مطلب ارسالی کاربران
ببار ای نم نم باران، زمین خشک را تر کن، سرود زندگی سر کن، دلم تنگه ...
حالا تنها دو بازی مانده ... دو بازی تا پایان داستان کودکی که توان دست زدن برای گلهای چلسی را نداشت ...
چند روز پیش، پسربچه معروف هوادار چلسی در یک صبح زیبای بهاری چشمان زیبا خویش را برای همیشه بست، بعد از اینکه پیوند مغز استخوانش ناموفق بود، به مادرش گفت، میخواهم جان تری را ببینم ... او عاشق کاپیتان افسانه ای آبی ها بود ...
سال پیش جان، به همراه چند نفر دیگر از بازیکنان تیم به دیدن تامی رفتند، بازی کردند، جشن تولد گرفتند، خندیدند، و تری درخواست کرد تا تمام مخارج نگهداری و تیمار تامی کوچولو را بر عهده بگیرد ...
تامی دو آرزوی بزرگ داشت ... یکی اینکه پس از مرگش به جای خاکسپاری مجلل صد بادکنک آبی را در آسمان رها کنند ... و دومی اینکه، جان تری برای همیشه در چلسی بماند ...
حالا تنها دو بازی مانده ... دو بازی تا پایان داستان بچه ای که توان نداشت برای گلهای چلسی دست بزند ...
.
.
.
جان عزیز، لطفا برای تامی هم که شده در چلسی بمان ...