پرده پرده انقدر از هم دریدم خویش را
تا که تصویری ورای خویش دیدم خویش را
خویش خویش من هم اینک از در صلح امدست
بس که گوش از غیر بستم تا شنیدم خویش را
سردی کاشانه را با آه...! گرمی دادهام
راه را بر خورشید بستم تا دمیدم خویش را
من تُهیپیمانه بودم سرکشیدم خویش را
بردهداران زمانها چوب حراجم زدند
دست اول تا برآمد خود خریدم خویش را
شمعم و با سوختن تا آخرین دم زندهام
قطرهقطره سوختم تا آفریدم خویش را
هُویهُوی بزمِ درویشانِ کرمنشه خوش است
چون به دالاهو رسیدم، وارسیدم خویش را
ناشناس
..
دوست عزیزی که لینک گذاشتی، لینک رو جدا بفرست چون اینجوری نمیتونم کپی کنم.
.
هیچکدومو برنمیگردونم. چرا اونی که رفته رو من بخوام برگردونم؟ اونی که میخواد بره رو بذار بره
.
ممنون🌹
آخرین حضور ۱ ساعت 4 دقیقه قبل
عضویت از 6 سال ۱ ماه قبل