mostafa nazariمن مدت ها گل پرورش دادم :) حتی در اتاق خوابم ! چیزی شبیه به گلخانه و کتابخانه شده بود :) فقط یک تخت با یک کمد گذاشته بودم .اینقدر گل داشتم که همیشه عطر داشت ! و از طریق گلهای خشک شده لباس هام و کتابهام عطراگین میشد.
اما با این حال همیشه رویای اینو داشتم که یک کتابخانه عظیم تر داشته باشم یا بسیاری از کتب رو داشتم. یا شرایط بهتر بود
وقتی زمان گذشت به کتاب ها و این گلها یک دلبستگی ای ایجاد شد .
این کتاب ها انگار عزیز دل من هستن و نمیتونم کسی رو ببینم که صاحبش باشه ... احساس کردم این کتاب ها و خود علم داره برام وابستگی ایجاد میکنه ..دلبستگی به این چیزهای مادی و ارزوها برای من یک مانع بزرگ بود و دور ریختن این خصلت خیلی سخت بود.. الان هم اگر اتاق رویایی یا هرچیزی نداشته باشم یا کلی کتاب نباشه :)
برام مهم نیست :) چون بزودی قراره این دنیا رو ترک کنم ..البته ساختن این دنیا هم بسیار مهمه ..و چرا ادم نباید لذت ببره ؟!
اگر شرایطش بود حتما اتاق رویایی ای هست وفانتزی ای هم هست :) اما سعی میکنم زیاد به این چیزا فکر نکنم ..وقتی شرایطش نیست :)