وسترن «تبر استخوانی» دربارهی یک کلانتر و گروهش است که باید در غرب وحشی با آدمخوارها روبهرو شود! زومجی در این شماره از «گیشه» نگاهی به این فیلم انداخته است.
«تبر استخوانی» که اولین فیلم کریگ زالرِ رماننویس در مقام کارگردان را ثبت میکند، یک تریلر سرد و شستهرفته اما کنجکاویبرانگیز است. از آن فیلمهای سرگرمکننده و بیکلهای که وقتی خلاصهی داستانیاش را بخوانید، امکان ندارد اهل بیموویهای باحال باشید و دوست نداشته باشید آن را ببینید. فیلم در ظاهر خیلی نزدیک به وسترنهای دلهرهآور و دیوانهواری است که از کسی مثل کوئنتین تارانتینو انتظار داریم. هدف «تبر استخوانی» در ترکیب دو ژانر وسترن و وحشت هم فرصت خوبی است تا فیلم رسما به سیم آخر بزند و یک سواری هیجانانگیز تحویل بیننده بدهد. راستش را بخواهید فیلم در سکانس افتتاحیهاش چنین امیدی را در من ایجاد کرد. همهچیز با دو راهزن کثیف و بیسواد شروع میشود که در حال بریدن گلوی عدهای در خواب هستند. در حالی که خون به بیرون سرایز میشود، یکی از راهزنها با دقت و خونسردی چاقو را عقب و جلو میبرد. سپس، بحثی بین آنها دربارهی این موضوع راه میافتد که چرا برای خلاص کردن قربانی باید تمام رگهای گردنش را بهطور کامل بُرید تا فرد همانجا جان بدهد و یکی از قاتلان هم از این مسئله شکایت میکند که چرا آنها همیشه خودشان را خیس میکنند!
«تبر استخوانی» از همان ابتدا فریاد میزند که قرار از چه جور فیلمی باشد. یک کپی درست و حسابی و آبرومندانه از عناصر تارانتینویی که میتواند دل بیقرار منتظران «هشت نفرتانگیز» را کمی آرام کند. از آن وسترن اسپاگتیهایی که گفتگوهای بامزهی کاراکترها سر موضوعات فرعی و غیرمهم و خشونتِ افسارگسیخته از مهمترین ویژگیهایشان هستند. اما نکتهی ناراحتکنندهی ماجرا این است که «تبر استخوانی» هرگز موفق نمیشود موتورش را پس از استارت خوبی که در سکانس آغازینش زده، روشن نگه دارد. از همین رو، پس از مدتی وارد سراشیبی میشود و متاسفانه برخلاف تمام پتانسیلهایش، نمیتواند تبدیل به چیزی شود که انتظار داریم.
بزرگترین مشکل «تبر استخوانی» این است که اگرچه آن مزه و رنگِ خلاقانه و مجذوبکنندهای که ما از یک کارگردان مستقل تازهکار انتظار داریم را دارد و اگرچه شجاعت کارگردان در تن ندادن به روتین فیلمهای اسلشر قابللمس است، با این حال، فیلم شاید تا لبهی بهرهبرداری از فرصتهایش میرود، اما موفق نمیشود آن مرز فرضی را رد کرده و تبدیل به یکی از درخشانترین فیلمهای دیده نشدهی ۲۰۱۵ شود. «تبر استخوانی» از آن دسته فیلمهایی است که از سنگینتر بودن کمکاریهایش نسبت به نقاطِ قوتش عصبانی نمیشوید و سر فیلم خوابتان نمیرود. در عوض، به حالش افسوس میخورید که کاش بهتر بود.
چارچوب داستانی «تبر استخوانی» همان چیزی است که مثلا در «جویندگان» جان فورد، دیدهایم. کلانتر فرانکلین هانت (کرت راسل)، مرد تلخ مزاج و رک و راستی است. اما این باعث نمیشود تا قلب انساندوستی که در سینهاش میتپد و رفتار دوستانهاش با آشنایانش را نادیده بگیریم. همانند بسیاری از وسترنها، همهچیز با برخی تصمیماتِ سوالبرانگیز و عجولانه از حالت عادیاش خارج میشود. چیکوری (ریچارد جکینز)، معاون کلانتر یک شب به او خبر میدهد که فرد مشکوکی وارد شهر شده است. کلانتر در کافهی شهر به فرد مشکوک که خودش را بادی معرفی میکند، شلیک میکند. آنها که دلشان نمیآید بادی به خاطر خونریزی درد بکشد، به جان برودر (متیو فاکس) که یک محلی خوشپوش و مغرور است میگویند تا سامانتا اُدویر، دکتر شهر را به ادارهی کلانتر بیاورد.
خلاصه اینکه فردا صبح معلوم میشود دکتر بهعلاوهی زندانی و یکی از همکاران کلانتر توسط «وحشیها» دزدیده شدهاند. حالا کلانتر هانت، معاونش، جان برودر و آرتور اُدویر (پاتریک ویلسون)، همسر سامانتا سوار بر اسبهایشان میشوند تا به دل دشتها و بیابانهای وسیع و خشکِ بیرون از شهر بزنند و زندانیها را آزاد کنند. فقط مسئله این است که گروه جستجو با یک سری سرخپوست معمولی سروکار ندارد. گروگانگیرها جزو قبلیهی ناشناختهای هستند که عادت دارند از گوشت انسان سوپ و خورشت درست کنند! بله، کابویهای ما قبل از اینکه دوستانشان به نیش کشیده شوند، باید هرچه زودتر رد این آدمخوارهای تنومند را بزنند!
اگرچه از یک بیمووی معجونوار این شکلی انتظار داریم روی اکشن و خشونتهای سریع و جذاب تمرکز کند، اما یکی از مهمترین نکات ویژهی «تبر استخوانی» این است که خیلی برای کاراکترهایش زمان صرف میکند. کریگ زالر که نویسندهی فیلم هم است سعی نکرده قواعد شخصیتهای کلیشهای وسترن را دگرگون کند، اما او آنقدر وقت صرف معرفی تکتک اعضای گروه جستجو میکند تا کمی بیشتر دربارهشان بدانید. این را به علاوهی انتخاب خوب بازیگران کنید تا اعتمادبهنفس و سیبیل (!) کرت راسل را باور کنید، متیو فاکسی که به تعداد سرخپوستهایی که کشته میبالد را بعد از مدتها در یکی از بهترین بازیهای سینماییاش ببینید، ریچارد جنکینز به این پیرمرد مهربانِ پرحرف، گذشته تزریق میکند و پاتریک ویلسون هم به عنوان کسی که نمیخواهد پای شکستهاش جلوی حرکتش را بگیرد متقاعدکننده است.
کابویهای ما قبل از اینکه دوستانشان به نیش کشیده شوند، باید هرچه زودتر رد این آدمخوارهای تنومند را بزنند!
این وسط، با اینکه انتخاب بازیگران خوب است، ولی سناریوی زالر مواد لازم برای بیرون کشیدن احساس، تنش و جذابیت را از درون گفتگوها و درگیریهایشان ندارد. شاید در برخورد با چنین داستانی انتظار داشته باشید با یک اسلشرِ خونبار روبهرو شوید، اما تقریبا بیش از یک ساعت ابتدایی فیلم نمایش سفر این گروه و سختیهای راه است. اصولا بها دادن به شخصیتها، آن هم در فیلم بیرحمی مثل «تبر استخوانی» میتواند خیلی به نفع صحنههای اکشنهای آینده باشد. اینطوری بینندگان حداقل اهمیتی هرچند اندک به سلامتِ کاراکترها میدهند که معمولا در فیلمهای این ژانر نادیده گرفته میشود. «تبر استخوانی» با وجود کاراکترهای پُرحرفش که یا بههم طعنه میزنند یا خار چشم یکدیگر میشوند و با وجود دیالوگهایی که رگهای از طنز سیاه و چرتوپرتگوییهای جالب در آنها یافت میشود، میتوانست به فیلمی تبدیل شود که گفتگوهای سادهاش به بهترین لحظاتش صعود کنند، اما روابط کاراکترها که در طول فیلم تمرکز بسیاری بر روی آنها نیز است، هیچوقت به آن بُرندگی و عمقی که مثلا در کارهای تارانتینو میبینیم هم نزدیک نمیشود. همین باعث میشود تا نیمهی ابتدایی فیلم خیلی به مرز خستهکنندگی نزدیک شود. چون با اینکه میتوان دید نویسنده چه هدفی را با این کاراکترها در سر دارد، اما همزمان میتوان حس کرد که او موفق به رسیدن به آن نشده است.
1Bone-Tomahawk-008-1024x428
چشمانداز غیرمعمول کارگردان در طراحی سکانسهای اکشن هم دیدنی است. در این لحظات فیلم از موسیقی و فیلمبرداریهای تعلیقزا برای مقدمهچینی درگیریها استفاده نمیکند. همین باعث میشود تا خیلی بهتر در موقعیت شخصیتها قرار بگیریم. مثلا وقتی یکی از آدمخوارها بهطور کاملا ناگهانی از وسط علفزار قهرمانانمان را غافلگیر میکند، ما هم مثل آنها شوکه شده و دست و پایمان را گم میکنیم. چون فیلم هیچ علاقهای به مقدمهچینی اکشنها ندارد. در «تبر استخوانی» خبری از جامپاسکرهای چیپِ فیلمهای اسلشر نیست و این یکی از نکات مثبت فیلم است. اما مسئله این است که فیلم هرگز از این نکتهی مثبت تمام بهره را نمیبرد و عصارهی آن را نمیکشد. از همین رو، عنصری که میتوانست تبدیل به یکی از ویژگیهای خارقالعادهی فیلم شود و ریتم آرام ابتدایی فیلم را به یک فینال هیجانانگیز برساند، نیمهکاره رها شده است.
«تبر استخوانی» در اجرای تاثیرگذار خط داستانیاش در یکجور برزخ گرفتار شده است. فیلم میتوانست با وجود آدمخوارهایی که به نیروهای ماوراطبیعه پهلو میزنند، تمرکز روی شخصیتپردازی، اکشنهای شوکهکننده و فضای سردش تبدیل به یک معجون جمعوجور اما بهیادماندنی شود. از سویی دیگر، فیلم این فرصت را هم داشته تا با دنبال کردن مسیر آشنای دیگر اسلشرهای معمول تبدیل به چرخ و فلکِ زودگذری از خون و خونریزی در غرب وحشی شود، اما فیلم نه کاملا اولی است و نه دومی. بلکه یک پایش در آن است و یک پایش در این. هم با نصف کردن بیپردهی کاراکترها جنونش را به رخ میکشد و هم با کش دادن نیمهی اول فیلم، الکی طولانی و کسلکننده میشود. اما در نهایت، عنصری که آن را از دیگر فیلمهای اسلشر جدا میکند و منزلتی بلندمرتبهتر به آن میدهد این است که در ژانری که اکثر اوقات هیچ احترامی برای کاراکترهایش قائل نیست، سر همدردیپذیرسازی شخصیتهایش وقت میگذارد. هرگز نمیتوانید به راحتی برچسب «مرگ» را روی پیشانی یک کاراکتر بچسبانید یا طوری از آنها متنفر شوید که برای تکهتکه شدنشان لحظهشماری کنید. همین کافی است تا فیلم را به یک تماشای حتمی و متفاوت برای دوستداران این ژانر تبدیل کند.