. .مثل برگی خشک و تنها روی شاخه موندم اینجا می ترسم
توی چنگ وحشی ِ باد برم از خاطر و از یاد بپوسم
همه روزای من، قصه بودن من، توی ِ آینه دلم مثل شب سیاه و سردِ
مثل اَبرها رنگ دردِ
تو شتابِ لحظه ها من باخودم یکه و تنها می دونم
تو سرابِ این اُفق تا سفرِ نهایت اینجا می مونم
مثلِ یک غروب تنها که میشینه پشتِ اَبرها یک سکوتِ بی پناهم
توی این بیهوده گی ها لحظه ها رو می شمارم
انتظارِ هر نگاهم...