یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یکی بود که میشد از چشمای اون
شعر عاشقی سرود از اونا بود که تا از در میومد
در میومد چش یه عالمه آدم حسود
همیشه با خنده هاش کاری میکرد
با خودت بگی باید قلب این آدمو ربود
مگه میشد اونو دید و عاشق نگاش نشد
مگه میشد عاشق ادا و اطفاراش نشد
کاش میشد برگرده و دنیامو نقاشی کنه
نذاره هیشکی با قلب نازکم بازی کنه
گاهی با قشنگیِ رنگ چشاش
آسمونو میدیدم پیش خودم
گاهی با قرمزی و طعم لباش
طعم شیرینِ عسل میچشیدم
گاهی حتی تو یه لحظه با نگاش
از همه آدما دس میکشیدم
تو خیالم زندگی کردم باهاش
هرجا میرفتم چشاشو میدیدم
مگه میشد اونو دید و عاشق نگاش نشد
مگه میشد عاشق ادا و اطفاراش نشد
کاش میشد برگرده و دنیامو نقاشی کنه
نذاره هیشکی با قلب نازکم بازی کنه