آستین های سپیداون چیزایی که از بچگی تو ذهن همه انسانها شکل میگیره، تصورها از دنیا و زندگی و هدفش، رویاپردازی ها و خواستن هایی که همه دنبالشن و یا فکر میکنن که واقعیت داره؛ با زندگی کردن، پیش رفتن، سیلی زدنای روزگار، رنجشهای بی پایانش و یاد دادناش؛ به مرور از بین میره و جاش رو به کوچیک شدن، پذیرفتن، درکه بی معنی بودنه دنیا، فهمیدنه واقعیاته واقعی، و در انتها پختگی و تکامل میده.
و این فرایند برای همه ی انسان ها به یه شکل و تو یه زمانه یکسان، اتفاق نمیوفته. برای خیلی ها به دنیاهای بعدی که در انتظارشونه موکول میشه حتی اگه صد و بیست سال تو این دنیا زندگی کرده باشن! چون هدف از این زندگی رو هیچکس به طور کامل نمیدونه و ندونسته و فقط باید زندگیش کرد. ولی یاد گرفت که نرنجید و نرنجوند!
نیمار هم یکی از همین بیشمار ناپخته ها؛ که واقعیاته کوچیک و بزرگ این دنیا رو هنوز لمس و درک نکرده. با اون همه احساسی بودنش یه بدی های نا دوست داشتنی مثه غروره کاذب و بچه گانه و توهمه خاص بودنش از بقیه ی ادمای این دنیا رو داره که هنوز پی نبرده که نه!