اول بگم دوستان گاهی فراموش میکنم بک ندادم بگید بدم
و اما بعد
تعدادی جمله قصار🗿
نانوا هم جوش شیرین میزند، وای به حال فرهاد...
گویند خدا همهجا با ماست ای غم نکند خدا تو باشی
سردش بود، دلم را برایش سوزاندم گرمش که شد، با خاکسترش نوشت خداحافظ...
خدایا از گناهانم بگذر همانطور که از آرزوهایم گذشتی...
آنان که قول ماندن دادند، زیر پتوی دیگری خوابشان برد
تک درختم سوخت، بگذار جنگل بسوزد
شب بود، شمع بود، من بودم و غم شب رفت، شمع سوخت، من ماندم و غم...
لحظه ای که گفتم خدایا دشمنانم را بکش، چرا دوستانم جان باختند
من کبریت را میسوزانم، کبریت سیگار را، سیگار مرا این آتش بازی برنده ندارد، هر سه میسوزیم
کبریت های سوخته هم روزگاری درختان شادابی بودند، مثل ما که روزگاری میخندیدیم


