دربارهٔ کوه نور نوشته اند که نفرین شده بود و به دست هر کس می رسید، ابتدا دچار جنون شده و سپس خود و دودمانش برباد می رفت! البته حکایتی غریب است که چه شد که پس از چسباندن این گوهر بیهمتا بر تاج ملکه ویکتوریا و ماندگاری در بریتانیا، آنها کَک شان هم نگزید! از عجایب عالم غیب است یا نشان از باورها و خرافات ما شرقیها!
بهرحال این الماس در آغاز در دست چند راجه هندی دست به دست شد و دودمان یکایک آنها برباد رفت تا اینکه پس از تسلط بابر و بنیان امپراتوران گورکانی هند، الماس به خزانه بابر آمد. تا اینکه نادرشاه در پی ۸۰۰ قندهاری فراری تا دهلی تاخت و با نبوغ خویش، پیروز جنگ کرنال شد و آنان را در دهلی به دار آویخت و سپس الماس بد یُمن را همراه با سایر گنجینههای هندوستان به ایران آورد. درست است که کوهنور فقط چندسال در ایران بود، ولی عوام می گفتند که جنون نادرشاه پس از بازگشت از هند، ناشی از نفرین کوه نور بوده است!
پس از قتل و متلاشی شدن لشکرگاه نادرشاه، اکثر جواهرات همراه نادر بدست احمدخان ابدالی افتاد و او که ارادت ویژهای به نادرشاه داشت، زنان نادر را تحت الحفظ به جای امنی رساند و یکی از آن زنان که جواهر را از دست غارت گران پنهان کرده بود، در ازای این جوانمردی، کوه نور را بدو بخشید. در حقیقت بودجه جدایی افغانستان از ایران با همین گنجینه های نادری در دست احمدخان ابدالی استارت خورد
نفرین به افغانستان رفت و امین الدوله خان به امر شاه شجاع افغان (او نیز به نفرین الماس کشته شد!) کوه نور را برداشته و دوباره به هندوستان برد. امینالدوله عشق عجیبی به این الماس داشت و حتی باوجود فقر و گرسنگی آنرا نمی فروخت. تا اینکه در راول بندی یکی از تجار انگلیسی با گروگان گیری زنان و فرزندانش، کوه نور را بدون پرداخت قیمت واقعی از چنگش بدر آورد و به انگلستان برد و تقدیم تاج ملکه ویکتوریا نمود و همچنان بر تاج پادشاهی مشروطهٔ انگلستان خودنمایی می کند و بسیار هم خوش یُمن بوده است!
افغان ها هنوز هم کوه نور را از خود می دانند! و آنرا ستاره افغان لقب داده و می گویند باید به افغانستان بازگردد و آنقدر در این گفته اصرار دارند که وقتی یک هیئت اعزامی در زمان ظاهرشاه برای قرارداد مرزی به هندوستان رفته بود هنگام بازگشت آن هیئت از این ماموریت، یکی از خوانین سرحدی در وقت استقبال از آن هیئت و پیش از سلام و احوالپرسی، بی اختیار پرسید:
کوه نور را آوردید؟!