سه سال بعد از بدترین مصدومیتم و 4 سال بعد از شکست در فینال جام جهانی 1998، توپ در 2002 کره و ژاپن دوباره زیر پایم به چرخش درمی آمد، داشتم در جام جهانی برای برزیل بازی می کردم و دقیقا قبل از فینال برابر آلمان، اتفاق جالبی افتاد.
به قلم رونالدو نازاریو؛ زندگی دادادو (قسمت اول) را اینجا بخوانید
به قلم رونالدو نازاریو؛ زندگی دادادو (قسمت دوم) را اینجا بخوانید
طرفداری- سرمربی مان، لوئیز فیلیپه اسکولاری می خواست برایمان چیزی روی مانیتور رختکن پخش کند. با تعجب به هم نگاه می کردیم و نمی دانستیم چه اتفاقی قرار است رخ دهد. به همدیگر نگاه می کردیم و مطمئن نبودیم چه چیزی قرار است رخ دهد. وجود تلویزیون در رختکن چیز نرمالی نبود. لوئیز گفت:
بنشینید. چیزی هست که می خواهم ببینید.
تلویزیون را روشن کرد و شروع به پخش فیلم کرد. برنامه ضبط شده ای از شبکه برزیلی گلوبو بود. از زمانی که در ژاپن و کره حضور داشتیم، نتوانسته بودیم تلویزیون برزیل را تماشا کنیم و این اولین بار بود که از مردم کشورمان چیزی می دیدیم یا می شنیدیم. با این حال، برنامه ای معمولی نبود. در آن برنامه، آنها به شهرهای زادگاه ما رفته بودند تا جشن مردم در نقاط مختلف را نشان دهند. در نهایت به بنتو ریبریو رسیدند، خیابان هایی که در آنها قد کشیده بودم، بزرگ شده بودم و به توپ ضربه زده بودم را جلوی چشمانم می دیدم. کودکانی را هم دیدم که کنار نقاشی های دیواری خود، مثل همان ها که ما می کشیدیم، ایستاده بودند. این آخرین چیزی بود که قبل از ورود به زمین دیدیدم.
برای همین وقتی نیمه اول با نتیجه بدون گل به پایان رسید، نگرانی ای وجود نداشت. با شما صادقانه صحبت می کنم. هیچ مکالمه طولانی یا طرح تاکتیک پیچیده ای در رختکن دیده نمی شد. همه می دانستیم چه کار باید بکنیم. همه پذیرفته بودیمش. در اعماق وجودمان می دانستیم گل هایی که لازم داریم، خواهیم زد و پیروز خواهیم شد. این اطمینان واقعا وجود داشت.
در تمام طول تورنمنت این حس وجود داشت. تمام بازی ها قرار بود مال ما باشد. لازم نبود در مورد اینکه چکار می خواهیم بکنیم صحبت کنیم. فکر می کنم آن تیم بهترین تیمی باشد که در آن بازی کرده ام. در مورد خودم هم نمی دانم چرا، ولی هر چه فشار بیشتر باشد، راحت ترم. می توانستم بعضی چیزها را ببینم. آرام بودم. می توانستم به خوبی نفس بکشم. به نظرم این ها چیزهایی است که یک مهاجم خوب نیاز دارد: اینکه کاملا احساساتی باشد ولی بتواند آنها را کنترل کند.
وقتی هم گل می زنید انگار ارگاسم را تجربه کرده اید، ولی قوی تر است. برای همین وقتی دو بار برای پیروزی مقابل آلمان گلزنی کردم، بالاخره فهمیدم دنبال همین بودم. همه چیز سرجایش بود. فقط چند دقیقه با رسیدن به کاپ جام جهانی فاصله داشتیم. هیچ وقت چنین چیزی در زمین حس نکرده بودم و در دقیقه 90 تعویض شدم. کاری که لوئیز فیلیپه اسکولاری برایم انجام داد، باور نکردنی بود، چون می توانستم همه چیز را ببینم. می توانستم چند دقیقه را با تمرکز بر روی دستاوردمان بگذرانم. وقتی از زمین خارج می شدم، به آدم هایی فکر می کردم که می گفتند هیچ وقت نمی توانم برگردم و این که هیچ گاه نمی توانم دوباره بازی کنم و حتی اینکه دیگر راه هم نمی توانم بروم.
آن موقع سال 2002 بود و مردم تازه صاحب موبایل می شدند. برای همین وقتی به سکوهای استادیوم نگاه کردم، پر از این مربع های نورانی شبیه دیسکو بود. چند دقیقه ای طول کشید تا بفهمم چه اتفاقی دارد می افتد. مردم گوشی های تاشوی شان را به سمت من گرفته بودند و عکس می انداختند. آن موقع این رخدادی تازه بود.
وقتی به کنار خط رسیدم، رودریکو پاویا، مسئول رسانه ای برزیل، آنجا بود. این مرد در تک تک دقایق ریکاوری کنارم بود. وقتی تنها کاری که می توانستم بکنم راه رفتن بود، به آرامی کنارم قدم می زد. کنترلم را از دست دادم و شروع به گریه کردم. هیچ وقت احساسی این چنینی را تجربه نکرده بودم. آن لحظه یک هدیه بود.






بعد نوبت جشن گرفتن بود. فکر نمی کنم آن شب خوابیده باشیم. تا وقتی به سمت برزیل پرواز کردیم، مشغول جشن و پایکوبی بودیم. در هواپیما پسر دو ساله ام روی پایم نشسته بود و به پدرم کنارم نگاه می کردم. لازم نبود چیز زیادی بگویم. هیچ وقت چنین رابطه ای نداشتیم، ولی هر دو می دانستیم بردن جام جهانی به چه معنا است و چه ارزشی برای خانواده مان و برزیل و بنتو ریبریو دارد.
هواپیما در مسیر برگشت در شهرهای بسیاری فرود آمد. آنها با دیدن مردم کشورم و خوشحالی شان، قسمتی از بهترین روزهای زندگی من بودند. دیدن نقاشی های دیواری که الان چهره های ما را به خود داشتند، باور نکردنی بود.


بعد از بردن آن جام جهانی، باید به قدم های بعدی فکر می کردم. چالش های جدیدی در دوران بازی و زندگی ام داشتم. با این حال، بعد از مصدومیتم همه چیز سخت تر شده بود. همچنان به این فکر می کنم که اگر آن مصدومیت ها سراغم نمی آمد، به کجاها می رسیدم، اگر می دانستم چطور باید درست تمرین کنم.
برای من فوتبال همیشه به این معنا بود که چقدر می توانم به خودم فشار بیاورم و به نظرم تا حد ممکن این مهم را انجام دادم. یک مصدومیت زانوی دیگر پشت سر گذاشته بودم و به کورینتیانس پیوستم. با این حال، وقتی مشکلات جسمی دیگر نفس کشیدن، ایستادن و حتی قدم زدن را برایم مشکل کرد، فهمیدم وقت توقف رسیده است. اگر نمی توانستم بازیکنی که می خواهم باشم و همان حس را در زمین داشته باشم، اصلا نمی توانم آنجا باشم.


در سال 2011 باید یک تصمیم می گرفتم. می دانستم باید حداقل با حضورم در زمین فوتبال خداحافظی کنم، ولی فوتبال شبیه اعتیاد است. این برای بازیکنان، طرفداران و همه همین طور است. برای همین است که آدم های زیادی از سراسر کره زمین را جذب می کند. بعد از پایان دوران بازی ام، خیلی به این و اینکه فوتبال به من چه چیزهایی داده، فکر کرده ام. دوست دارم کودکانی که الان بزرگ می شوند، هر جایی که هستند، فوتبال را همان طور که من دیدم، ببینند. با این حال، شهرها و روستاها در حال تغییرند. وقتی من بزرگ می شدم، همه جا پر از زمین های فوتبال بود، ولی الان همه جا ساختمان های بلند و مراکز تجاری دیده می شوند و برای همین نمی توانید کودکان زیادی بیرون مشغول فوتبال ببینید. برای من یک زمین فوتبال کامل ترین چیز در دنیا است. می تواند در داخل یک استادیوم، یک ساحل یا حتی یک سطح چمنی پر از درخت باشد. مهم نیست. وقتی بچه هستید، می توانید به یک زمین نگاه کنید و آینده تان را ببینید.
یکی از خوشحال کننده ترین چیزها برایم شنیدن صحبت های بازیکنانی نظیر مسی، نیمار، کریستیانو رونالدو و زلاتان در مورد تاثیری است که من روی آنها، روی فوتبال و شیوه بازی آنها داشته ام. اینکه در رویاهای آنها موقع رشدشان و آرزوهای شان برای فوتبالیست شدن بوده ام، باورنکردنی است. به این فکر کنید که من فقط یک پسربچه در برزیل بودم که نقاشی دیواری می کشید و دوست داشت مثل زیکو باشد. این بازیکنان در برزیل و آرژانتین و پرتغال و سوئد می خواستند مثل من باشند. با این حس به هم وصل بودیم، می بینید؟ این برایم زیبا است. فوتبال برایم همین است.
خیلی در مورد اینکه این یادداشت را چطور به پایان ببرم، فکر کردم. معمولا داستان ها را به خوبی آغاز می کنم، ولی نمی خواهم به پایان شان برسانم. با این همه، با این جمله تمام می کنم:
من رویاهایم را زندگی کردم. چند نفر دیگر می توانند چنین جمله ای بر زبان بیاورند و ادعا کنند این همه رنگ را دیده اند و لمس کرده اند؟
رونالدو لوئیز نازاریو دلیما، برزیل
