مادرم (مادربزرگِ لئو ) همیشه همراه کودکان خانواده به تمرینات میرفت و خیلی اصرار میکرد که پسر کوچکم "لئو" با آنها بازی کند!
ولی او به اندازه کافی بزرگ نبود و اندام کوچکی داشت و چون زیادی کوچک بود در بازی از پاهای همبازیهایش که بزرگتر بودند، میترسید که آسیب نبیند!
اما مادرم قانع نمیشد و اصرار میکرد که لئو بازی کند:
به مسی پاس بدین به پسر کوچولوی من پاس بدین؛ اون گل میزنه
مادرم ما را قانع کرد که اولین کفشهای استوک را برای لئو بگیریم!
خیلی حیف است که الان نمیتواند بازی لئو را ببیند!
وقتی لئو ۱۰ ساله بود، مادرم فوت کرد...!
ولی از کجا معلوم است؟! شاید از آن بالا ببیند که نوهی کوچکش که خیلی دوستش دارد به کجاها رسیده است.
وقتی کوچک بود بزرگترین مجازاتش این بود که به او بگویم:
امروز به فوتبال نمیری
بعد لئو جواب میداد:
نه مادر خواهش میکنم! پسر خوبی میشم؛ بهت قول میدم. اجازه بده به فوتبال برم
زیاد التماس میکرد تا مرا قانع کند!
غذای مورد علاقه لئو "میلانیسا ناپولیتانا " هست!
نمیدانم شما به این غذا چه میگویید!
وقتی که در بارسلون باشم، لئو از من میخواهد در هفته ۲-۳ بار آن غذا را بپزم