نشستم یه گوشه فقط با سکوت
نه نوری، نه حرفی، تار و پود
همه رد شدن، منم دود
نه راهی، نه مقصد، چشمِ رود
گذشتم از خودم، هنوزم دود
شکستم کسی نفهمید زود
تنهایی شده بیسر و سود
نه دشمن، نه رفیق، سرگردون
تنها تو شب، دستام سرد
راه بیپایان، صدای درد
صدایی نیست، که بشنوه حرف
من موندم و خاطرهام صرف
نمیخوام دلسوز، نمیخوام رحم
حقیقت تلخه، نمیخوام وَهم
یه عمر تو فشار، بدون فَهم
رد دادم آروم، بدون زخم
نفسهام عمیق ولی بیاثر
پنجره بازه، هوا اما خفهست
ساعتا میرن، ولی نمیگذره
فکرام تیزتر از هر تیغهست
همه جا روشنه، جز تو سرم
دلم پره، ولی صدام در نمیاد
کسی نیست بگه تموم میشه
همه چی عجیبه، حتی من
گاهی دلم تنگ میشه برای خودم
اون قدیمیا... که دیگه نیستن
توو قرنطینه، دل شده زنــــدون
روزا میگذره، غم توی خــــونمه
خندههام دروغ، درد توو جونــــــمه
تصویر تار، با دنیای مبــــهمه
زخم توی دل، قفل توی سینه
دود تو خیابون، چشام تیره
حقیقت تلخه، هرکی نپذیره
میره بازی سخت، رو بهسینه
روی زمین، پاهام خستهست
توو این بازی، دلم شکستهست
ولی هنوز، امیدم زندهست
زخمام عمیق، دردم بستهست