامههای تلویزیونی فرانسه تکرار نشد. فرانسویها از دور به او نگاه کردند. با فاصله. حداقل تلاش کردند فاصله را حفظ کنند و حفظ هم کردند. او در رایگیری سال 2013 به عنوان دهمین ورزشکار فرانسوی انتخاب شد. سال 2008 مرد اول شده بود و طی سالهای 2007، 2009 و 2010 در صف پنج نفر اول قرار داشت، با این وصف آن فاصله حفظ شد. چرا که جایگاه و منزلتش جایی دور از فرانسه برجسته شده بود.
در کنار همه اینها شلاقهای فرانسوی بارها برای ضربهزدن به او بالا رفتند. همانهایی که دو بار ضربه به توپ با دست چپش در دیدارهای مقدماتی جام جهانی 2010 برابر ایرلند که به گل تساوی بخش دقیقه 103 ویلیام گالاس انجامید و زمینهساز حذف ایرلند و صعود فرانسه را مهیا کرد خفتبار خواندند. او را بازیکنی فریبکار قلمداد کردند که شخصیت فرانسویها را حقیر کرده همانهایی که کمی بعدتر پس از بازگشت فرانسه از جام جهانی 2010 به آنری تاختند. چرا که بازیکنان طی مسابقات به اعتصاب برابر ریموند دومنش دست زدند و در گروهی که اروگوئه، آفریقای جنوبی و مکزیک قرار داشتند به عنوان آخرین تیم بدون کسب حتی یک پیروزی حذف شده و وقتی به خانه بازگشتند، آنری در پاریس از سارکوزی رئیس جمهور فرانسه درخواست ملاقات خصوصی کرد. بنابراین رسانهها او را بازیکنی خواندند که نه تنها تلاش نکرد جلوی اعتصاب را بگیرد بلکه خود را مبرا از آنچه رخ داده قلمداد کرده. در حقیقت هر چه آنری دور از فرانسه مورد ستایش قرار گرفت در زادبومش زیر آماج حملهها رفت. اخیرا امانوئل پتی بود که طی مصاحبهای تصویر سیاه آنری در رسانهها را آزاردهنده و غیرمنصفانه خواند. این که فرانسویها محافظه کار هستند و ته دلشان بزدل.
با این وصف شاید بتوان به جوانهای فرانسوی حق داد تا از آنری فاصله بگیرند. او برخلاف زیدان و پلاتینی اول در فرانسه چهره سرشناسی نشد تا سپس راهی خارج شود. فرانسویها او را کشف نکردند تا سپس با دماغهای بالا گرفته ادعا کنند ستارهشان راهی کشوری دیگر شده. پلاتینی ده سال را در نانسی و سنت اتین سپری کرده بود و پس از قهرمانی جام حذفی با نانسی و فتح لیگ با سنت اتین به عنوتن یک ستاره راهی یوونتوس شد. زیدان هفت سال را در کان و بوردو بازی کرده بود و فرانسویها میدانستند چه جواهری از کشورشان راهی تورین شده. بعدها هم درخشش زیدان در یووه و رئال مادرید درخشش پسر فرانسوی دور از وطنش قلمداد شد. در حالی که فرانسویها آنری را با پیراهن آرسنال در صفحه تلویزیون تماشا کردند. با گلها و ضربههایش. با شادیکردنهایش. با شیطنتهایش. این که پیروزیهایش به خودش تعلق دارد و نه فرانسویها. رسانههای فرانسوی آنری را بازیکنی خواندند که برای انگلیسیها خوش اخلاق میشود و برای آنها میخندد. این که هر بار برای فرانسه گل زد حتی لبخند هم نزده. این که حرکات شیرینش را گذاشته برای آرسنال مقابل دوربینهای انگلیسی. فرانسویها شخصیت، منش و شیوه زندگیاش را بریتانیایی یافتند تا فرانسوی. برخلاف پلاتینی و برخلاف زیدان.
بنابراین اگر به استادیوم امارات در شمال لندن سری بزنید مجسمه آنری را که شادی پس از گشودن دروازه را به رخ کشیده میبینید. مجسمهای که توریستها میآیند و با آن عکس میگیرند، در حالی که نشانی از او در پاریس و موناکو به چشم نمیخورد. هیچ چیز...جولین لورل در مقالهای به نقد رویکرد آنری هم پرداخت و نوشت: «... آنری از فرانسویها چه میخواهد؟ یک مجسمه؟ اینجا در فرانسه برای ورزشکارها مجسمه برپا نمیکنند و تنها مجسمه یک فوتبالیست فرانسوی ساخته شده که به زیدان تعلق دارد، آن هم با تکرار صحنه ناخوش آیند فینال جام جهانی 2006 که او با سر به سینه ماتراتزی میکوبد. مجسمهای که نمایشگر وجه تیره و سیاه زیدان است و نمیخواهد ستایشگر جنبههای مثبتش باشد. تردید دارم آنری بخواهد مجسمهای از او در فرانسه برپا کنند که با دست توپ را به گالاس پاس داده برپا شود».
شاید تفاوت اساسی فرانسویها با خیلیها در قلمرو ورزش این است که آنها پیروزی به هر قیمت را نمیپسندند. در حقیقت پیروزی ورزشی برایشان همه چیز نیست. فرانسویها مثل انگلیسیها همه چیزشان را در باشگاه محبوب و بازیکنانش خلاصه نمیکنند و مثل برزیلیها روزگارشان را در فوتبال تعریف نکردهاند. فرانسویها میخواستند آنری فرانسوی باقی بماند و او احتمالا شاید هرگز فرانسوی نبود. بنابراین اگر سری به مقالههایی درباره بازنشستگی تیری آنری بزنید با تکرار نام سه بازیکن به عنوان اسطوره های فوتبال فرانسه روبرو میشوید: ریموند کوپا، میشل پلاتینی و زینالدین زیدان... بیاشاره به او. بیاشاره به تیری آنری.