در اواخر ماه مارس بود که یوهان کرایوف اسطوره فوتبال هلند و باشگاه های آژاکس و بارسلونا پس از دوره ای سخت با سرطان، سرانجام شکست خورد و درگذشت. جسد او، به گواه پسرش یوردی همانطور که خودش خواسته بود سوزانده شد.
سال 1959 فیزیوتراپیست جوان "سالو مولر" وارد باشگاه آژاکس آمستردام شد. آژاکس تحت رهبری "کارل هیومنبرگر" در مسیر قهرمانی "KNVB" قرار داشت. وضعیت فاجعه بار بود. تنها یک تخته چوبی برای توضیحات مربی و یک جایگاه درمان اسب برای مداوا و رسیدگی به بازیکنان. زمانی که دکتر مولر از هیومنبرگر و رزیدنت او، "دکتر پستوما" تقاضای خرید تجهیزات مدرن کردند، واکنش هیومنبرگر و پستوما تماشایی بود
ابتدا با یک نگاه عاقل اندر سفیه او را برانداز کردند، سپس گفتند: هی سالو، جو را خراب نکن. با 50 سال با همین امکانات این باشگاه را اداره کرده ایم!
تقریبا یک دهه بعد، همین باشگاه تبدیل به نماد فوتبال مدرن شد. زیباترین فوتبال تمام ادوار را به نمایش گذاشت و حاکمیتی بلامنازع بر اروپا و هلند برقرار کرد. با کیفیتی چنان بالا در ارائه فوتبال که احتمالا میزان سنجش شماره 1 کیفیت یک باشگاه در ارائه فوتبال خواهد بود. اما این مسیر 10 ساله چگونه شکل گرفت؟ چگونه در 10 سال تیم های هلندی که از سوی هابرت اسمیت لقب حیاط خلوت اروپا را داشتند تبدیل به قدرت بلامنازع فوتبال شدند؟
دانه ای که جک رینولدز کاشته بود بالاخره در آمستردام میوه داد اما این مسیر چگونه طی شد؟
گل خورده کمتر، رتبه بهتر!
آژاکسِ ویک باکینگهام قدرتی فوق العاده در گلزنی داشت. اما در نهایت چیزی که نصیب باشگاه شد، رتبه سیزدهم در جدول شانزده تیمی بود. باکینگهام به بارسلون دیپورت شد و استارت دوران رویایی با رینوس میشل زده شد. رینوس میشل که خود دوره ای را به عنوان دستیار جک رینولدز سپری کرده بود، بر روی نیمکت تیم نشست و دوران آژاکس را به تصویر کشید.
آژاکس با باکینگهام سومی خط حمله برتر لیگ را با 52 گل زده در اختیار داشت. اما 51 گل خورده آژاکس مانع از کسب موفقیت بود. 4 سال قبل از آن، باکینگهام در راه قهرمانی با آژاکس 109 گل در لیگ 18 تیمی به ثمر رساند و 44 بار دروازه اش گشوده شد.
سیستم WM محبوب در هلند که با ظهور هلنیو هررا عملا منسوخ شده بود به تیم ها اجازه می داد تا جایی که می توانستند گل بزنند. 15 تیم از 18 تیم میانگین گلزنی فراتر از 1.5 گل در هر بازی داشتند و ضعیف ترین عملکرد مربوط به "یو اس وی الینکویک" بود که با 37 گل میانگینی بیشتر از 1 گل در هر بازی را ثبت کرد.
اما پس از 4 سال تیم های هلندی دفاع را فرا گرفته بودند و آژاکس با همان روش سابق، شاید یکی از بهترین خط حمله های لیگ را داشت اما رتبه سیزدهم نشان از کیفیت فوتبال آن ها میداد. فوتبالی که ماقبل جنگ جهانی اول بود!
با حضور میشل WM آخرین نفسش را کشید. 4-2-4 مقدمه ای برای شروع دوران شد و آژاکس راهش را آغاز کرد. یوهان کرایوف که زیر نظر باکینگهام اولین بازی هایش را انجام داده و در 10 مسابقه 4 گل به ثمر رسانده بود به تیم اصلی منتقل شد.
مربع 4 نفره کرایوف، سوارت، کایزر و نانینگا به شکلی که سوارت کرایوف و سوارت در مرکز و کایزرو ونانینگا در گوشه ها فعالیت داشتند، جمعا 55 گل از 76 گل تیم را در لیگ به ثمر رساندند. دو بازیکن خط هافبک عموما بنی مولر و هنک گروت بودند که بنی مولر عقب تر و نزدیک به خط دفاعی و هنک گروت جلوتر نقش آفرینی می کردند.
آمار در مقابل تیم های بزرگ خارق العاده بود. آژاکسی که فصل گذشته در مقابل فاینورد با 9 گل تحقیر شده بود، این بار در مقابل 4 تیم بعدی جدول 6 برد، یک تساوی و یک شکست را ثبت کرد.
فصل بعدی رویایی تر دنبال شد. با جا افتادن مربع گلزنی در کنار هم، در لیگ 18 تیمی آژاکس توانست 122 گل به ثمر برساند. مربع گلزنی تیم سهم خود را با 91 گل از 122 گل برداشت و بنی مولر و هنک گروت هم هرکدام با 16 و 7 گل نقشی بسزا در آمار گلزنی تیم داشتند. دروازه آژاکس 34 بار گشوده شد که سهم بسزایی در عدم موقیت در 8 بازی داشت (4 شکست و 4 تساوی). آمار در مقابل تیم های بزرگ این بار 5 برد، 2 شکست و 1 تساوی بود.
ماجراجویی آژاکس در اروپا هم نمره خوبی در آغاز گرفت.در هم شکستن لیورپول بیل شنکلی با 5 گل قدم خوبی بود، اما در مصاف با دوکلاپراگ جمهوری چک با خودزنی از جام کنار رفت. گل به خودی "فریتز سوتکوو" و پنالتی اهدایی "تونی پرانک" کافی بود تا آژاکس به رقابت های داخلی بسنده کند. سوتکوو به نیمکت فرستاده شد و تا آخر فصل حتی یک دقیقه هم بازی نکرد و در نهایت فروخته شد، تونی پرانک هم یک خط جلوتر رفت و عموما به عنوان جانشین بنی مولر فعالیتش را ادامه داد.
فصل سوم با هتریک در لیگ ادامه پیدا کرد. این بار میشل دست به اصلاح خط. رهبری خط دفاع را به ولیبار وازوویچ بخشید.
خریداری شده از پارتیزان بلگراد و زننده تک گل این تیم در فینال اروپا مقابل رئال مادرید در سال 1966. تنها 19 بار توپ از خط دروازه آژاکس گذشت اما آمار گل زده 31 بار کمتر بود. از مجموع 91 گل زده، 60 گل محصول عملکرد مربع هجومی تیم بود، در اروپا هم در همان دور اول با شکست مقابل رئال مادرید از گردونه رقابت ها کنار رفتند.
فصل چهارم اما اولین فصل بدون جام میشل لقب گرفت. آژاکس در لیگ پشت سر فاینورد قرار گرفت. اما در اروپا در نبرد اول، فنرباغچه ترکیه را شکست دادند. در مرحله یک چهارم نهایی در مقابل بنفیکا و یاران "اوزه بیو" قرار گرفتند. شکست در زمین خودی آن هم با نتیجه 3-1 شاید نشان از حذف آژاکس داشت، اما در بازی برگشت با یک کامبک رویایی 3.1 بنفیکا را در لیسبون شکست دادند و در بازی تکراری در پاریس 3.0 پرونده این تیم را در هم پیچیدند. اسپاتراک ترنوا را به 5 گل در نیمه نهایی تحقیر کردند تا در فینال مقابل یاران ریورا قرار بگیرند.
بری هالشاف در مورد بازی می گوید: ما در مقابل میلان هیچ کاری نمیتوانستیم بکنیم، آن ها تجربه ای فراتر از تمام بازیکنان ما داشتند، برای پیروزی باید هر راهی را امتحان کرد، ما هم امتحان کردیم، مسئله این بود میلان در تمام راه ها بهتر و قوی تر از ما بود! صحبت های هالشاف اما به همین جا ختم نمی شود: درست است که ما در سایه میلان قدم زدیم، اما بازی هایی مانند این بیشتر از 10 دقیقه در ذهن شما پایدار نمی ماند. این افتخاری برای ما بود که در فینال اروپا توپ زدیم. ما تیمی فوق العاده جوان داشتیم. گاهی اوقات برای قهرمانی در یک فینال شما باید در یک فینال شکست بخورید و این اتفاق برای ما هم افتاد. ما از این شکست یاد گرفتیم که وقتی همه چیز خوب پیش نمی رود باید بعضی چیزها تغییر کند، ما بعدها می توانستیم در طول بازی تاکتیک خود را تغییر دهیم، اتفاقی که در مقابل میلان هنوز چیزی از آن نمی دانستیم!
هنگامی که فصل بعد آژاکس در مقابل آرسنال با 3 گل تحقیر شد میشل سرانجام به چیزی که باید می رسید دست پیدا کرد. "برتی می" مربی آرسنال پس از بازی گفت: یک تیم فوق العاده، با بازیکنانی با توانایی های فردی بالا. بازیکنان آژاکس از لحاظ فردی خارق العاده هستند. اما شیوه بازی آن ها آماتور گونه است. آن ها در قالب یک تیم به قدرتمندی توانایی های فردیشان نیستند. یک تیم فوتبال آماتور.
مهر 4-3-3 بر پیشانی آژاکس
از همین دوران انقلاب واقعی آژاکس به تصویر کشیده شد. فاینورد با 4-3-3 قهرمانی لیگ را تصاحب کرده بود و فصل بعدی هم قرار بود که قهرمانی اروپا را کسب کند. اما آژاکس با 4.2.4 در میانه میدان کم می آورد. رینوس میشل 4-3-3 را سیستمی مستحکم و پایدار دید و ساختمان تیمش را بر اساس آن بنا نهاد. اولین قربانی کلاوس نانینگا بود. بازیکنی که شاید یکی از 3 بازیکن برتر هلندی در دهه 60 می توانست لقب بگیرد اما او در سیستم 4-3-3 ویژگی های مد نظر میشل را نداشت. گری موهرن، محصول آکادمی بود که جانشین او لقب گرفت. بازیکنی دونده با هوشی فرازمینی. "تئو ون دویونبد" هم جایش را به رودی کرول داد. کرول هم محصول خود آکادمی باشگاه بود. خود کرول می گوید: من در تیم جوانان جز یک بازی دوستانه هیچوقت در پست دفاع چپ بازی نکردم، اما میشل پیش من آمد و گفت نترس، تو از تئو خیلی بهتری! تئو بازیکن فیکس تیم ملی بود و او به خاطر من فروخته شد. اعتماد به نفسی که در آن موقع کسب کردم تا آخر فوتبالم با من همراه بود.
ولیبار وازوویچ به عنوان رهبر خط دفاعی عموما به خط هافبک اضافه می شد و سیستم تیم را به 3-4-3 سوییچ می کرد. پت کایزر و سوارت بیشتر شبیه به هافبک های کناری بودند تا مهاجمان پیش رونده و بریلیان تیم، یوهان کرایوف هم با جابجایی های همیشگی به خط هافبک اضافه می شد. سیستم پایه تیم همان 4-3-3 بود اما گستردگی ها سرسام آور می شد. جابجایی های همیشگی در همه خطوط همانند یک مکعب روبیک. سوارت می گوید: می دیدم که (ویم) سوربیر دارد جلو می رود. نیازی نبود که کسی به من بگوید جای او را پر کنم. همه پس از دو سال به این شیوه خو گرفته بودیم.
خود میشل شیوه اش را اینگونه توضیح می هد: پس از 4 سال تلاش کردم با همه تیم حمله هایمان را برنامه ریزی کنم. بسیار آسان در گفتن و شدیدا دشوار در اجرا. مدافعین کناری شاید در نفوذ و حمله تمایل زیادی داشته باشند، اما نمیتوانستیم از منطقه تحت پوشش آن ها که در هنگام نفوذ خالی می ماند بگذریم.
مقیاس جابجایی ها اما تفاوتی بسیار بزرگ داشت. 9 بازیکن که 4 نفر در خط دفاع و 5 نفر در خط هافبک همانند امواج یک دریا بر روی هم میلغزیدند و باز هم است.
حکام و پایداری خود را حفظ می کردند و کرایوفی که همچون ماهی در میان این امواج سرخوشانه مانور می داد. رودی کرول از نقش یک سوییپر تا یک وینگر چپ را می توانست بر عهده بگیرد. سوربیر در مواقع نیاز به همان خوبی که در سمت راست بود به عنوان میدان دار می درخشید. و نیسکنز در صورت نیاز تبدیل به زوج کرایوف در پیشانی خط حمله می شد. ساختمان تیم بر اساس 4.3.3 پی ریزی شده بود. اما پس از گذشت 5 دقیقه از بازی تغییرات آغاز می شد. سوربیر پشت محوطه جریمه حریف بود، نیسکنز او را ساپورت می کرد، کایزر متمایل به عقب شده بود و سوارت جای او را در سمت چپ می گرفت. رودی کرول به پست هافبک دفاعی می رفت و آری هان یک خط به جلو منتقل می شد. کرایوف اما همه جا بود. آژاکس در همه حال همان 4.3.3 را پیاده می کرد اما 1000 راه برای پیاده سازی این سیستم را تعریف می کرد. شیوه ای چنان اقتدارآمیز که احتمالا هیچگاه نمی شود 4-3-3 را ساختار باشگاه آژاکس جدا کرد.
مسئله مهم اما در نتیجه گرفتن نبود، بلکه در شیوه بازی بود. نیازی نبود که حتما با پاسی که از دروازبان شروع شده است تیم به گل برسد. مسئله حیاتی در این بود که آژاکس قدرت کنترل بر جریان بازی را داشته باشد. خط دفاع آژاکس همیشه نزدیک به میانه زمین بود که دو موضوع را هدف گیری می کرد. قدرت آفساید گیری بالا و اجازه دادن به تیم برای جابجایی های سریع و پیاپی. از سوی دیگر میشل اصراری همیشگی برای حضور 10 نفر بین توپ و دروازه در هنگام دفاع داشت. وقتی این اتفاق می افتاد، فضایی بسیاز کوچک و شدیدا فشرده برای تیم حریف باقی می ماند که اجازه بروز خلاقیت را از آن ها می گرفت. کرایوف می گوید: تیم های آمریکای جنوبی در توانایی های فردی بسیار قدرتمند تر از ما بودند. این خودکشی بود که یک فضای بزرگ را در اختیارشان قرار دهیم. ما با جابجایی هایمان فضا را کوچک و کوچکتر می کردیم و بازیکنان حریف را در یک منطقه ای کوچک قرار می دادیم.
توانایی فیزیکی اعجاب آور؛ پرس و تمرینات.
سوارت می گوید: می توانستیم 60 دقیقه از زمان بازی را مشغول پرس شویم!
وقتی توپ در اختیار حریف بود، 3 بازیکن آژاکس بی وقفه پرس سنگینی را بر روی توپ اعمال می کردند. 3 بازیکن دیگر ساپورت کننده بودند و فضاهای احتمالی برای فرستادن توپ را می بستند. نحوه پرس بر اساس خط های تعریف شده در بازی نبود، بلکه مثلث های شکل گرفته بودند که وظیفه پرس را بر عهده داشتند. پس از بازپس گیری توپ دویدن بی امان به سمت دروازه و ضربه زدن با استفاده از آشفتگی حریف برنامه تعریف شده تیم بود. وظیفه خط دفاع در آفساید گیری نه برای مهار حملات حریف که برای استارت زدن حملات تیم بود. هنگامی که خط دفاع در آفساید گیری موفق عمل می کرد بلافاصله باید تیم را رو به جلو هدایت می کرد چون چندین بازیکن حریف از جریان بازی خارج شده بودند.
سانتر، شوت، ضد حمله، پاس های پیاپی و حرکات از عمق همگی در بازی آژاکس قابل مشاهده بود. مسئله اساسی، انتخاب بهترین راه در بهترین زمان ممکن بود. این همان شیوه تمرینات رینوس میشل بود. تمریناتی که تاکید قابل وصفی بر روی توانایی ذهنی و روحی بازیکن داشتند. بر اساس اظهارات سوارت تمرینات میشل بیشتر خلاقانه، متمرکز و بسیار هوشمندانه تر از چیزی بود که قبلا دیده بودند.
" به عنوان بازیکن، ما عاشق تمرینات بودیم. بهترین قسمت تمرین و دوست داشتنی ترین آن، برنامه دویدن روزانه 10 کیلومتر بود. قمستی از این دویدن شامل تمرینات تیمی هم می شد. همچنین اجازه هرگونه فعالیتی با توپ را داشتیم. در شروع فصل، ما یک هفته تمرینات بسیار سخت و فشرده داشتیم که شامل 5 مرحله بود. بیشتر مشابه کمپ های نظامی بود. تمرینات ساعت 7 صبح آغاز می شد. ما هنوز اجازه خوردن و آشامیدن نداشتیم و بهتر بود این کار را هم انجام نمی دادید چون میشل متوجه می شد. ساعت 10:30 دقیقه زمانی کوتاه ( 1 ساعت و 15 دقیقه) برای استراحت و ریکاوری داشتیم.
پس از آن اجازه خوردن و نوشیدن را پیدا می کردیم. بعد از ظهر ساعت 2:30 تمرینات با توپ آغاز می شد. اما تمرینات با توپ تحرکاتی پیوسته داشت. به عنوان مثال من هافبک راست بودم و باید توپ را به روی دروازه ارسال می کردم اما به این نحو نبود که من همان جا ساکن بایستم و توپ را بفرستم. در ساعت 5:50 دو تیم 5 نفره با هم بازی می کردند و هر تیمی که موفق به ثمر رساندن دو گل می شد، تیم حریف از بازی خارج می شد."
خود میشل اینگونه همه چیز را خلاصه می کند: وقتی به باشگاه آمدم، اولین چیز درک موقعیت و حال و هوای وارد بر تیم بود. کیفیت تیم و حس و حالی که بر باشگاه وجود داشت و حقیقتا آن زمان بسیار بد بود. جایگاهی که تیم در آن قرار گرفته بود بسیار پایین بود پس اولین هدفم را کسب جایگاه بهتر در لیگ قرار دادم. به همین دلیل نیاز داشتم که حال و هوای حاکم بر تیم و همچنین تاکتیک تیم را عوض کنم تا کیفیت تیم جهش پیدا کند. چند راهبرد ضروری وجود داشت که با آن ها تیم را پیشرفت دادم. تمریناتی حیاتی که هر هفته بهتر می شدند و اینگونه اولین قدم در اره بهتر شدن را طی کردیم. قدم دوم بالانس کردن کیفیت تیم بود. به همین دلیل بازیکنانی کلیدی را پیدا کردم که با آن ها کفیت تیم را بالا ببرم. پس آن بود که حال و هوای تیم عوض شد، تیم از نظر تاکتیکی پیشرفت کرد و در پایان به هدفی که میخواستم رسیدم؛ ما قهرمان بودیم!
آژاکس میشل یا آژاکس کرایوف؟
پس از قهرمانی اروپا، میشل به بارسلون رفت و کواکس به جای او روی نیمکت نشست.با کواکس بود که سه گانه آژاکس به دست آمد و هتریک در اروپا کامل شد. اما مسئله مقایسه میشل و کواکس نیست. یوهان کرایوفشخصیتی است که باید در آن تیم با رینوس میشل مقایسه شود. این که کدام یک نقش مهمتری در کسب موفقیت داشتند. تمرینات و شیوه های میشل که پیاده شد یا بازی سرخوشانه کرایوف و به دنبال آن آژاکسی که با کرایوف بعضی ساختار های خشک میشل را کنار می گذاشت و فوتبالی زیباتر و با کیفیت تر پیاده می کرد؟
پاسخ دشواری که هیچگاه جوابی برای آن یافت نمی شود. شاید آن تیم در تاریخ به نام "آژاکس کرایوف" شناخته شده باشد، زیرا با ترانسفر او بود که خواب عمیق باشگاه هلندی آغاز شد اما شاید اگر میشل در آژاکس بود، هیچگاه اجازه سقوط تیم را نمی داد. بهترین انتخاب مطمئنا آژاکس "میشل و کرایوف" است. چنانکه خود او می گوید: برخی بازیکنان رهبر هستند و دیگران فرمانبردار، مربی نباید چنین خصوصیت هایی را نادیده بگیرد، باید آن ها را به فرصت بدل سازد. در عین حال هر بازیکنی احساس می کند در قلمرو خود امپراتور است. هنر مربی؛ یکی کردن این امپراتوری ها است.
در سال 1950، فاس ویلکس ملقب به الماس روتردام، به خاطر بستن قرارداد با باشگاه اینتر میلان تا 4 سال از بازی برای تیم ملی کشورش محروم شد. 20 سال بعد اما؛ چنان تغییراتی در ساختار فوتبال هلند به وجود آمد که برای همیشه در تار و پود تاریخ فوتبال جاودان ماند. رینوس میشل که به عنوان بهترین مربی قرن بیستم انتخاب شد، قدمی را در فوتبال پایه گذاری کرد که برای همیشه و در هر عصر و زمانی، نمادی برای فوتبال مدرن و برتر باشد. "توتال فوتبال" و میراثی که بر جا گذاشت.
+نوشته ی یوسف ذوالفقاری+
💢حق نشر با ذکر نام نویسنده