طرفداری - وقتی کارم را آغاز کردم، نمی خواستم مدافع شوم.
چه کسی را سراغ دارید که جام جهانی 1982 را دیده باشد که پائولو روسی برای قهرمانی آتزوری 6 گل به ثمر می رساند و باز دوست داشته باشد مدافع شود؟ تازه مارکو تاردلی را هم به خاطر دارم. هافبکی که در فینال آن دوره گل زد و شادی اش در ذهنم مانده است. مشت های گره کرده اش که در هوا می چرخید و فریاد می زد.
مثل خیلی دیگر از پسربچه های ایتالیایی روبروی تلویزیون خانه مان نشسته بودم. فقط 9 سالم بود. زمانی که سوت پایان بازی به صدا در آمد. زمانی که ایتالیای من قهرمان جهان شد و ناندو مارتلینی آن را از تلویزیون فریاد می زد:
“Campioni del mondo! Campioni del mondo! Campioni del mondo”
قهرمان جهان! قهرمان جهان! قهرمان جهان!
فکر می کنم آن لحظه هیچ پسری در ایتالیا نبود که توپ را محکم به سمت دیواری که در تصورش درواز فوتبال است، نزند و فریاد مارتلینی را برای خودش زمزمه نکند.
زمانی که وارد ناپولی شدم، فقط یک توپ جمع کن بودم. این یعنی همینطور کنار زمین می نشستم و بازی اسطوره ها را می دیدم. بعد که وارد آکادمی ناپولی شدم، هافبک بودم. درست مثل مارکو تاردلی. اوضاع همینطور پیش رفت تا یکی از مسئولان آکادمی سراغ من آمد و گفت می خواهم جایت را در زمین عوض کنم:
فابیو، ترجیح می دهم به عنوان مدافع بازی کنی.
همین شد. بدون دلیل و توضیح. من از اکثر بازیکنان زمین قدکوتاه تر بودم به همین خاطر اصلا به نظر نمی رسید مدافع وسط باشم. اما از آن زمان دیگر مدافع شدم. خوشبختانه از بازی در دفاع خوشم آمد و به نظرم در آن پست خوب بازی می کردم. وقتی که خوب فکر می کنم می بینم دوران فوتبالم را به دو چیز مدیون هستم. اول اینکه من بازی بهترین ها را دیدم. زمانی که در ناپولی بازی می کردم کنار چیرو فرارا بودم. کسی که بیش از 500 بازی برای ناپولی و یوونتوس بازی کرد و یکی از بهترین مدافعان تاریخ ایتالیا است. فرارا مانند سایر ایتالیایی ها کم حرف نبود. به شما می گفت باید کجا باشید و چکار کنید و آیا شانسی مقابل رقیبتان دارید یا نه.
فرارا را از سال 1987 شناختم. همان موقعی که توپ جمع کن ناپولی بودم. همان موقعی که برای اولین بار قهرمان سری آ شدند و من در زمین کنار آنها ایستاده بودم. فصلی جادویی بود. از تمام بازیکنان چیزهای زیادی یاد گرفتم اما یک نفر با همه فرق داشت. یک نابغه: دیگو آرماندو مارادونا.
هر روز با اشتیاق بازی اش را می دیدم و زمانی که دعوت شدم تا با تیم اصلی تمرین کنم، تنها چیزی که با خودم گفتم این بود:
بالاخره با مارادونا بازی می کنم.
آن روز فرارا فقط با یک لبخند به من نگاه کرد و گفت:
نه، نه. فقط اینجا نیستی که با مارادونا تمرین کنی. هیچوقت نمی توانی توپ او را تکل بزنی. توپ به پایش چسبیده است. توپ هیچوقت پاهای دیگو را ترک نمی کند.
بعد یک توپ به من داد و در حالی که می خندید گفت:
بیا. این را بگیر. چون توپ را از مارادونا نمی توانی بگیری. با این حال از من می توانی بگیری.
بالاخره قرار شد مقابل مارادونا و سایر بازیکنان در تمرینات بازی کنم. با مارادونا، قهرمان و الگوی من. یک روز مارادونا در تمرینات در حال دریبل زدن بود. توپ را به سبک خودش به جلو می برد. بدون اینکه فکر کنم، به سمت توپ رفتم. من توپ مارادونا را تکل زدم. توپ نابغه. توپ اسطوره. دیدم تمام هم تیمی ها دارند مرا نگاه می کنند. حرف های فرارا را در ذهنم می شنیدم: "نمی توانی توپ دیگو را تکل کنی"
تنها کسی که می خندید دیگو بود و در پایان تمرین به سمت من آمد و کفش هایش را به من داد. من پوسترهای مارادونا را در تمام اتاق های خانه مان زده بودم. حالا کفش هایش مال من بود. مگر می شود؟ و این دومین چیزی بود که یاد گرفتم: "برای اینکه مدافع بزرگی باشی، باید مقابل بهترین مهاجمان جهان بازی کنی." و چیزی که به آن نیاز داری قد بلند، سرعت یا تکنیک نیست. آن اعتماد به نفس است. نمی دانم این اعتماد به نفسم از کجا آمد اما فکر کنم از همان روزی بود که توپ مارادونا را تکل زدم. بعد این اعتماد به نفسم را در تمام دوران بازی ام به همراه داشتم. ناپولی، پارما، اینتر، یوونتوس و رئال مادرید. اما اوج اعتماد به نفسم زمانی بود که به عنوان کاپیتان تیم ملی ایتالیا، در سال 2006 قهرمان جهان شدم:
“Campioni del mondo! Campioni del mondo! Campioni del mondo! Campioni del mondo”
قهرمان جهان! قهرمان جهان! قهرمان جهان! قهرمان جهان!
وقتی مدافع هستید، هیچ چیزی مهم نیست به جز آنکه اعتماد به نفس داشته باشید زیرا هر هفته یک چالش جدید دارد. در همین چالش هاست که اعتماد به نفس کسب می کنید. برای من از آن روز مقابل مارادونا شروع شد و بعد همینطور اعتماد به نفسم بیشتر شد. حتی این روزها کنار زمین سعی می کنم به عنوان یک مربی اعتماد به نفس کسب کنم. بنابراین بیشتر از آنکه بخواهم از لحظه های موفقیتم بگویم، باید از لحظه های چالش آوری که توسط هم تیمی ها و رقبایم برایم ساخته شد، یاد کنم.
رونالدو
بیشتر از هر کسی که در تیم های حریف مقابل آنها بازی کردم، رونالدو ترس را در من به هم می زد. او بازیکن بزرگ نسل ما بود. همان پدیده! همان رونالدو!
اولین باری که مقابل رونالدو بازی کردم، دیدار دوستانه بین برزیل و ایتالیا بود که قبل از جام جهانی 1998 انجام شد. به عنوان یک مدافع جوان از رویارویی با او می ترسیدم. بازی با نتیجه 3-3 تمام شد و بعد از بازی با چزاره مالدینی مربی تیممان نشسته بودم. او به من گفت:
فابیو، می دانی همه مردم در مورد اینکه رونالدو چقدر باورنکردنی بازی می کند، صحبت می کنند و اینکه او خیلی خیلی بازیکن خوبی است. حالا که او مقابل تو بازی کرده می توانم بگویم بله. او بازیکن خیلی خیلی خوبی است.
گفتم: "ممنونم رئیس."
رونالدو مهاجمی بود که نمی شد مقابل او دفاع کرد. تنها راه این بود که فضای کار او و مهارت هایش را محدود کنید چون وقتی که رونالدو می خواست گل بزند، گل می زد. البته که برزیل همچنین روماریو، روبرتو کارلوس و رونالدینیو را داشت اما رونالدو؟ باید بگویم او متفاوت بود. سریع بود و قدرت بدنی داشت. او باور نکردنی بود. هر زمانی مقابلش بازی کردم به هم احترام کامل می گذاشتیم. بازیکنی مثل او نیاز نداشت جنگ روانی راه بیندازد و نیازی نداشت با کری خواندن به شما استرس وارد کند. قبل از سوت آغاز بازی حریفانش خود به خود استرس داشتند. فکر می کنم استرس مقابله با او هیچوقت در من از بین نرفت. اما چیزی که از آن استرس بیرون می آمد، احترام بود. چگونه باید به بازیکنی مثل رونالدو احترام بگذارید؟ هر روز به شدت تمرین کنید. زمانی که بار بعدی مقابلش قرار گرفتم با همه وجودم به زمین رفتم. آیا باز هم استرس داشتم؟ البته که داشتم. اما شما از این استرس استفاده می کنید تا نگذارید بازیکن حریف گل بزند. با رویارویی با رونالدو یاد گرفتم چگونه بر ترس و استرسم در زمین غلبه کنم و آن را در جهت مثبت به کار بگیرم.
زین الدین زیدان
اگر رونالدو بازیکن محکمی بود، چیزی که زیدان داشت، نبوغ بود. او جنتلمن زمین بود. طوری که او در زمین حرکت می کرد مثل این بود که در هوا معلق است. کاری که او در زمین می کرد، ورزش نبود. رقص باله بود. با همین سبک بین بازیکنان عبور می کرد. دیدن بازی او خیلی خوب بود و بازی کردن مقابل او لذتبخش بود. در مقابل زیدان زیاد بازی کردم. اکثر بازیکنان وقتی چند بار مقابلشان بازی کنید سبک بازیشان دستتان می آید و برای مهار آنها راحت هستید اما زیدان هر بار کار جدیدی داشت تا انجام دهد. برای مواجهه با زیدان نیز مثل رونالدو به تمرین سخت پرداختم. تمام اراده ام را جمع کردم تا بار بعدی او را متوقف کنم.
در جام جهانی 2006 در بازی فینال مقابل فرانسه با زیدان بازی کردیم. او اولین گل بازی را از روی نقطه پنالتی به ثمر رساند. پس از گل، کمی ترسیده بودیم و من به عنوان کاپیتان تیم باید روحیه بازیکنان را حفظ می کردم. بازی ادامه داشت تا کنترل اعصاب خود را از دست داد و آن حرکت معروف. حتی ممکن است این مساله برای زیدان هم پیش بیاید. چیزی که یاد گرفتم، رهبری در زمین بود. فهمیدم کار من تنها متوقف کردن مهاجمان و تغذیه هافبک ها نیست بلکه باید تمرکز تیم را حفظ کنم. حتی در سخت ترین شرایط. برگشتم و به هم تیمی هایم گفتم:
ما می توانیم. آن جام مال ماست.
حدود ده دقیقه بعد مارکو ماتراتزی با ضربه سر گل تساوی ما را به ثمر رساند. بعد از گل خیلی آرام تر شدیم. تا اینکه بازی به پنالتی کشید. قلب من قبل از هر ضربه پنالتی می ایستاد و دوباره شروع می کرد به کار کردن. وقتی فابیو گروسو آخرین پنالتی را زد و بازی را برده بودیم، هیچ چیزی نمی شنیدم. باور کردنی نبود.
Campioni del mondo
برای اولین بار حس کردم واقعا دارم در زمین چکار می کنم و این به خاطر سازماندهی دفاعی ایتالیا بود. فارغ از اینکه حریف شما چه تیمی باشد یا چه کسی کنارتان بازی کند، ما یک گروه متحد بودیم و البته بهترین تیم بودیم. نه فقط در دفاع.
آندره آ پیرلو و فرانچسکو توتی
همانطور که گفتم، زمانی که در مورد فوتبال ایتالیایی فکر می کنید اولین چیزی که ذهنتان می آید دفاع است اما این درست نیست. ما بهترین هافبک ها و مهاجمان تاریخ را داشته ایم. هنوز برخی فکر می کنند ما با دفاع قدرتمند قهرمان جام جهانی 2006 شدیم. نه، ما قهرمان شدیم چون همه آنها را شکست دادیم. ما کارمان را در دفاع خوب انجام می دادیم اما اگر گل نمی زدیم پیروز نمی شدیم. به همین خاطر فکر می کنم خط حمله ما آنقدری که شایسته هستند، تمجید نشدند. البته که دوست داشتم آنها در تیمم باشند اما بازی کردن مقابل پیرلو و توتی در باشگاه یک چالش بزرگ بود.
با توجه به اینکه توتی مهاجم بود، زیاد در کنار هم بودیم و وقت صحبت کردن داشتیم. زمانی که توپ به اوت می رفت و دروازه بان می خواست کار را شروع کند و او کنار هم بودیم و با هم شوخی می کردیم. همیشه کار ما همین بود. او واقعا آدم شوخی است. پیرلو؟ زمانی که توپ دست او بود هیچ ایده ای نداشتید که قرار است چکار کند. تمام تمرکزم را جمع می کردم تا آماده هر خطر احتمالی باشم. رابطه بین ما همراه با احترام کامل بود. همه می دانستیم قرار نیست کار ساده ای مقابل هم داشته باشیم. من می دانستم آنها به یک موقعیت کوچک نیاز دارند تا گل بزنند و آنها می دانستند از تکل کردن توپ آنها لحظه ای دریغ نمی کنم. تنها دوستانی که در زمین دارید همان ده بازیکنی هستند که لباس همرنگ شما را پوشیده اند. سایر دوستی ها، قبل از ورود به زمین کنار گذاشته می شوند و بعد از پایان بازی، شروع می شوند. شام هایی که با هم می خوردیم باعث نمی شد در زمین با هم مهربان باشیم. در مقابل دوستانم با تمام توانم از تیمم دفاع می کردم.
بازی در لالیگا
در یک کلام می توانم بگویم بازی در اسپانیا سخت بود. زمانی که در سال 2006 به رئال مادرید رفتم، اولین باری بود که خارج از لیگ ایتالیا بازی می کردم. نقل مکان به یک شهر جدید سخت بود. ارتباط برقرار کردن با هم تیمی هایم سخت بود. یکی از چالش آورترین مقاطع زندگی ورزشی ام بود. هفته منتهی به بازی در اسپانیا و ایتالیا متفاوت است. در ایتالیا تمرینات فشرده و بی امان هستند. خوشبختانه فابیو کاپلو مربی من در رئال مادرید بود و کمی سبک ایتالیایی در رئال مادرید وجود داشت. هیچکس را از کاپلو منظم تر ندیدم. اگر تمرین قرار بود ساعت 10 آغاز شود یعنی 10 آغاز می شود. یک ثانیه هم دیر نمی شود. او به من کمک کرد تا به زندگی در اسپانیا عادت کنم اما هنوز باید به صورت فردی یاد می گرفتم در زمین خودم را به سبک فوتبال در اسپانیا عادت دهم. من در اسپانیا در تیم بزرگی بودم و طبیعتا انتظارها بسیار بالا بود. همچنین باید با هم تیمی ها و سبک بازی مدافعان کناری ام آشنا می شدم.
اولین جلسه تمرینی در رئال مادرید توپ را برای سرخیو راموس فرستادم. او گفت: فابیو چرا اینطوری پاس می دهی؟ گفتم: چطور؟ توپ را پاس دادم. همه چیز آنجا جدید بود. در ایتالیا ما وقتی پاس می دهیم توپ را در فضای مقابلش می فرستیم اما در اسپانیا باید توپ را دقیقا روی پای هم تیمی خود بفرستید. گفت: نه توپ را محکم تر بفرست و دقیقا روی پای من باشد. باید دوباره شروع به یاد گرفتن می کردم چون شرایط خیلی جدید بود اما من دیگر 21 ساله نبودم. من قهرمان جام جهانی شده بودم و اعتماد به نفس بالایی داشتم اما نمی دانستم می توانم دوباره برای از نو شروع کردن، آماده ام یا نه. اما با تجربه هایم در فوتبال ایتالیا سبک خودم را داشتم و توانستیم با رئال مادرید دو سال متوالی قهرمان لالیگا شویم زمانی که پیراهن رئال مادرید را می پوشید یعنی همیشه بخشی از این باشگاه هستید.
مربیگری در چین
در زمین فوتبال خیلی بازی کردم و فکر می کردم هر کاری لازم بوده در فوتبال انجام دادم اما زمانی که بازنشسته شدم فهمیدم بودن در کنار زمین کاملا با بازی کردن متفاوت است. حالا شرایط جدیدی است. باید بدانم کدام بازیکن مشکل خانوادگی دارد، کدام بازیکن خجالتی است و زیاد حرف نمی زند یا به کدام بازیکن انگیزه بدهم. حالا باید با یک مترجم چینی با 25 بازیکن مدام در ارتباط باشم. زمانی که نمی توانم با حرف زدن منظورم را بیان کنم خودم کنارشان بازی می کنم. درس هایی که به بازیکنان می دهم از بهترین مربیان یاد گرفتم. مربیانی مثل لیپی، کاپلو، تراپاتونی و مالدینی. هر کدام از آنها چیزی به من یاد دادند. من در دوران بازی ام یک دفترچه یادداشت داشتم. تمام اشتباهاتم را می نوشتم و سعی می کنم دوباره آن را تکرار نکنم. زمانی که به تیانجین آمدم آنها 7 بازی متوالی شکست خورده بودند و در رده هشتم جدول 16 تیمه دسته دوم بودند. سعی کردم از تمام چیزهایی که یاد گرفته ام استفاده کنم. ما به صدر جدول رسیدیم. زمانی که صعود ما به سوپرلیگ قطعی شد، مارتلینی نبود تا فریاد بزند زیرا صعود به لیگ بالاتر قهرمانی حساب نمی شود اما خیلی لذتبخش بود و همیشه آن را در خاطر خواهم داشت.
به عنوان بازیکن همیشه سعی کردم اعتماد به نفسم را بالا ببرم تا زمانی که قهرمان جام جهانی شدم و توپ طلای جهان را گرفتم و حالا دوباره به دنبال کسب اعتماد به نفس هستم. نه به عنوان یک رهبر در خط دفاعی بلکه در کنار زمین.
-فابیو کاناوارو