دانیال دارایی پورپیتر نگاهی به مرد داخل ماشین انداخت ... اما حرفی نمیزد، ببخشید شما لمپارد هستین؟ چون شنیدم فرانکی قرار از چلسی بره، گفتم یک امضاء یادگاری واسه پسرم از ایشون بگیرم ... پیتر سری چرخواند و فرانکی را دید که آن میان کاروان به وی میخندد، نمی توانست غم رفتن او را تحمل کند، پسر شوخ طبع بریج، لمپس و پایان یک نسل طلایی ... خوزه را میدید دوش به دوش تری، شبیه عکسی بود که در سال 2005 گرفته بودند، البته آنجا جام قهرمانی را خوزه روی سرش گذاشته بود، تری هم انقدر فرتوط و پیر به نظر نمیرسید ... بعد از سالها پیتر اشک ریخت، اما فشاری احساس نمی کرد ... ببخشید مثل اینکه ناراحتتون کردم؟! - نه آقا مهم نیست، همون کسی که قبل از من دیده بودید فرانکی ـه ...
وای چقدر این مقاله رو دوست داشتم اصلا با روح و روانم بازی کرد.کم مونده بود گریه کنم.
فوق العاده بود