«کودکانه های تکفیری-9»
پنجم آپریل(حمد): تو اماراتی ها را چطور اینقدر میشناسی؟ اماراتی ها آدمای چندان نرمالی نیستند اما قبول دارم... هرچی باشه از چچنی ها بهترند... از کنیزم پرسیده بودی... اسمش عفّت هست و 11 سالشه... ایزدی هست و از اهالی عراق... دوس داشتم هم سن و سال تو بود اما نیست... ینی میشد یه دختر 15 ساله انتخاب کنم و فقط همین دوتا مونده بودند و بقیه شون را خریده بودند و برده بودند... اما این ابن مجد لعنتی کثافت، گیر داد به اون دختر 15 ساله و خواهر کوچولوی 5 ساله اش!!! به زور اونا را برد و سر من بی کلاه موند... یادمه دختره 5 ساله را که داشت میبرد، دختره فکر میکرد داره میره تفریح و مهمونی... از بس بچه بود و اصلا توی این حال و هواها نبود... ابن مجد از اهالی ترکیه است و 50 سالش هست اما خوراکش دختر بچه های کم سن و سال هست...
از عفت برات بگم... دختر خوبیه... لاغره... بدن خوبی داره... اما همش گریه میکنه... حتی در خواب هم ناله میکنه... حوصله ام را سر برده... خیلی بچه است... تا دو سه روز اول که حرف نمیزد، فکر کردم داره لج میکنه... کتکش زدم... جوری زدمش که اومدن جدامون کردن اما بازم حرف نمیزد... تا اینکه تازه متوجه شدم عفت لال هست و از وقتی به کنیزی بردنش، اولش لکنت زبون گرفت و بعدش به کلی زبونش بند اومده و لال شده...
هیچی بلد نیست... اصلا از مسائل جنسی سر در نمیاره... هرچند من به زور، تلافی همه تجاوزهایی که بهم کردند را سر اون خالی میکنم اما لذتی نمیبرم... دارم از این چیزا زده میشم... خوشم نمیاد مثل بقیه بچه ها با کسی رابطه بگیرم که ازم میترسه... دیروز قبل از جماعت صبح به این چیزا فکر میکردم که یهو دیدم صدای سر و صدا میاد و دارن به طرف خونه ابن مجد میدوند... صدای جیغ و فریاد بلندی میومد... فهمیدیم که اون دختر بچه 5 ساله به خاطر زیاده روی های ابن مجد، جون داده و مُرده... خواهرش داشت خودش را تیکه تیکه میکرد از بس ناراحت بود... تا اینکه تشنج کرد و صداش خاموش شد...
هفتم آپریل(وفاء): عجب سرنوشتی! ... بالاخره اونها واسه بهره کشی به دنیا اومدند مگر اینکه با مجاهدان هم فکر و هم سو باشند و توبه کنند... تلاش کن عفت را راضی کنی تا باهات راه بیاد و بشه همون چیزی که میخوای... مهم نیست که زبون نداره... اتفاقا هرچی دخترها زبون نداشته باشند بهتره و از شر حرفاشون راحت تری... حمد دلم برات یه ذره شده... کاش میشد حداقل یه بار دیگه ببینمت...
دهم آپریل(حمد): تو باز آیدیت را عوض کردی؟!!... چرا؟ لازم بود؟ ... اون مثل ما نماز میخونه و حتی وضو و عبادتش هم مثل ماست... نمیدونم اما بعضی وقتها شک میکنم که آیا واقعا اینها کنیز ما میشن یا ما داریم به زور ... من هنوز نوجوون هستم و به اندازه بچه های بزرگتر به مسائل جنسی فکر نمیکنم... نمیدونم شاید عفت را پس دادم... اما میترسم اگر پس بدم، بره زیر دست یکی مثل ابن مجد لعنتی...
دوازدهم آپریل(وفاء): به آیدیم توجه نکن... هرکاری میکنم فقط واسه امنیت تو هست... حمد میتونی یه کاری برام انجام بدی؟ اگه بتونی انجامش بدی، خیلی عالی میشه و حتی به نفع خودت هم هست... من فقط اسم نزدیکترین تابلویی میخوام که اطراف اردوگاهتون هست... همین... علتش را الان نپرس... اما وقتی بفهمی، ازم تشکر میکنی... منتظرتم حمد...
ادامه دارد...
آخه بچه 5 ساله؟؟
چقدر اینا آشغال و حیوونن
خدایا همشونو از رو زمین محو و نابود کن:(